خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 01 مهر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

از کلار تا اشرف؛ روایت رزمندگان همدانی از اسارت به دست منافقین+فیلم

تسنیم | استان‌ها | سه شنبه، 01 مهر 1404 - 18:53
در سال 70 رزمندگان در عملیاتی به مصاف با منافقین رفتند تا مانع از اقدامات تروریستی آنها علیه وطن عزیزمان ایران شوند، عملیاتی که در آن چند تن از رزمندگان به اسارت دشمن درآمدند.
منافقين،عمليات،ايران،دست،اسير،كشور،عراق،گروه،زندان،ادامه،كلا ...

به گزارش خبرگزاری تسنیم از همدان، سازمان مجاهدین خلق که به‌طور معمول با نام "منافقین" شناخته می‌شود، یکی از گروه‌های تروریستی خطرناک و جنایتکار در تاریخ معاصر ایران است.
این سازمان در طول سال‌ها فعالیت خود هیچ‌گونه ملاحظه‌ای در ارتکاب جنایات علیه ملت و کشور خود نداشته و هیچ حد و مرزی برای اقدامات خشونت‌آمیز خود قائل نبوده است.
از سال 1360 به‌طور علنی دست به فعالیت‌های مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی ایران زد و در طی این مدت با انجام عملیات‌های تروریستی متعدد، ده‌ها هزار انسان بی‌گناه را به خاک و خون کشید.
منافقین نه تنها به 17 هزار ایرانی بی‌گناه رحم نکردند، بلکه حتی چهره‌های برجسته سیاسی، مسئولان و نیروهای انقلابی کشور نیز از خشونت‌های این گروه در امان نماندند.
ترور شخصیت‌هایی مانند شهید دکتر بهشتی و 72 تن از مسئولان کشور، انفجار دفتر نخست‌وزیری که منجر به شهادت شهیدان رجایی و باهنر شد، تنها گوشه‌ای از جنایات این گروه تروریستی است.
آنچه که اهمیت دارد، این است که اقدامات تروریستی منافقین تنها به مرزهای ایران محدود نماند.
در دوران جنگ ایران و عراق، این سازمان با پناه بردن به کشور عراق و همکاری با رژیم صدام حسین، علاوه بر ادامه فعالیت‌های ضدایرانی، در سرکوب انتفاضه شعبانیه و کشتار مردم بی‌گناه کرد عراق نیز دست داشت.
همکاری منافقین با رژیم صدام در این جنایات، لکه‌ سیاه دیگری در تاریخ آن‌ها به‌جا گذاشت که از یاد نخواهد رفت.
پس از سقوط رژیم صدام حسین و با شروع شورش ملت عراق علیه این گروه، منافقین مجبور شدند مقر خود را از پادگان اشرف به کشورهای دیگری نظیر فرانسه و آلبانی منتقل کنند.
هرچند آن‌ها در ظاهر فعالیت‌های مسلحانه خود علیه ایران را کاهش دادند، اما این کاهش فعالیت به معنای پایان تهدیدات آن‌ها نبود.
گروهک منافقین در فضای مجازی و به‌ویژه در عرصه جنگ‌های سایبری وارد عمل شده و با ایجاد و هدایت «ارتش سایبری منافقین» به‌طور گسترده‌ای در موضوعات مختلف سیاسی و اجتماعی در شبکه‌های مجازی فعالیت کردند که نمونه‌های بارز این اقدامات را می‌توان در جریان جنگ 12 روزه اخیر میان ایران و اسرائیل مشاهده کرد.
در این جنگ، منافقین با بهره‌گیری از ابزارهای دیجیتال و شبکه‌های اجتماعی، تلاش کردند تا به نفع دشمنان ایران در فضای مجازی و جنگ‌های سایبری فعالیت کنند و علیه ایران تبلیغاتی گسترده به راه بیندازند.
پس از سقوط رژیم صدام حسین و با شروع شورش ملت عراق علیه این گروه، منافقین مجبور شدند مقر خود را از پادگان اشرف به کشورهای دیگری نظیر فرانسه و آلبانی منتقل کنند.
هرچند آن‌ها در ظاهر فعالیت‌های مسلحانه خود علیه ایران را کاهش دادند، اما این کاهش فعالیت به معنای پایان تهدیدات آن‌ها نبود.
امروز افتخار داریم که با دو نفر از رزمندگان همدانی که سه سال اسارت در دست منافقین را تجربه کرده‌اند، گفت‌وگو کنیم.
این افراد روایت‌های مستند و مهمی از جنایات و رفتارهای سازمان مجاهدین خلق دارند.
هدف از این گفت‌وگوها این است که اطلاعات دقیقی درباره ماهیت تروریستی و ضدانقلابی این گروه به شما ارائه شود تا بتوانید شناختی عمیق‌تر از آنچه بر مردم ایران گذشته پیدا کنید.آنچه در ادامه خواهید خواند، بخش اول این گفت‌وگو است.
.
تسنیم: لطفاً درباره روزهای حضورتان در جبهه بگویید.
اکبری: بنده از سال 1363 اعزام جبهه شدم.
ابتدا در پادگان قهرمان آموزش‌های نظامی را گذراندم و سپس به جبهه اعزام شدیم.
در عملیات جزیره مجنون که در 20 شهریور برگزار شد، حضور داشتیم.
همچنین در مراحل پایانی عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه و عملیات کربلای 8 در غرب کشور شرکت کردیم.
در بیت المقدس 2 و همچنین در عملیات مرصاد که علیه منافقین بود، شرکت داشتم.
جعفرپور: تصمیم گرفتم به هر شکل شده به رزمندگان بپیوندم و وارد جنگ شوم.
حتی مجبور شدم شناسنامه‌ام را دستکاری کنم.
من از سن 15 سالگی وارد گردان غواصی شده و درمناطق عملیاتی غرب و جنوب کشور و عملیاتی مثل حور العظیم، شت علی، شلمچه حضور داشتم.
این روند به لطف خدا تا پایان جنگ و اعلام قطعنامه ادامه داشت.
تسنیم: در چه سالی و چگونه اسیر شدید؟
اکبری: اواخر سال 1369 یا اوایل سال 1370 در عملیاتی به نام کلار به دست منافقین کوردل اسیر شدم.
پیش از آن باید بگویم که در انتفاضه اول عراق، منافقین در جنوب عراق (بصره و ناصریه) قیام شیعیان علیه صدام را با قتل‌عام شدید سرکوب کردند.
سپس به شمال عراق آمدند و در عملیات کلار که ما آنجا حضور داشتیم، با رزمندگان درگیر شدند.
تقریباً شب سیزده به‌در سال 1370 اسیر شدیم.
امام خمینی (ره) در اوایل انقلاب منافقین را از تمام گروه‌های انقلابی جدا کردند.
منافقین و اسرائیلی‌ها این دو گروه به عنوان جرثومه فساد از همان ابتدا دست به دست هم دادند که اتفاقات اخیر در کشور ما هم ریشه در همین موضوع و پیوند آن‌ها دارد.
جعفرپور: امام خمینی (ره) در اوایل انقلاب منافقین را از تمام گروه‌های انقلابی جدا کردند.
منافقین و اسرائیلی‌ها این دو گروه به عنوان جرثومه فساد دست به دست هم دادند که اتفاقات اخیر در کشور ما هم ریشه در همین موضوع و پیوند آن‌ها دارد.
من سال 1370، 12 فروردین در عملیات کلار اسیر شدم و آن زمان 19 سال داشتم.
تسنیم: پیش از اسارت در عملیات کلار، آیا مواجهه‌ای با منافقین داشتید؟
چقدر با آنها آشنا بودید؟
اکبری: ما درباره منافقین شنیده بودیم، اما مواجهه مستقیم نداشتیم.
می‌دانستیم که آنها پشت به کشور خودشان کرده‌اند و با دشمنانی مثل صدام، اسرائیل و آمریکا همکاری می‌کنند و علیه منافع کشور خود کار می‌کنند، اما دیدار مستقیم با آنها پیش نیامده بود.
جعفرپور: اطلاع ما از منافقین مربوط به اتفاقات دهه 60 بود، یعنی می‌دانستیم گروهی به اسم مجاهدین خلق دست به ترورهای بزرگی زده و افرادی مثل شهید بهشتی، شهید رجایی و دیگر شهدای انقلاب را به شهادت رساندند.
منافقینی که با بمب‌گذاری‌ و ترورها مردم عادی و رزمندگان را به شهادت رساندند.
می‌دانستیم این گروه به رهبری مسعود رجوی تشکیل شده و در زمان بنی‌صدر هم با او همکاری داشتند اما اطلاعات بیشتری نداشتیم تا اینکه در عملیات مرصاد و در تنگه چهارزبر با آن ها به طور مستقیم برخوردیم.
پس از آن که قائله تمام شد، عملیات کلار شکل گرفت که ما در آن جا اسیر شدیم.
تسنیم: درباره اولین مواجهه خود با منافقین بگویید؟
اکبری: در عملیات کلار که در منطقه‌ای از غرب عراق انجام شد، ما در محاصره قرار گرفتیم.
مهمات‌مان تمام شده بود و لازم بود به هر نحوی منطقه را ترک کرده و به خط خودی برگردیم.
با اینکه تلاش داشتیم به مرز خود برسیم، این اتفاق نیفتاد.
در آن لحظات، نخستین برخوردی که داشتیم، ظهور تانک‌ها بود که منطقه را کاملاً محاصره کردند.
از آن لحظات برایم خاطراتی به یاد ماندنی باقی مانده است.
قبل از اینکه تانک‌ها بیایند، من برای آرامش خودم دو رکعت نماز خواندم و مدارکی که به همراه داشتم را در زمین دفن کردم.
همچنان گلوله‌های تانک از بالای سرم رد می‌شدند.
یک تانک از سمت راست و دیگری از سمت چپم نزدیک می‌شدند و در نهایت اسیر شدم.
البته در حین اسارت نیز منافقین به من شلیک کردند، ولی گلوله به من نخورد.
هرچند در ادامه منافقی که کنارم بود، به طریقی من را زد که از شدت ضربه پرت شدم.آنقدر کتک زدند که در آن لحظه احساس بیهوشی داشتم یعنی وقتی چشم باز کردم دیدم مرا به عقب آورده و کنار جاده ایستاده ایم.
آنجا متوجه شدم تعدادی از دوستان نیز اسیر شده اند، همه ما را داخل تویوتا به صورت دست و پا بسته و به حالت سجده جا دادند.
البته ماجرا به همین جا ختم‌نشد بلکه در طول مسیر هر منافقی که به ما می‌رسید به صورت وحشیانه ای به ما ضربه میزد.
اطلاع ما از منافقین مربوط به اتفاقات دهه 60 بود؛می‌دانستیم گروه‌هی به اسم مجاهدین خلق دست به ترورهای بزرگی زده و افرادی مثل شهید بهشتی، شهید رجایی و دیگر شهدای انقلاب را به شهادت رساندند.
منافقینی که با بمب‌گذاری‌ و ترورها مردم عادی و رزمندگان را به شهادت رساندند.
ما می‌دانستیم این گروه به رهبری مسعود رجوی تشکیل شده و در زمان بنی‌صدر هم با او همکاری داشتند.
جعفرپور: در یک نقطه و وضعیت زمانی خاص، باید به ایران بازمی‌گشتیم.
شرایط ویژه‌ای پیش آمده بود که بعد از آن مجبور شدیم درگیر شویم.
در آن زمان، منافقین تمام تجهیزات‌شان را به میدان آورده بودند و با آن‌ها به ما حمله می‌کردند.
با تانک، نفر می‌زدند، با پدافند نفر می‌زدند، با دوشکا و تیربار و کلاشینکف به ما تیراندازی می‌کردند.
به طور کلی، همه چیز به شکلی شد که حتی یکی از بچه‌ها با گلوله تانک به شهادت رسید.این وضعیت ادامه داشت تا اینکه به ما دستور عقب‌نشینی داده شد و قرار شد به پادگانی که از آن آمده بودیم، بازگردیم.
فضا بسیار پیچیده بود؛ نقطه‌ای در میان پستی و بلندی ها و همچنین کانال‌ها.
بچه‌ها خسته شده بودند و هر کسی در جایی که می‌توانست، پناه گرفته بود.
یکی از بچه‌ها یک گودال پیدا کرد و اشاره کرد که باید در آن پناه بگیریم.
این گودال شبیه یک قبر کوچک بود، چهار نفر در آن جا گرفتیم، از جمله خود من.
تصمیم گرفتیم استراحت کنیم.
در این حین، گلوله‌ها از بالای سرمان رد شده و صدای تانک‌ها و نفربرها به گوش می‌رسید، و همچنین صدای منافقینی که همدیگر را صدا می‌کردند.
ما که در گودال پناه گرفته بودیم، فقط صدای آن‌ها را می‌شنیدیم و اسلحه‌هایمان به کنار افتاده بود.
تصور می‌کردم شب که شود، آرام به پادگان سرپل ذهاب خواهیم برگشت.
هیچ وقت فکر نمی‌کردم که ممکن است اسیر شویم.
در همین حال بودیم که منافقین به بالای سر ما رسیدند آن وقت ما را بلند کردند و با لگد و توهین به زمین انداختند.
در آن لحظه، دشمن کینه و نفرت شدیدی از خود نشان می‌داد.
در عملیات مرصاد، مواجهه‌ ما با منافقین بیشتر از دور بود.
در آن زمان، درگیری‌ها به شکل مستقیم و نفر به نفر نبود.
ما از فاصله‌ای دور می‌دیدیم که نیروهای منافقین در حال حرکت هستند، اسلحه‌های خود را به کار می‌بستیم، تیراندازی می‌کردیم، خمپاره می‌ریخت و اتفاقاتی می‌افتاد.
جنازه‌هایشان را به‌طور مستقیم نمی‌دیدیم، تنها زمانی که تعدادی از آنها اسیر می‌شدند، آن‌ها را از نزدیک می‌دیدیم، اما در این عملیات، شرایط فرق داشت.
اینجا درگیری مستقیم بود.
با افرادی مواجه شدیم که تمام وجودشان پر از کینه و نفرت بود؛ نفرت از هر کسی که از ایران آمده بود یا حتی به نام شیعه شناخته می‌شد.
وقتی ما را گرفتند، به‌وضوح می‌گفتند که همه ما "سربازهای خمینی" هستیم.
آن‌ها حتی از کلمات توهین‌آمیزی استفاده می‌کردند.
آنها ما را روی زمین خواباندند البته من هنوز آقای اکبری را ندیده بودم.
ما را روی زمین انداخته و دست‌هایمان را بالا برده بودند تا ما را اسیر کنند.
در همان لحظه، یکی از آنها نارنجک انداخت که هدفش از بین بردن ما بود.
آنجا بود که گلوله‌ای از اسلحه کلاش به سمت من شلیک شد، گلوله از سمت چپ بدنم خورده و از نزدیکی کمرم بیرون آمد.
با شدت زیاد به زمین پرت شدم.
در واقع، به دلیل نزدیکی گلوله، به‌طور قابل توجهی غلت خوردم.
آنها قصد داشتند ما را به‌طور کامل از بین ببرند، اما در این لحظه پیامی به‌وسیله بیسیم از فرماندهی ارسال کردند که اسرا باید زنده بمانند.
اگر ریا نباشد میخواهم نکته ای بگویم و به بخشی از واقعیت اشاره کنم‌.
در دوران جنگ من 15 ساله بودم که با همین مشکلی که در پایم برای تردد دارم به جبهه و به خط مقدم رفتم.
در عملیات کلار بعد از آن که تیر خوردم، منافقین گمان کردند تیر به پایم خورده و همین سبب شده لنگان راه بروم درواقع نمی‌دانستند که وضعیت پای من به این شکل است.
وقتی که من را عقب تویوتا انداختند منافقین متوجه شدند که تیر به کتف من اصابت کرده و نه به پاهایم.آن موقع بود که مجدد شروع کردند به زدن من.
گفتند که این فرد با این وضعیت پایی که دارد آمده مجاهد بکشد!!
و دوباره با قنداق اسلحه و با پوتین یا هر چیزی که دم دست‌شان بود مرا زدند یعنی با هر وسیله‌ای که می‌شد من را می‌زدند.
بغض‌ مضاعفی داشتند، چرا که کسی با شرایط خاصی بلند شده بود و با این وضعیتی که داشت، در عملیات شرکت کرده بود.
نکته دیگر اینکه موقع شلیک منافقین، پوکه‌ها پشت گردن بچه‌ها می‌افتاد و پوست آنها را میسوزاند و از آنجایی که دست ما بسته بود نمی‌توانستیم کاری کنیم و باید تحمل می‌کردیم.
ما را از این زندان به آن زندان، از این طویله به آن طویله میبردند و این روند ادامه داشت تا اینکه نهایتاً منتقل شدیم به یک زندان که ما به آن زندان"پاپیون" میگفتیم.
آن روز در طول مسیر تویوتا آرام حرکت می‌کرد و ستون‌هایی از منافقین جاده را پاکسازی می‌کردند یعنی یا اسلحه ها را برمی‌داشتند یا به پیکر شهدا و مجروحان بدحال تیر خلاص می‌زدند.
بعد از مدتی هم به منطقه ای رسیدیم که آقای اکبری را سوار همان تویوتایی که ما بودیم، کردند.
اکبری: اجازه دهید من توضیح بیشتری بدهم.ما در حالت پنهانی قرار داشتیم و به دلیل تاریکی هوا، شرایط به گونه‌ای بود که بتوانیم به سمت ایران حرکت کنیم.
در آنجا از بلندگو اعلام می‌کردند که این‌ها اعضای بسیج و پاسدار هستند، از نزدیک شدن به آنها خودداری کنید و حتی دستور به کشتن ما داده می‌شد.
بعد هم که اسیر شدیم دیدم که آقای جعفرپور تیر خورده است یعنی تیر از کتف تا زیر بغل و کمرش را باز کرده بود.
خون به شدت فوران می‌زد و از بدنش بیرون می‌ریخت.
لباسش کاملاً خون‌آلود شده بود آنجا با توجه به وضعیتی که ایشان داشت، فکر کردم که احتمالاً زنده نمی‌ماند.
پس از روزهای اولیه اسارت هم آن زخم ایشان عفونت کرده بود، حالا فکر کنید با این شرایط به جای درمان زخم، نه تنها کتک میزدند بلکه ما را از این زندان به آن زندان، از این طویله به آن طویله میبردند و این روند ادامه داشت تا اینکه نهایتاً منتقل شدیم به یک زندان که ما به آن زندان"پاپیون" میگفتیم.
وقتی وارد آنجا شدیم، منافقین با کتک و فحاشی برخورد کردند و پس از آن، زخم آقای جعفرپور را بخیه کردند.
اما هیچ دارو یا درمانی برای کاهش درد یا کمک به بهبودی زخم داده نشد.
در نتیجه، همه چیز به لطف خدا پیش رفت و زخم ایشان التیام پیدا کرد.
ادامه دارد...
انتهای پیام/