خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 01 مهر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

داستان سیدحسن نصرالله -50|حمله ارتش سوریه به مهم‌ترین پایگاه نیابتی‌های اسرائیل - تسنیم

تسنیم | بین‌الملل | سه شنبه، 01 مهر 1404 - 15:12
خبرگزاری تسنیم در مجموعه مقالاتی به بازخوانی «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» رهبر شهید و اسطوره ای حزب الله لبنان و محور مقاومت می پردازد. در این قسمت، به ادامه بحث «جنگ صد روزه» یا حمله ارتش سوریه به مواضع «قوات» می پردازیم.
جنگ،لبنان،اشرفيه،بيروت،راست،بشير،افراطي،سوريه،فصل،جميل،مستقي ...

خبرگزاری تسنیم طی سلسله‌یادداشت‌هایی به بازخوانی فراز و نشیب زندگی رهبران مقاومت اسلامی لبنان می‌پردازد.
در همین راستا بازخوانی حیات سیدحسن نصرالله رهبر شهید و اسطوره‌ای حزب‌الله لبنان و نقش وی در بالندگی محور مقاومت با عنوان «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» در قالب مجموعه مقالاتی منتشر خواهد شد و اکنون قسمت پنجاهم آن پیش روی شماست.
تاکنون سه فصل در مورد شرایط زندگی شهید سیدحسن نصرالله منتشر شده است.
فصل نخست به «دوران کودکی و نوجوانی» ایشان اختصاص داشت.
علیرغم اهمیت موضوع، ما از این فصل را به سرعت عبور کردیم تا به بحث‌های بعدی بپردازیم.
فصل دوم، «ریشه‌یابی علل شکل‌گیری جنگ داخلی لبنان» بود.
هدف ما در این فصل چنین بود که ثابت کنیم اولاً جنگ لبنان پدیده‌ای خلع الساعه نبود و ثانیاً باید ریشه‌های شکل‌گیری آن را شناخت؛ زیرا این جنگ هم در روند تاریخی تجارب ملت لبنان نقش داشت و هم به صورت مستقیم باعث شکل‌گیری «مقاومت اسلامی لبنان» شد.
ضمن این‌که حیات و سرنوشت سیدحسن نصرالله را نیز به صورت مستقیم تغییر داد.
فصل سوم، «مرور مهم‌ترین رویدادهای تاریخی تا وقوع جنگ داخلی لبنان» بود.
در فصل سوم، به جای تمرکز بر ریشه‌ها، به صورت خاص خود وقایع تاریخی منجر به شروع جنگ داخلی را مورد توجه قرار دادیم.
بشیر الجمیل مؤسس و فرمانده کتائب، فرمانده اشغالگر اسرائیلی را در آغوش کشیده است
رئیس وقت ستاد مشترک ارتش اسرائیل بعد از اشغال لبنان، این‌گونه مورد تکریم فرمانده کتائب قرار گرفت
فصل سوم را با ماجرای مهاجرت (معکوس) خانواده سیدحسن نصرالله به خاستگاه خانوادگی خود در حومه شهر صور خاتمه دادیم.
از قسمت سی و سوم وارد فصل چهارم شدیم که به «ورود سوریه به جنگ داخلی لبنان» اختصاص دارد.
در فصل چهارم، طی چند قسمت، فضای بیروت و جنگ داخلی لبنان بعد از بازگشت خانواده سیدحسن نصرالله به جنوب را مرور خواهیم کرد.
این موارد، به صورت مستقیم در زندگی سیدحسن نصرالله نقش نداشت؛ اما در شکل‌گیری و بالندگی روح مقاومت در جامعه لبنان قطعا اثرگذار بوده است.
ادامه فصل چهارم به بحث «ورود نظامی مستقیم سوریه به لبنان» اختصاص داشت؛ رویدادی که بی‌تردید یکی از عوامل مؤثر در شکل‌گیری مقاومت اسلامی لبنان بود.
در قسمت‌های چهل ‌و هفتم تا چهل و نهم، از تأسیس میلیشیای «قوات» به‌عنوان بزرگ‌ترین نیروی نیابتی اسرائیل، تا پوست‌اندازی ساختار سیاسی‌ـ‌نظامی لبنان در دوگانه «الیاس–بشیر» را بررسی کردیم.
گفتیم که چگونه الیاس سرکیس با حمایت مستقیم دمشق بر کاخ بعبدا تکیه زد و تغییرات گسترده‌ای در ارتش و سازمان امنیت ایجاد کرد، و هم‌زمان بشیر جمیل با قبضه کامل قدرت در قوات، محیط مارونی راست افراطی را تحت سلطه مطلق خود درآورد.
این دو روند، سرانجام در میانه سال 1978 به رودررویی مستقیم کشیده شد: «جنگ صد روزه»
در قسمت پنجاهم به بحث «جنگ صد روزه میان قوات و ارتش سوریه» می‌پردازیم که نقطه عطفی در نوع روابط میان گروه‌های راست افراطی با کشور سوریه به شمار می‌رود.
به عبارت دیگر، این جنگ را باید مهر مختومه‌ای دانست که بعد از آن سوریه و راست افراطی وارد تقابل علنی و تقابل مستقیم شدند.
همین موضوع نهایتاً اسرائیل را به این تصمیم نهایی رساند که نمی‌تواند برای پیشبرد برنامه خود، صرفاً بر روی «قوات لبنانیه» حساب کند.
اشرفیه؛ مرکز اصلی قدرت راست افراطی
در قسمت بیست و ششم این سلسله‌یادداشت با عنوان « تجزیه اجتماعی؛ مقدمه جنگ داخلی » به بحث تجزیه اجتماعی در لبنان پرداخته و در توضیح این اصطلاح نوشتیم: «عموم جامعه‌شناسان اتفاق نظر دارند که «همبستگی اجتماعی» یکی از منابع اصلی قدرت یک جامعه به شمار می‌روند و نقش مهمی در پیشرفت مادی و معنوی نظام جامعه دارند.
نقطه مقاومت همبستگی اجتماعی را باید «گسست اجتماعی» دانست و اوج گسست اجتماعی در جایی رخ می‌دهد که در داخل جامعه، شاهد تفکیک جغرافیایی و کارکردی جامعه شده و دو یا چند جامعه کاملا مجزا از هم ببینیم که این چند جامعه از نظر جغرافیایی و هویتی به این تفکیک روی آورده باشند.
در این حالت، می‌توان از «تجزیه اجتماعی» سخن گفت.
در ادامه همان قسمت، توضیح دادیم که با رشد فعالیت گروه‌های راست افراطی، تجزیه اجتماعی سوریه آغاز شد و بخش شرقی شهر بیروت عمدتاً مسیحی‌نشین و متقابلاً بخش غربی آن عمدتاً مسلمان‌نشین شدند.
با شروع جنگ داخلی و مشخصاً بعد از «شنبه سیاه»، بخش شرقی بیروت از مسلمانان پاکسازی شد.
در قسمت بیست و هشتم این سلسله‌یادداشت با عنوان « آوارگی مسلمانان پس از قتل عام »، این نکته را به تفصیل شرح دادیم که عصر روز شنبه 6 دسامبر 1975 برابر با 15 آذرماه 1354، مسلحین وابسته به حزب کتائب همراه با گروه‌های همپیمان خود، خیابان‌ها را در بخش شرقی بیروت مسدود کرده و مسلمانان منطقه را ربودند.
در ادامه محلات مسلمان‌نشین بخش شرقی بیروت باید تخلیه می‌شدند که در ادامه نوبت به محله «کرنتینا» رسید که تحت سیطره سازمان آزادیبخش فلسطین بود.
در قسمت سی و سوم این سلسله‌یادداشت با عنوان « نجات سید مقاومت از فاجعه کرنتینا » ماجرای پاکسازی کرنتینا تشریح شد.
اما به راستی این میزان حساسیت فالانژها به بخش شرقی بیروت ناشی از چه بود؟
در قلب بیروت شرقی، محله «اشرفیه» قرار داشت که برای فالانژها و حزب کتائب از اهمیت منحصر به فردی برخوردار بود.
در طول تاریخ معاصر لبنان، محله اشرفیه همواره جایگاهی فراتر از یک محدوده جغرافیایی داشته است.
این منطقه که از اواخر قرن نوزدهم به کانون زندگی نخبگان مسیحی بیروت بدل شد، با کاخ‌ها و عمارت‌های خانواده‌های نامداری چون سرسق (Sursock)، تویینی (Tueni) و بُستروس (Bustros)، نماد قدرت اقتصادی و نفوذ اجتماعی مسیحیان مرفه بود.
وجود مراکز آموزشی و فرهنگی معتبر با گرایش غربی، مانند «دانشگاه سن ژوزف» و مدارس فرانسوی، سرمایه فرهنگی و شبکه‌های نخبگانی آن را غنی ساخت و به بستر مناسبی برای رشد و انسجام نیروهای سیاسی تبدیل کرد.
این بستر، در دهه‌های میانی قرن بیستم، «حزب کتائب» به رهبری پی‌یر جمیل را به جذب نیروهای تحصیل‌کرده، بهره‌گیری از حمایت مالی بازرگانان و ایجاد پایگاه رأی ثابت در اشرفیه قادر ساخت.
به تدریج، دفاتر اصلی حزب، چاپخانه‌ها و رسانه‌های آن در این محله متمرکز شدند و اشرفیه به صحنه شهری هویت سیاسی جریان راست افراطی و نمایش قدرت آن‌ها بدل شد.
در جریان انقلاب مسلمانان لبنان در سال 1958 – که در قسمت ششم این سلسله‌یادداشت با عنوان « عملیات خفاش آبی آمریکا در غرب آسیا » تشریح شد - این محله به یکی از مراکز اصلی شبه‌نظامیان حامی کمیل شمعون تبدیل و از آن زمان جایگاهش به‌عنوان قلعه سیاسی کتائب تثبیت شد.
افزون بر این، موقعیت جغرافیایی اشرفیه بر تپه‌های شرق بیروت، آن را به نقطه‌ای استراتژیک برای کنترل دید و آتش بر بخش‌های گسترده‌ای از پایتخت، به‌ویژه خطوط تماس با بیروت غربی، تبدیل کرده بود.
این ویژگی در آغاز جنگ داخلی سال 1975، همراه با بافت فشرده شهری و عمارت‌های مستحکم، از اشرفیه یک دژ نظامی محکم برای فالانژها ساخت.
مدارس، کلیساها و حتی گاراژها تغییر کاربری یافته و به مقر فرماندهی، انبار تسلیحات و سنگرهای تک‌تیرانداز بدل شدند.
در دهه 1960 پیوند اجتماعی و فرهنگی حزب کتائب با اشرفیه تقویت شده بود، اما با آغاز درگیری‌ها در دهه 1970، این پیوند ماهیتی نظامی یافت.
از تلاقی سه بُعد اجتماعی-اقتصادی، سیاسی-نمادین و نظامی-استراتژیک، اشرفیه به قلب تپنده «بیروت مسیحی » و یکی از مهم‌ترین نمادهای هویت و بقا برای «راست افراطی مارونی» بدل شد؛ چنان‌که هر تهدید علیه آن به مثابه تهدیدی وجودی برای جایگاه سیاسی و فرهنگی آنان تلقی می‌شد.
به این ترتیب در خلال جنگ داخلی لبنان، این محله از یک منطقه اشرافی‌نشین، به میدان نبرد تمام‌عیار تغییر ماهیت داد و نقش بی‌بدیل خود را در تاریخ جنگ داخلی و معادلات احزاب مسیحی ایفا کرد.
بازداشت بشیر جمیل؛ جرقه‌ای در انبار باروت!
از ابتدای 1978، روابط پرتنش دمشق و قوات به نقطه بی‌بازگشت رسید.
در آن زمان روند تنش‌ها میان طرفین به جایی رسیده بود که مواجهه و درگیری مستقیم، اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسید.
بیروت شرقی، با محلات مارونی‌نشین اشرفیه، به پایتخت نظامی قوات بدل شد و دمشق که از انباشت تسلیحات اسرائیلی در این منطقه به‌شدت نگران بود، از نیمه 1978 مسیر برخورد مستقیم را برگزید.
یکی از رویدادهای تعیین‌کننده، بازداشت موقت بشیر جمیل توسط نیروهای سوری بود؛ اقدام کوتاه‌مدت اما پر معنا که در اردوگاه مارونی‌ها به «تحقیر فرمانده کل» تعبیر شد.
نیروهای ارتش سوریه مستقر در یکی از ایست‌های بازرسی در میدان «ساسین اشرفیه»، بشیر جمیل را برای ساعاتی بازداشت کردند.
بازداشت او به یک روز نرسید و با کمک میانجی‌ها آزاد شد؛ اما این رخداد جرقه‌ای بود تا آتش بزرگی زبانه بکشد.
از نظر بسیاری از فعالین آن روزهای لبنان، این حادثه نماد آماده بودن دمشق برای اعمال فشار مستقیم بر رأس جناح راست افراطی بود.
پیش‌تر در قسمت چهل و نهم این سلسله‌یادداشت با عنوان «پوست‌اندازی ساختار نظامی امنیتی لبنان در دوگانه "الیاس-بشیر"» توضیح دادیم که بشیر جمیل بعد از مرگ «ولیم حاوی» در سال 1976، هژمونی قاطع یا دیکتاتوری بزرگی در داخل قوات ایجاد کرد و به رهبر/فرمانده بی‌همتا و کاریزماتیک آنان تبدیل شده بود.
در چنین شرایطی قابل فهم است که بازداشت و توقف چند ساعته بشیر جمیل چگونه می‌توانست کل ساختار قوات را به طغیان و جنگ علیه ارتش سوریه تحریک کند.
نبردهای طاقت‌فرسای جنگ صد روزه
چند هفته بعد، درگیری‌های پراکنده اطراف اشرفیه به جنگی سراسری بدل شد.
در روز اول جولای 1978 برابر با 10 تیرماه 1357، واحدهای ارتش سوریه و «قوات الردع العربیة» مواضع اصلی قوات را زیر آتش گرفتند و جنگی شهری آغاز شد که صد روز طول کشید.
از همان هفته‌های نخست، نبرد به شکل فرسایشی درآمد.
سوری‌ها با توپخانه و تانک‌های مستقر در حومه، سعی در شکستن حلقه دفاع شرق بیروت داشتند، اما شبه‌نظامیان قوات با استفاده از برج‌های مسکونی، میدان‌های مین و تک‌تیراندازی در کوچه‌ پس کوچه‌های تنگ و باریک مقاومت کردند.
تصرف یا تخریب ساختمان‌های راهبردی، نبض میدان را تعیین می‌کرد و همزمان تلفات غیرنظامی بالا می‌رفت.
در این نبردهای سنگین، تا پایان سپتامبر بین 160 تا 200 کشته و بیش از 400 نفر زخمی شدند.
حجم خسارت به ساختمان‌ها و عمران محله بسیار بالا بود؛ خیابان‌ها، مدارس و ساختمان‌های زیادی تخریب و هزاران نفر ساکن محله مجبور به فرار و آوارگی شدند.
با طولانی‌شدن جنگ، قوات با کمبود مهمات و نیرو و دمشق با فشار دیپلماتیک کشورهای عربی روبه‌رو شدند.
سرانجام با وساطت نیروهای عرب، یگان‌های سوری از شرق بیروت خارج و جای آنها را نیروهای الردع گرفتند.
این خروج، در تبلیغات قوات به مثابه «پیروزی بشیر» تفسیر شد و جایگاه او را در ساختار جریان‌های راست افراطی تقویت کرد.
مهم‌ترین علل این مسئله را باید در این نکته دانست که بشیر جمیل در طول این جنگ، همواره در میدان‌های نبرد حضور داشت و حاضر به ترک اشرفیه و انتقال به مناطق امن نشد.
اما بعد از این ماجرا، برنامه اسرائیل در لبنان تا حدی تغییر کرد!
از سویی به سمت تشکیل و تقویت «ارتش جنوبی» رفت که ساختاری مستقل و مجزا از «قوات لبنانیه» داشت.
از سوی دیگر، مأموریت قوات تغییر یافت و مقرر شد به جنگ و تقابل علنی با «راست میانه» برود و برای دستیابی به منصب ریاست جمهوری دورخیز کند.
جمع‌بندی
جنگ 100 روزه را باید نقطه عطف مهمی دانست.
سوری‌ها زمینه‌ساز جنگی شدند که نتوانستند آن را به سرانجام برسانند!
بعد از این ماجرا، حداقل سه رویداد مهم به وقوع پیوست:
1.
سوریه وارد تقابل علنی و دشمنی رسمی با جناح راست افراطی شد؛ و بالعکس.
2.
قوات و شخص بشیر جمیل با برنامه مشخصی از طرف رژیم صهیونیستی برای مقابله با راست میانه و دستیابی به کاخ ریاست جمهوری کلید زدند.
3.
اسرائیل تلاش کرد تا طیف‌های رادیکال‌تر راست افراطی که چندان با بشیر جمیل همسو نبودند را در قالب یک نیروی نیابتی علنی‌تر به نام «جبهه جنوبیه» سازماندهی کرد تا آنان را به عنوان بال دیگری برای پیشبرد برنامه خود در میدان مورد استفاده قرار دهد.
به صورت کوتاه باید گفت دمشق خود را برای مقابله با قوات آماده می‌کرد؛‌ اما برآورد دقیقی از توان نظامی آنان نداشت.
تعریف جبهه تقابل در جایی مثل اشرفیه، باعث شد تا ادراک «جنگ وجودی» در قوات شکل بگیرد و آن‌ها با تمام ظرفیت خودشان بجنگند و مقاومت کنند.
در این‌جا سوریه به اشتباه تصور می‌کرد می‌تواند در خلال یک عملیات کار قوات را یکسره سازد؛ اما در عمل بعد از یکصد روز جنگ وادار به عقب‌نشینی شد!
شاید بتوان گفت بیش‌ترین جریانی که از این ماجرا سوء استفاده کرد، رژیم صهیونیستی بود.
اولاً نیروی نیابتی اصلی خود را به قهرمان مسیحی‌های لبنان تبدیل کرد تا علناً در برابر راست میانه بایستد؛ ثانیاً زمینه لازم برای تأسیس نیروی مزدور و تحت امر اسرائیل (ارتش جنوبی) فراهم شد.
انتهای پیام/