نگاهی به سریال «شکارگاه» واپسین ساخته نیما جاویدی /پرهزینه و تُهی از معنی
پرویز پرستویی در این سریال اصلا باورپذیر نیست، از همان ابتدای سریال که دستور قتل شمسی را میدهد تا آخر که یک تنه مقابل دشمن میایستد و کشته میشود این آدم شناسنامهای ندارد.
به گزارش مشرق، تینا جلالی روزنامهنگار و منتقد سینما درباره سریال شکارگاه نوشت : نیما جاویدی از کارگردانان نسل جوان و نوجوی سینمای ایران است، اگرچه «ملبورن»ش چنگی به دل نزد و فرهادیوار ساخته شده بود، اما با «سرخپوست» توانست توجهها را به خودش جلب کند، فیلمی که هم در روایت و هم در ساختار متفاوت بود.
اولین نکته به سناریوی شکارگاه مربوط میشود که منطق داستانی ندارد، یعنی بعضی اتفاقات در امارت بزرگ، اصولی پیش نمیرود و بعضی فراز و فرود اصلی داستان واقعا باورپذیر نیست، انگار شعور مخاطب به هیچ انگاشته شده و سازندگان به دلخواه خود داستان را پیش میبردند.
بعد از کرونا و رونق شبکه نمایش خانگی این کارگردان هم مثل بعضی همتایانش به این مدیوم کوچ کرد، سریال آکتورش قابل توجه از کار درآمد، چراکه هم سوژهاش جدید بود و هم بازی بازیگرانش جذاب.
حالا به تازگی پخش سریال «شکارگاه» این کارگردان به پایان رسیده، مجموعهای که در قسمتهای ابتدایی نوید سریال جذاب تاریخی را میداد، اما متاسفانه نتوانست انتظارها را برآورده کند.
از شروع پخش سریال و حتی بعد از تمام شدن شکارگاه، با بعضی روزنامهنگارها و منتقدان درباره تماشای این سریال صحبت میکردم، نظرات متفاوت بود، خیلیها میگفتند فقط دو قسمت سریال را دیدهاند و در قسمتهای بعدی، جذب سریال نشدند و بعد از دو قسمت، رهایش کردهاند، بعضی هم سریال را دوست نداشتند و بعضی هم آن را اصلا ندیده بودند، البته مخاطبانی هم بودند که از روی علاقه به تاریخ، سریال را تماشا میکردند.
عدهای هم آن را خوش ساخت میدانستند.
تکلیف عدهای که سریال را دوست نداشتند یا دوست داشتند یا اصلا تماشا نکرده بودند، مشخص است، اما اینکه مخاطبی بعد از دو قسمت، تماشای سریال را رها میکند عجیب و پرسشبرانگیز است، از این منظر که چه عواملی باعث میشود مخاطبی بعد از تماشای دو قسمت، به بقیه ماجراها و ادامه اتفاقات قصه رغبتی ندارد؟
فارغ از همه نظرات، «شکارگاه» در نگاه کلی خوش ساخت است و به نظر میرسد از سریالهای پرخرج پلتفرم نمایشی باشد، اما چرا از دو ساخته گذشته این کارگردان عقبتر است و اساسا جذاب از کار در نیامده؟
اولین نکته به سناریوی شکارگاه مربوط میشود که منطق داستانی ندارد، یعنی بعضی اتفاقات در امارت بزرگ، اصولی پیش نمیرود و بعضی فراز و فرود اصلی داستان واقعا باورپذیر نیست، انگار شعور مخاطب به هیچ انگاشته شده و سازندگان به دلخواه خود داستان را پیش میبردند، به بیان دیگر تا آنجایی که خردهروایتها یاری میکرد و ملات در اختیار فیلمنامهنویسان بود قصه منطقی پیش میرود، اما درست زمان تغییر و تعلیق، قصه به بنبست میخورد که اتفاقا از این دست بنبستها در قصه بسیار است.
همچنین ضعف شخصیتپردازی، بیننده را از ادامه تماشا دلزده میکند، به عنوان مثال شخصیتهای زن شکارگاه، بیمنطق و خیلی زود عاشق و شیدای طرف مقابل خود میشوند (سیمین و گلاب) آن هم از نوع خندهدار و غیرقابل باور احساسی که سیمین در ابتدا به بهادر (عیسی) دارد، از آن طرف عاشقانهای که بین سیمین و مفتش نامجو دوباره شکل میگیرد، نچسب است، یعنی همه چیز بین رابطه آنها، خیلی عجلهای شکل میگیرد و باورپذیر نیست، آشنایی پری و یحیی و صمیمیت میان آنها را با هم مرور کنیم، بسیار سطحی و اغراقآمیز است و اصلا بر چه اساسی یحیی دلبسته پری میشود؟
با اینکه میداند پری او را دوست ندارد به دستوراتش حتی برای قتل پدرش گوش میدهد؟
ممکن است که گفته شود او معتاد است و رفتار متعادلی ندارد پس به پری پناه میبرد، درست، اما چرا سکانسها باورپذیر نیستند؟
صحنههایی که یحیی و پری با هم بازی دارند بیشتر به اجرای تئاتر میماند تا بازی در یک سریال.
یا سکانسی که قرار است یحیی و پری داخل اتاق سرهنگ شوند و کلید مخفیگاه جواهرات را از روی لباس فرم سرهنگ بدزدند را به یاد بیاورید!
باور کنیم که میرعطا خان که نگران و مضطرب دزدیده شدن جواهرات است آنچنان به خواب عمیق میرود که حتی متوجه نمیشود از لباسش کلید را برداشتند؟
سیمین (آنطور که به ما در ابتدای داستان معرفی میشود) جنگجو و با صلابت و نگاه مردانه و پرقدرت است که در سکانسهایی ابتدایی، با تشر با بهادر صحبت میکند و او را متوجه رفتارش میکند که به آدمهای بالاتر از خودش نباید نزدیک شود، اما همین سیمین با صلابت، در قسمت بعد فقط به خاطر کمک بهادر به یکباره تغییر شخصیت میدهد و از آن صلابت نزول میکند و دلباخته بهادر میشود؟
و سیمین مقتدر چقدر غمانگیز به یک زن احساسی تبدیل میشود.
و پرسشهای فراوانی که درباره شخصیت مفتش نامجو با بازی امیر نوروزی وجود دارد؟
چرا به یکباره مفتش از قصه محو میشود؟
فقط به خاطر یک اشتباه سهوی ناخواسته حکمی صادر میکند که پدر خانواده را نسبت به فرزندش بدگمان میکند، اما او اشتباه کرده، چرا پای اشتباهش نمیایستد؟
مفتش نامجو یکبار قبلترها، عاشق سیمین بوده و بنا به دلایلی او را رها میکند و حالا که کاملا اتفاقی دوباره او را مییابد دوباره قصه عشق و عاشقی آنها از سر گرفته میشود، آیا باورپذیر است که دوباره دختر را به بدترین شکل ممکن رها کند؟
همین قدر بیمنطق و جالب اینکه تا آخر قصه هم پیدایش نمیشود.
همین قدر خندهدار.
از این دست اتفاقات بیاساس و غیرمعقول تا دلتان بخواهد در سریال شکارگاه دیده میشود و اتفاقا همین نکات مهمترین دلیل بیرغبتی مخاطب به سریال شکارگاه میشود.
جالب اینجاست که سازندگان سریال شکارگاه، ادعای طرح سوژه «فروش دختران کشاورز قوچان» در سریال را دارند، اما چنین موضوع مهمی نه تنها در بستر سریال به درستی طرح و روایت نمیشود و لابهلای انبوه خردهداستانها گم میشود که در آخر سریال سرنوشت این دختران پرسشبرانگیز است؟
سیمین طفل معصومها را که آزاد میکند با خودش و خانوادهاش به کجا میبرد؟
قرار است این دختران بینوا، چه فرجامی داشته باشند؟
و اما درباره کیفیت «بعضی» بازیهای بازیگران که تنها نقطه قوت سریال است حتما باید گفت و نوشت، همین ابتدا از سوگل خلیق بگوییم که بینظیر در سریال ظاهر میشود، بیانصافی است که الهام پاوهنژاد را در این سریال نبینیم، بعد از مدتها بازی دلپذیر و دوستداشتنی در قاب تصویر از او شاهد بودیم، الهام نامی تماما در این مجموعه درخشید، به حتم روزی روزگاری یادآوری دوباره سریال شکارگاه در ذهن، با بازی خوب این بازیگر جوان همراه خواهد بود که بهرغم شخصیتپردازی نادرست، اما الهام نامی با توانایی و خلاقیتش، سیمین را در ذهن ماندگار کرد.
پرویز پرستویی هم تلاشی نمیکند؟
اما درباره بازی پرویز پرستویی، قطعا ایشان از انسانهای شریف و محترم کشور ما هستند، از بازیگران شناخته شده با بازیهای ماندگار، اما صفات عالی انسانی او و پیشینه بازیگری او دلیلی نمیشود که به او نقد نکنیم و افت کیفی بازی او را در شکارگاه نادیده بگیریم.
متاسفانه این بازیگر محبوب سینمای ایران، در سریال شکارگاه بازی مطلوب و مناسبی ندارد، البته که ضعف شخصیتپردازی به بازیگر مربوط نمیشود، اما خودش هم تلاشی برای نقشش نمیکند.
پرویز پرستویی در این سریال نه تنها متفاوت نیست که بازی به شدت کنترل شدهای دارد که اصلا باورپذیر نیست، از همان ابتدای سریال که دستور قتل شمسی را میدهد تا آخر که یک تنه مقابل دشمن میایستد و کشته میشود این آدم شناسنامهای ندارد.
پرستویی برای اینکه در شکارگاه متفاوت باشد آنقدر محتاطانه به ایفای نقش میپردازد به جای آنکه به سرهنگ نزدیک شود از او بیشتر دور میشود، نمیدانیم عطاخان شخصیت مقتدر است یا ترسو و محافظهکار؟
سرهنگ مهربان و دلسوزی است یا سنگدل؟
ای کاش به پرستویی اجازه داده میشد در سریال شکارگاه، خودش سرهنگ عطا خان را خلق کند که قطعا میدانست همچون دیگر سریالها چگونه از پس نقش برآید.