خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

پنجشنبه، 27 شهریور 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

صبحی که خبر مرگ شهریار در سکوت رسمی پیچید/ روایت اصغر فردی از خاکسپاری

تسنیم | استان‌ها | پنجشنبه، 27 شهریور 1404 - 09:23
روایت مرحوم اصغر فردی، یار دیرین استاد شهریار و از چهره های نامدار فرهنگی آذربایجان که جزئیات کمتر گفته شده ای از آیین تدفین و تشییع پیکر این شاعر نامدار را روایت می کند، شرح حالی دیگر از روزگار غربت شهریار است.
استاد،شهريار،تبريز،جنازه،ساعت،روز،تشييع،دفن،صبح،تدفين،تابوت، ...

به‌گزارش خبرگزاری تسنیم، سالروز درگذشت استاد شهریار، به نام روز ملی شعر و ادب فارسی شناخته شده است.روایت مرحوم اصغر فردی، یار دیرین استاد شهریار و از چهره‌های نامدار فرهنگی آذربایجان که جزئیات کمتر گفته‌شده‌ای از آیین تدفین و تشییع پیکر این شاعر نامدار را روایت می‌کند، شرح حالی دیگر از روزگار غربت شهریار است.
صبحی که خبر مرگ شهریار در سکوت رسمی پیچید
به‌گفته فردی، صبح روز 27 شهریورماه، یکی از مقامات ارشد وقت در تماس تلفنی، خبر درگذشت استاد شهریار را به او اطلاع داد و از وی خواست با «متانت و آرامش» مقدمات تدفین و مراسم رسمی را به‌گونه‌ای شایسته سامان دهد.
فردی می‌نویسد: صبح روز 27 شهریور یکی از مقامات ارشد زنگ زد و به‌مناسبت درگذشت استاد تسلیت گفت.
او در واقع مرا از این واقعه خبردار کرد چون ساعت قبل از 7 صبح بود و استاد دو ساعت پیش از آن درگذشته بود و من در تبریز و بی‌خبر.
آن مقام ارشد از من خواست که با متانت و آرامش مطلوب و شایسته مراسم تدفین و تعزیه استاد را برگزار کنم و بعد از اجرای امور لازم آنگاه خود عزاداری ورزم.
جمله‌ای حکیمانه گفت: مرگ استاد یک بار اتفاق افتاد و مراسم متعاقبش نیز یک‌بار خواهد بود بنابراین باید شایسته شأن ایشان باشد.حرف زیاد است اما می‌خواهم عاجلاً به مقصد برسم.
از وصیت‌های ادعایی تا تلاش برای دفن بی‌سر و صدا
مرحوم آقای پروفسور ....
(چون در حیات نیست اسمش را ذکر نمی‌کنم) نمی‌دانم مبتنی بر چه منطقی علم کرد که استاد شهریار به خود من وصیت کردند که جنازه‌اش در شاه‌عبدالعظیم دفن شود.
گروهی از روستاییان دهات خشکناب و قیش‌قرشاق نیز آمدند که استاد باید در روستای پدری‌اش دفن شود.
من نیز برنامه خود را چیده بودم.
مقبره‌الشعرا، گؤی‌مچید و تشریفات نظامی؛ برنامه‌ای که با یک تماس تغییر کرد
شب برخی از مقامات شهری برای تسلیت به بنده‌منزل آمدند و من همان جلسه را مغتنم دانسته برنامه خود را در میان گذاشتم.
از آقای شهردار وقت خواهش کردم که مقبره‌الشعرا را آسفالت بریزد و چمن فوری بکارد.
از مدیرکل بازرگانی و معتمد بازار آقای محمدحسن عبدیزدانی درخواست کردم که مدیریت کند تا به تعداد کافی فرش مرغوب از بازار جمع شود و بعد از 500 سال «گؤی‌مسجد» را بگشایند و آب و جارو کشند و مفروش کنند.
خود به کلیسای انجیلی رفتم و تابوت تشریفاتی مسیحیان را از آن‌ها وام گرفتم تا جنازه استاد در آن نهاده شود.از مقام روحانی ‌پادگان تبریز خواهش کردم که گروه تشریفات نظامی و گروه موزیک ارتش را پای هواپیما مهیا کند.
روز بعد جنازه به‌اتفاق هیأتی به تبریز آمد.همه‌چیز مرتب بود.
به انتظار فرود هواپیما در دفتر رئیس فرودگاه تبریز نشسته بودیم که آقای استاندار وقت پیش آمد و خطاب به من‌بنده گفت از همین‌جا جنازه استاد را به گورستان «وادی رحمت» می‌بریم و بی‌سر و صدا دفن می‌کنیم.
من خندیدم.
دور و برش را چند نفر گرفته بودند که می‌شناختمشان و این حرف نیز طرح آن‌ها بود.
بیچاره‌های متوهم یادشان رفته بود که همان دیروز مردم تبریز برای تکمیل «سپاه 90 هزارنفری محمد» آخرین جوان‌هایشان را هم بدرقه کرده بودند.
تماس با رئیس‌جمهور و بازگشت برنامه به مسیر اصلی
بلافاصله تلفن را برداشتم و شماره دفتر رئیس‌جمهور را گرفتم...
هر برنامه‌ای که شما دارید همان را اجرا کنید.
مداح معتبر شهر آقای حاج جلیل عصری را بر صندلی آمبولانس حامل جنازه نشاندم و گفتم میکروفون را بگیرد...
شب دوستی نقاش را به سردخانه بردم که از صورت استاد ماسک‌برداری کند (برای روزی که سردیس شاعر ساخته شود)؛ به تلویزیون و همه‌جا اعلام کردم که سه روز بعد تشییع جنازه خواهد شد.
من ساعت 4 بعد از ظهر را زمان تشییع اعلام کرده بودم که ناگاه دیدیم شب ساعت 9 از رادیو تلویزیون تبریز اعلامیه فرمانداری خوانده شد و گفتند 9 صبح (روز کاری) تشییع خواهد شد...
به نرمی و آرامی جنازه را به پای «ارک» بردم.
سمبل‌های تاریخ تبریز باید هم‌آغوش می‌شدند.
ارک ـ گوی مسجد ـ مقبره‌الشعرا ـ شهریار.
تشییع باشکوه شهریار؛ 80 سال درد بر دوش، یک ساعت بدرقه بر شانه‌ها
آقای امام جمعه دستور داد عمامه سیدی را روی تابوت استاد گذاشتند.
نماز خواندند و جنازه را بردند که بر آمبولانس گذارند.
میکروفون را گرفته خطاب به مردم گفتم: شهریار درد و داغ شما را 80 سال بر شانه‌های مجروح خود کشاند، اینک شما یک ساعت جثه نحیف او را بر شانه‌هایتان به خاک بدرقه کنید.
لااله الاالله...
مردم هجمه آوردند و تابوت را بر رود نیل افکندند.عده‌ای شعاری درآوردند که پیش‌مرگ و ...
پیش خداست امروز.
آخرین بار گفتم شعارمان هم همین است: حیدربابا سنین باشین صاغ اولسون.
دیگر کناری کشیدم و از پیاده‌رو یتیمانه و غریبانه حرکت کردم.
سیلی از مردم.
من که هیچ، معمرین صدساله می‌گفتند در تبریز چنین تشییعی دیده نشده بود.
تا سر مزار گرد آمدیم و بر خاکش نشاندیم.
شامگاه نیز شام غریبان در «گؤی مسجد» منعقد شد.
انتهای پیام/