اقتباسی از یک ماجرای واقعی؛ نمیخواستم بگویند یک بازیگر کتاب نوشته است
وحید رهبانی نویسنده «اد» از ماجرایی واقعی که ایده نوشتن این رمان شد، گفت و عنوان کرد گاهی نوشتن برایش بهمثابه یک برونریزی احساسی و به نوعی بیرونکشیدن ناخالصیها و کثافت ذهن است.

خبرگزاری مهر -گروه هنر-حسام آبنوس، آروین موذن زاده، عطیه مؤذن؛ وحید رهبانی را در سال های اخیر بیشتر در تلویزیون و سینما دیده ایم با سریالی مثل «گاندو» که بعد از سال ها یک بار دیگر او را در قاب تلویزیون به مخاطب نسل جدید معرفی و برای مخاطبی که ۲ دهه پیش او را با «خانه ما» شناخته بود یادآوری کرد.
او در سال های اخیر در فیلم هایی مثل «مصلحت»، «یادگار جنوب» یا «شیشلیک» به ایفای نقش پرداخت که البته سومی در جشنواره فیلم فجر چند سال پیش رونمایی شد ولی هنوز اکران نشده است.
رهبانی بازیگر و کارگردان تئاتر سال گذشته بازگشتی هم به صحنه داشت و در نمایش «ترور» بازی کرد؛ نمایشی بحث برانگیز که مخاطب را با یک چالش فکری هم مواجهه می کرد.
این هنرمند و بازیگر به تازگی رمان «اد» را نوشته و توسط نشر نیماژ منتشر کرده است؛ رمانی که البته از زیست هنری این بازیگر در چند دهه اخیر دور نبوده است و همین بهانه گفتگوی ما با او شد.
«اد» با روایتی درباره شخصیت زنی ژاپنی به نام آتسوکو آغاز میشود اما جهان قصه بر او متوقف نمی ماند و مخاطب به سفری غیرخطی و زندگی هایی که در نقطه ای با هم گره خورده اند دعوت می شود.
قصه ای که شما را وارد قضاوت می کند، غافلگیر می شوید، رکب می خورید و در نهایت با جهان ۲ شخصیت اصلی داستان همراه می شوید.
رهبانی با حضور در میزگرد خبرگزاری مهر از تجربهاش در نوشتن این رمان سخن گفت.
در این نشست ابعاد مختلف «اد» واکاوی شد و نسبت میان این رمان و تجربه زیسته رهبانی مورد توجه قرار گرفت.
در ادامه بخش اول این نشست را میخوانید.
*شما سالها در حوزه تئاتر فعالیت داشتید از بازی و کارگردانی تا ترجمه نمایشنامه، از دهه ۸۰ تجربه بازی در سریال و این سالها سینما هم به این زیست هنری اضافه شده است و حالا جدیدترین تجربه شما نگارش رمان «اد» است.
به نظرم این زیست هنری به نحوی خودش را در شخصیتهای کتاب، دغدغههایشان و گاه در چالش برخی از شخصیتها هم نشان میدهد.
چه شد که این بار به جای اینکه مثلاً نمایشی روی صحنه ببرید و دغدغههایتان را در تئاتر مطرح کنید، کتاب و رمان را انتخاب کردید؟
از ۲ منظر میتوان به این پرسش پاسخ داد.
نخست اینکه وقتی ناخودآگاه وارد جهان هنر میشوید، دنبال «اسم» (شهرت) هستید حداقل خود من در نوجوانی این چنین بودم، به نوعی همه کسانی که به وادی هنر وارد میشوند و در این سراشیبی میافتند، میخواهند برای خود نامی بسازند.
با توجه به سالهایی که در این جهان قدم زده و زیستهام، باور دارم امروز این نام با هیچ چیز جز «نوشته» ماندگار نمیشود.
در فیلم و موسیقی نمیماند، تئاتر و نقاشی نیز ماندگار نیستند؛ تنها چیزی که امکان ماندگاری دارد از نظر من «نوشتار» و ادبیات است.
با توجه به سالهایی که در این جهان قدم زده و زیستهام، باور دارم امروز این نام با هیچ چیز جز «نوشته» ماندگار نمیشود اینکه میشد نمایشی به صحنه برد، منافاتی با رمان ندارد، یک روز ممکن است بازی موبایلی طراحی کنم، یک روز تئاتر یا فیلم کار کنم و روزی هم کتاب بنویسم.
اکنون نیز با ۲ تن از همکلاسیهای قدیمیام که کمکم خود را در آستانه بازنشستگی میبینیم، فکر میکنیم که نقاشی بکشیم.
نقاشیهایی که قرار نیست کسی آنها را ببیند، نه میخواهیم به کسی نشان دهیم و نه بفروشیم؛ فقط میخواهیم، ببینیم دنیای رنگها و ترکیبها چگونه است.
*یعنی همه اینها را به عنوان تجربه نگاه میکنید؟
یا اینکه معتقد هستید «منِ وحید رهبانی» باید در حوزههای مختلف ورود کنم و اثری از خود به جا بگذارم؟
خیر.
حتی در نگارش کتاب هم نام و شهرت برایم چندان اهمیتی نداشت.
برای نمونه، در سال ۱۳۹۱ نمایشی با عنوان «درخت بلوط» در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه بردیم که کار ویژهای بود.
هر شب یک بازیگر متفاوت روی صحنه میآمد، بدون اینکه بداند چه متنی را قرار است بازی کند.
بسیاری از ستارههای تئاتر و سینمای ایران در آن حضور داشتند.
در آن نمایش نام من بر پوستر نبود و هیچ مشکلی هم با این موضوع نداشتم.
حتی گفتند مصاحبهای انجام نشود، عکس دیده نشود، نامم ذکر نشود و من هم پذیرفتم چون معتقد بودم مهم نیست چه کسی پشت کار است، مهم آن است که «حرف» بیان شود.
از اینرو، تمام این فعالیتها برای من حالتی تجربی دارند همچون بازیهای کودکانه.
هر کاری که سبب افزایش هیجان و شور در من شود، برایم جذاب است و انجامش میدهم.
*میان سخنانتان گفتید در مورد کتاب دوست نداشتید اسمی از شما روی جلد باشد؟
معتقد بودم مهم نیست چه کسی پشت کار است، مهم آن است که «حرف» بیان شود نه اینکه دوست نداشته باشم، مساله این بود که من از جهانی آمدهام که در آن «نیمچه شهرتی» داشتهام و نمیخواستم این شهرت موجب شود دیگران بگویند که «یک هنرپیشه هم آمد و کتابی نوشت» بلکه میخواستم متن خودش بتواند از خود دفاع کند؛ اینکه رمان به اندازه کافی وزن دارد و میتواند بماند به عبارتی، شاید شبیه همان جملهای است که شخصیت اد در کتاب «اد» در جایی میگوید «اد در بازی سولیتر خود را به جمع چهار نفر برتر جهان رسانده بود، اما هرگز در فیسبوک ننوشته بود که من چنین جایگاهی دارم.
او تنها هیجاناتش را خالی میکرد …»
*نگارش کتاب چقدر طول کشید؟
سال ۱۳۹۸ به پایان رسید و از همان زمان امکان چاپ آن وجود داشت، اما فرایند نگارش در چند فاز پیش رفت و اگر کلی نگاه کنیم، از لحظهای که ایده به وجود آمد تا زمانی که نقطه پایان گذاشته شد، حدود ۵ سال طول کشید.
*یکی از شخصیتهای کتاب برای مخاطب لوون هفتوان را تداعی میکند که در انتهای کتاب هم از او یاد کردهاید.
به این ترتیب قصه در زمان حیات او پایان یافته است.
بله ما با هم همکاریهای زیادی داشتیم، با هم زندگی کرده و همخانه بودهایم، رفاقت و کارهای مشترک بسیاری داشتیم.
اما وقتی لوون به ایران آمد و وارد سینما شد، چند نقش بازی کرد که شاید یکیدو تا از آنها در جای درست خود قرار گرفته بودند اما در بقیه موارد نقشها به درستی انتخاب نشده بودند.
ما در این باره و نقشهای او گفتگوهای زیادی داشتیم که مثلاً چه باید کرد و چه اتفاقی خواهد افتاد.
در یکی از تماسهای تلفنی، او ماجرای یک فاجعه را که در خانه برایش اتفاق افتاده بود، برایم بازگو کرد.
وقتی تماس تمام شد، میدانستم که میخواهم فیلمی از آن ماجرا بسازم موضوعی که در کتاب است و نمیخواهم در این مصاحبه از جزئیات آن بگویم.
ما فیلمنامهای نوشتیم که با نام «بورش» آماده شد و حتی تا زمانیکه لوون زنده بود تا آستانه ساخت پیش رفتیم.
وقتی او از دنیا رفت، فکر کردم که دیگر کسی نمیتواند جای او بازی کند و فیلمنامه را کنار گذاشتم.
با این حال، ولوله تعریف این قصه همیشه با من بود.
به همین دلیل قالب را تغییر دادم و آن را به شکل رمان پیش بردم، با وجود اینکه فیلمنامه همچنان وجود دارد.
در نتیجه، لوون از داستان باخبر است، داستان را میداند.
زندگی او هم نیست؛ بلکه از زندگی او الهام گرفتهایم.
*فکر میکنم با صحبتی که درباره لوون هفتوان شد میتوان درباره شخصیت پردازیهای کتاب صحبت کرد؛ شخصیتهایی که گاهی انگار به مخاطب رکب میزنند و درحالی که فکر میکنید مثبت هستند منفی میشوند یا بالعکس …
واقعاً دوست ندارم هیچیک از شخصیتها صرفاً مثبت یا منفی باشند.
آنها باید واقعی باشند؛ باید جایی دل ما برایشان بسوزد، جایی از آنها بدمان بیاید، جایی به حالشان گریه کنیم و یا به آنها بخندیم.
همه این احساسات باید در موردشان وجود داشته باشد.
ترازو میان شخصیتهای خسرو و ادی مدام جابهجا میشود؛ هیچیک مطلقاً حقی ندارند و در عین حال هر ۲ حق دارند، به زاویه دید ما بستگی دارد و اینکه از کدام منظر به آنها نگاه کنیم.
از سوی دیگر، راوی داستان شخصیتی شیطنتآمیز دارد.
از هیچکس جانبداری نمیکند.
گرچه با همه مشکل دارد اما خود را در موقعیتی بالاتر میبیند و همهچیز از نظرش مضحک جلوه میکند.
*راوی چرا اینقدر فعال است و شیطنت دارد و لحن او اینقدر تغییر میکند؟
گاهی میخواهد خواننده را به اشتباه بیندازد، گاهی بازیگوشانه و حتی فاخر میشود.
راوی خودش هم یک شخصیت مستقل است.
وقتی قرار بود فیلم را بسازیم یا قصه را تعریف کنیم مخاطب ذهنی من کسی بود که فارسی نمیدانست، در ایران زندگی نکرده بود و ایران را نمیشناخت.
در حقیقت، متن ابتدا به انگلیسی نوشته شد و آنچه اکنون در دست دارید، نوعی ترجمه است.
راوی انگار سعی دارد به نوعی ایران را به کسی که هیچ شناختی از آن ندارد، بشناساند.
*یک چالش اصلی ما با این کتاب این بود که چرا قصه از نیمه دوم آغاز شد؟
و با این نکته شما، متوجه شدیم که کتاب در اصل برای مخاطب بینالمللی نوشته شده است؟
یک نکته این است و صادقانه باید گفت که در نیمه اول، مخاطب ایرانی با دیدن نام من به عنوان نویسنده، ممکن است با گارد وارد شود.
مدام میخواهد مچ نویسنده را بخواباند و بگوید: «تو هنرپیشهای، نویسنده نیستی» اما در نیمه دوم این گارد شکسته میشود، تقریباً تسلیم میشود و میبیند قصهای که میخواند، جدی است.
از آنجا به بعد دیگر دعوای او با نویسنده تمام میشود و صرفاً به دنبال کردن داستان میپردازد.
مخاطب ایرانی با دیدن نام من به عنوان نویسنده، ممکن است با گارد وارد شود.
او مدام میخواهد مچ نویسنده را بخواباند و بگوید: «تو هنرپیشهای، نویسنده نیستی» اما در نیمه دوم این گارد شکسته میشود، تقریباً تسلیم میشود و میبیند قصهای که میخواند، جدی است من عامدانه و آگاهانه در ۷۰ یا ۸۰ صفحه نخست، شیطنتی کردم، البته میتوانستم برخی شخصیتها را هم دیرتر معرفی کنم اما ترجیح دادم همه شخصیتها در زمان مناسب جمع شوند.
به همین دلیل، خواندن کتاب در دور دوم تجربهای کاملاً متفاوت خواهد بود.
بعد از آن طنز گروتسک کتاب خود را بیشتر نشان میدهد.
حتی عناوینی که برای فصلها انتخاب شدهاند، عامدانه است.
در واقع، در دور دوم خواندن، بمبهایی که از ابتدا در داستان کار گذاشته شدهاند، منفجر میشوند.
*مسألهای که در قصه با این مدل روایت به چالش تبدیل میشود این است که بین روایت برخی شخصیتها فاصله افتاده است.
این روایت غیرخطی در سینما خیلی با فیلمهای ایناریتو محبوب شد ولی شاید در این کتاب چون هسته اصلی بین اد و خسرو است برخی از شخصیتها به حاشیه رفته اند.
قرار بود ما تجربهای جمعی از شخصیتها در کشورهای مختلف بخوانیم و بعد به اصل ماجرا در تورنتو برسیم که از صفحه ۱۰۰ به بعد تازه شروع میشود؟
اینگونه نیست که از آنجا شروع شود.
همه ماجراها به نوعی به هم مربوط است و نمیتوان گفت بقیه شخصیتها در حاشیه زندگی جریان دارند.
این داستان از ابعاد مختلف قابل دیدن است و نمیتوان گفت بخشی از آن حذفشدنی است.
تنها تفاوت این است که داستان ادی و خسرو به دلیل زاویه دید، برای ما نزدیکتر است.
در غیر این صورت، همه شخصیتها بهگونهای همان داستان را بازگو میکنند.
*در بخشی از صحبتها درباره راوی گفتید، با توجه به حضور راوی نامعتبر در داستان، پیام قصه ممکن است این باشد که در جهان امروز هیچچیز قابل اعتماد نیست؟
ما حتی میتوانیم شک کنیم که قصه خسرو، هم قصهای واقعی نباشد و با نوعی عدم قطعیت روبهرو هستیم.
بله.
من در آغاز کتاب، یک بیت از شاهنامه را به عنوان سرفصل انتخاب کردم تا تکلیف با موضوع «راستی» و «دروغ» روشن شود.
امروز صداقت بسیار کمیاب است؛ همین اتفاقات اخیر را ببینید گاهی نمیدانیم کدام خبر درست است و میان خبرها و روایتها گم شدهایم.
*ممکن است انتهایش هم به همان ماجرای «بالا رفتیم راست بود پایین اومدیم دروغ بود» برسیم.
دقیقاً.
راوی نامعتبر هم به همین دلیل هیجانانگیز است؛ نمیدانیم راست میگوید یا دروغ، ما را به بازی گرفته است؟
یا چه...
*یک سوال دیگر هم پیش میآید از میان خوانندگان کتاب طیفی طرفداران شما هستند و طیفی کتاب خوانان دیگر هستند که ممکن است کنجکاو باشند تا ببینند چگونه داستانتان را روایت کردهاید.
در ۱۰۰ صفحه اول کتاب خرده روایتها به شکلی حیرت انگیز چیده شده است و بعد مخاطب در ۱۰۰ صفحه دوم می بیند که اینها قرار است به نوعی به هم وصل شوند.
ممکن است چنین برداشتی شکل بگیرد که هنرمندی که در نمایشنامه، تئاتر، سینما و تلویزیون فعالیت کرده حالا میخواهد در ادبیات هم به نوعی قدرتنمایی کند؟
گاهی اوقات در میان اهل ادبیات این ذهنیت وجود دارد، بهویژه نویسندگانی که کار اول خود را مینویسند، سعی میکنند وسواس زیادی به خرج دهند تا به عنوان کار اولی قضاوت نشوند.
در ذهن شما هم نمایش این قدرت نمایی وجود داشت یا دنبال این قدرت نمایی نبودید؟
به هر حال هر نویسندهای در زمان نوشتن دوست دارد دندانی هم به نویسندگان دیگر نشان دهد.
اگر کسی بخواهد کتاب را از شیرازه خارج و آن را باز کند به ریاضی جالبی میرسد اما اینها جزو آن موارد پنهانی است که من درباره اش حرف نمی زنم و هرکس باید خودش کشف کند.
با همه اینها اینکه بخواهم بگویم «من هنرپیشه نیستم، نویسندهام» خیر چنین قصدی نداشتم.
*واکنشها نسبت به کتاب تا این لحظه چگونه بوده است؟
نه انگیزهای داشتم که به هر رشته هنری دست بزنم تا ببینم چه خبر است و بعد رهایش کنم و نه اینکه فکر کنم ادبیات صرفاً بستر بزرگتر و عمیقتری برای بیان حرفهایم است چون در تئاتر هم تجربهای منحصر به فرد وجود دارد.
از نگاه من، تئاتر یک «ارتش سری» است؛ ارتباط بین ما و تماشاگر اتفاقی شگفتانگیز است که شاید در سینما امکانپذیر نباشد.
از سوی دیگر، سینما نیز تواناییهایی دارد که در تئاتر وجود ندارد.
اگر بپرسند ترجیح من چیست، میگویم نوشتن وقتی کتاب با عجله برای نمایشگاه آماده شد، جمعی آمدند و رونمایی برگزار شد.
اما بعد، درست در زمانی که میخواستیم برای عرضه در کتابفروشیها آماده شویم، جنگ ۱۲ روزه آغاز شد و همه برنامههایمان، از جمله سفرها برای جشن امضا، لغو شد.
به همین دلیل، کتاب عملاً شاید فقط ۲ هفته است که وارد بازار شده است.
به نظر من هنوز برای بازخورد زود است.
خوشبختانه تاکنون تبلیغ خاصی هم برای آن نکردهایم؛ خواستیم، ببینیم کتاب خودش چه مسیری را طی میکند.
واکنشهای جدی هنوز نداشتهام.
البته دوستانی لطف داشتهاند، اما آنها را از بازخوردها جدا میکنم.
اصل ماجرا این است که باید ببینیم کتاب در خانهها چه میکند.
اصل داستان آنجاست و منتظر این واکنشها هستم.
*بخشی از نگارش این کتاب میتواند تجربی باشد و بخشی ممکن است به دلیل این باشد که بخواهید حرفهای این حوزه را ادامه دهید.
مثلاً من خاطرم هست جلیل سامان فیلمی ساخته بود که در جشنواره فجر حضور داشت اما نتوانست عرضه شود و بعداً همان را به رمان تبدیل کرد و اتفاقاً موفقیت زیادی هم داشت.
میخواهم بدانم آیا شما هم به این نقطه رسیدید که ادبیات محمل خیلی از حرفهایی است که در مدیومی دیگر نمیتوان بیان کرد؟
یا صرفاً تجربهای هنری است؟
قطعاً ادبیات فضای جدیتری نسبت به همه هنرها دارد و این یک حقیقت است چون حتی وقتی نقاشی میکشید، ابتدا واژههای آن در ذهن شما شکل میگیرند؛ در نهایت همه چیز به کلمه بازمیگردد.
من، هر ۲ منظر سخن شما را میفهمم و درک میکنم.
با این حال، شاید هیچکدام از اینها هم نباشد.
نه انگیزهای داشتم که به هر رشته هنری دست بزنم تا ببینم چه خبر است و بعد رهایش کنم و نه اینکه فکر کنم ادبیات صرفاً بستر بزرگتر و عمیقتری برای بیان حرفهایم است چون در تئاتر هم تجربهای منحصر به فرد وجود دارد.
از نگاه من، تئاتر یک «ارتش سری» است؛ ارتباط بین ما و تماشاگر اتفاقی شگفتانگیز است که شاید در سینما امکانپذیر نباشد.
از سوی دیگر، سینما نیز تواناییهایی دارد که در تئاتر وجود ندارد.
اگر بپرسند ترجیح من چیست، میگویم نوشتن.
اما این به معنای قهر با سایر هنرها نیست.
ترجیح من نوشتن است، زیرا جهان نوشتن در اختیار خودم است.
همیشه میتوانم بازنویسی کنم، حتی اگر قصد چاپ یا انتشار نداشته باشم.
گاهی نوشتن برای من بهمثابه یک برونریزی احساسی است؛ نوعی بیرونکشیدن ناخالصیها و کثافت ذهن.
*تجربه زندگی در کانادا بخشی از این داستان است که اتفاقاً از جزئیات کامل و دقیقی هم برخوردار است.
اما غیر از کانادا که تجربهای از زندگی در آنجا را داشتید بقیه فرهنگها و کشورها چطور انتخاب شدند؟
مثلاً چرا برای آتسوکو، ژاپن انتخاب شد و شخصیت داستان در چین نبود؟
چون مخاطب براساس کدها و نمادهایی که در قصه میدهید مثل آن حمام نارنج در ژاپن دنبال تحلیل و دلایلش میگردد.
کانادا خیلی بارز است و حتماً تاثیر گذاشته است.
به هر حال حتماً همه اینها که میگویید تاثیراتی است که بر زندگی من بوده است مثلاً من در دوران جنگ بزرگ شدم، مگر ممکن است بیتأثیر باشد؟
درست است که کودک بودم، اما تاثیرش را گذاشته است.
تار و پود هر نوشته همان چیزی است که ما تجربه کردهایم، خواندهایم یا شنیدهایم.
به همین دلیل، هیچکس نمیتواند بگوید من چیزی را از هیچ خلق کردهام.
*دقیقا چون می دانم براساس دلیلی این نمادها و انتخابها صورت گرفته است، می پرسم.
به ویژه که با اثری کاملاً نمادین مواجه هستیم که میتواند آن جمله چخوف را یادآوری کنید که اگر یک اسلحه در صحنه میبینید در صحنه بعد باید شلیک کند.
به نظرم در پایان قصه برخی از این نمادها باز نشده میماند.
مثلاً بخشی از قصه ماجرای یک زن و دختر است که ارتباطشان یک فندک است یا حمام نارنج و حمامی که یک سوپرایز در آن اتفاق میافتد.
اینها شخصیتها و نشانههایی هستند که برایم رمزگشایی نمیشوند.
مثلاً من برای آن سوسکی که در قصه است معنایی دارم که مثلاً قرار است آنجا یک جهان کافکایی ساخته شود و حیات اینها را نشان دهیم اما در بخشهایی از روایت همچنان فکر میکنم، میخواستید یک دندانی هم به دیگران نشان دهید...
به نظرم در دور اول خواندن این رمان دنبال کشف هستیم و در دور دوم خوانش کتاب نگاه دیگری پیدا میکنید.
من نگاه سمبولیک به این ماجرا ندارم و نمیخواهم خودم را لو بدهم یا کاری را که انجام دادهام، توضیح بدهم.
مثل این است که شما سه نفر را داخل کوزهای قرار دهید و این سه نفر با ترتیب یا بی ترتیب، جملاتی را به سمت ما پرتاب کنند.
این همان داستان نمایش «بازی» بکت است.
من ممکن است نگاه کنم و بگویم «این که چیزی نیست!»
*دقیقا مثل کتاب «موج ها» اثر ویرجینیا وولف...
آفرین.
و با خودت میگویی «این چه میخواهد بگوید؟
داستانش کی شروع میشود؟
کی تمام میشود؟» اصلاً موضوع این شکلی نیست.
*درباره زنان قصه هم توضیح دهید زنانی که همیشه در حال ترک هستند...
اصلاً قصه درباره زنان است.
از «والنتینا» گرفته تا هما، زنِ سهراب سپهری و … موضوع درباره قربانی بودن است.
شاید برای من، فاجعه همان جنگ و عواقب آن و سپس نوع رابطه میان زن و مرد است.
شما پرسیدید چرا به جای ژاپن از چین ننوشتم؟
یا چرا هندوستان آمده اما کامبوج نه؟
برای من یافتن ریشههای ایرانی در این کشورها اهمیت دارد، هرچند علاقه ندارم بهطور مفصل به آنها بپردازم و پرحرفی کنم.
هر فصل این رمان چند صفحه بیشتر نیست.
خیلی راحت میشود آن را با وراجی به ۵۰۰ صفحه رساند، اما در سال ۲۰۲۵ چنین کاری لازم است؟
خیر نیست.
ژاپنیها همزمان با ما در شب چله مراسمی برگزار میکنند و انتخاب آن به یک ریشهیابی تاریخی برمی گردد.
در کتاب جای بحث فلسفی نیست و حداقل در ۲ یا ۳ صفحه است اما اگر کسی علاقهمند به کشف باشد، خودش شروع به مکاشفه میکند.
من فقط تلاش میکنم از این حقیقت دفاع کنم که چیزی اضافه در متن وجود ندارد.
بنابراین نمیتوان گفت داستان از صفحه ۱۰۰ آغاز میشود؛ داستان از همان جمله نخست آغاز میشود.
*خواننده امروز میتواند با این نوع روایت داستانی همراه شود؟
حتی اگر بگوییم این داستان جلوتر از سنت داستانی زمانهاش است.
درست است که میگویند «در داستان چیزی نگو و آن را نشان بده»، اما همین هم حدی ندارد؟
من می گویم اگر غیر این باشد باج دادن به خواننده است.
*شما میگویید باید بدود...
ما ایرانی هستیم، با شاهنامه بزرگ شدهایم.
فردوسی ۱۳ هزار سال زندگی بشر در غار را تنها در یک بیت بیان کرده است به نظرم این خاصیت آن دسته از آثار هنری است که برای فروش ساخته نمیشوند.
اگر رازپردازی نکنیم، دیگر چیزی باقی نمیماند.
ما ایرانی هستیم، با شاهنامه بزرگ شدهایم.
فردوسی ۱۳ هزار سال زندگی بشر در غار را تنها در یک بیت بیان کرده است.
همهچیز همانجا کامل است.
جایی میگوید «ببالید کوه آبها بر دمید / سر رستنی سوی بالا کشید» همین کافی است؛ میلیونها سال تحول در همان بیت وجود دارد.
اگر اهل کشف باشی، باید کشف کنی و اگر اهل کشف نباشی، رها میکنی و کنار میگذاری.
از نظر من، رمان مانند یک بازی و گیم است.
این بازی را من به عنوان نویسنده و شما به عنوان خواننده، با هم شروع میکنیم و مثل شطرنج است؛ ممکن است شما در برخی مواقع برنده شوید، اما رمانی واقعاً برنده است که مدام ببازی.
خود من، به عنوان یک خواننده، وقتی در برابر یک رمان میبازم، خوشحال میشوم!
چون مجبورم جستوجو و کشف کنم.
ادامه دارد...