از مود تا لاهه؛ روایت مردی که مرزهای علم را شکست
پدر علم سم شناسی ایران از بازگشت از اروپا، تأسیس اولین فلوشیپ سم شناسی در منطقه و سال های ماندگاری در خدمت به مجروحان شیمیایی گفت.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از بیرجند، دیوارهای خانه هنوز بوی تاریخ میدهند.
خانهای قدیمی در مود، همان روستای کوچکِ حالا شهرشدهای که پایههای رؤیاهای پروفسور مهدی بلالیمود از آنجا ریخته شد.
اگر از خودش بپرسی، میگوید: «من محصول خاک همینجام.
مود، برای من فقط یک زادگاه نیست؛ یک هویت است.»
مردی که امروز او را پدر علم سمشناسی ایران مینامند، زمانی دانشآموزی بود در دبستان شاپور.
همان مدرسهای که حالا قرار است موزه شود.
زندگیاش مثل همین خانهها و مدرسههاست؛ ساده، مقاوم و پر از روایتهای ناگفته است.
پروفسور مهدی بلالیمود، استاد بینالمللی و پیشکسوت پزشکی ایران و پدر علم سم شناسی ایران در گفتوگو با تسنیم از فراز و فرود زندگی علمی خود، بازگشت از اروپا، تأسیس اولین فلوشیپ سمشناسی در منطقه و سالهای ماندگاری در خدمت به مجروحان شیمیایی میگوید.
وقتی مسیر زندگی با یک "نه" تغییر کرد
شیمی را با عشق شروع کرد؛ شاگرد اول دانشگاه بود، منتظر بورسیهای که قرار بود رؤیاهایش را به اروپا ببرد.
اما سرنوشت ساز خودش را داشت.
شاه دستور داد دیگر شاگرد اولها را به خارج نفرستند.
پروفسور بلالیمود در میانه راه ماند؛ میان علم و وطن، میان شیمی و ناامیدی ماند.
اما او اهل تسلیم نبود.
پزشکی را آغاز کرد، بیآنکه شیمی را رها کند.
در سال سوم پزشکی، کتاب نوشت؛ شیمی و زندگی نوین.
کسی که میتوانست در همان سالها صرفاً به فکر تخصص خودش باشد، قلم برداشت تا «علم را زندگی کند، نه فقط درسش را».
از خیابانهای ادینبورگ تا اتاقهای تنگ بیمارستانهای جنگزده
وقتی به اسکاتلند رفت، تازه نقطۀ اوج میرسید.
PhD را دو ساله تمام کرد، استادیار شد و میتوانست آنجا بماند.
خیلیها ماندند.
اما او برگشت؛ درست همان موقع که گزارشهایی از «حملات شیمیایی عراق» میرسید.
کسی او را مجبور نکرد.
گفت: «هیچ پزشکی برای درمان مجروحان شیمیایی نبود.
اگر نمیرفتم، چه کسی میرفت؟»
پزشکی که فقط درمان نمیکرد
بلالی مود به عیادت مجروحان شیمیایی میرفت، نهفقط ویزیت نمیگرفت، که گاهی برایشان سکه میبرد.
برای آنها پزشک نبود؛ دوست، مشاور و گاه واسطهای برای یک ازدواج بود.
داستان یک جانباز 70 درصد را تعریف میکند که عاشق دختر یک جانباز دیگر شده بود.
پدر دختر مخالف بود.
نه به خاطر اخلاق یا ایمان، به خاطر ناتوانی جسمی.
دکتر پادرمیانی کرد، نطفه را آزمایش کرد، توانایی باروری را تأیید کرد و آن دو را به هم رساند.
وی میگوید: «جانبازان، فقط پرونده نبودند.
بخشی از خانواده من بودند.»
جوایزی که خرج درمان شدند
در سال 2015، سازمان منع سلاحهای شیمیایی جایزهای 90 هزار یورویی به او اهدا کرد.
سهم او، نصف بود.
اما آن پول به حساب شخصیاش نرفت.
خرج خرید اسپریهای تنفسی کمیاب شد؛ داروهایی که بنیاد جانبازان نمیتوانست تهیه کند.
او خودش پیک میشد، دارو میبرد، با قلبش درمان میکرد.
زندگینامهاش به نام «از مود تا لاهه» منتشر شده، اما خودش میگوید: «خیلی چیزها را نگفتم.
برخی را اخلاق پزشکی اجازه نمیدهد، برخی را وضعیت جامعه.
مردم به اندازه کافی درد دارند، چه نیازی به افزودنش هست؟»
حتی دخترش اصرار دارد که نسخهای بدون سانسور منتشر کند.
او لبخند میزند و سکوت میکند.
شاید آن نسخه هرگز نوشته نشود.
شاید هم، در روزی بیخبر، از دلی به قلمی برسد.
معلمی که هنوز هم میآموزد
با اینکه بازنشسته است، هنوز دانشجویان از او مقاله میخواهند، جانبازان از او مشاوره درمانی، دانشگاهها از او سخنرانی میخواهد.
بلالی مود میگوید: «خدمت مرز ندارد و اولویت با وطن است و تا جایی که بتوانم، خدمت میکنم.»
و وقتی از او میپرسی، پشیمان نیستی که برگشتی؟
چشمهایش برق میزند.
لبخند تلخ و پرمعنایی میزند: «نه.
من عاشق وطنم بودم و هستم.
از خودم راضیام و از نتیجه نه چندان.
اما مرد باید سنگ زیرین آسیاب باشد.»
آخرین جملهها، ساده و عمیق
بلالی مود میگوید: من فقط دکتر نبودم.
همراه بودم، گاهی پدر، گاهی برادر، گاهی یک گوش برای شنیدن.
اگر دوباره برگردم به سال 1359، باز هم چمدانم را میبندم، از ادینبورگ برمیگردم به ایران...
و اینجا، روایتی پایان میپذیرد که در دلش صدها روایت دیگر لانه کردهاند آن هم در زاد روزش یعنی نیمه شهریور ماه.
انتهای پیام/258