خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

شنبه، 15 شهریور 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

عشق اینستاگرامی دختر جوان را کارتن خواب کرد

اعتماد | همه | شنبه، 15 شهریور 1404 - 08:46
دختری جوان که عشق اینستاگرامی زندگی‌اش را دگرگون کرد، سرگذشتش را بازگو کرد.
مواد،فريمان،مرا،مخدر،زندگي،مادرم،پدرم،اعتياد،شيشه،درحالي،ترك ...

کد خبر: 734118 | ۱۴۰۴/۰۶/۱۵ ۰۸:۴۴:۴۴
باورم نمی شود که در۲۳سالگی نظاره گر غروب زندگی ام باشم.
اکنون در حالی به آخرخط خلافکاری رسیده ام که با دست بندهای نقره ای پلیس خو گرفته ام و برای ساعتی با این حلقه های فولادین به درد دل پرداختم چراکه دیگر هیچ کس توجهی به من ندارد و ...
به گزارش روزنامه خراسان، دختر جوان که در لانه مجردی یک خلافکار حرفه ای دستگیر شده بود، درحالی که سنگینی حلقه های قانون را بردستانش احساس می کرد، درباره سرگذشت تاسف بارخود به کارشناس اجتماعی فراجای مشهد گفت:۱۴ساله بودم که در فضای مجازی(اینستاگرامی) با پسر۲۰ساله ای به نام «فریمان» آشنا شدم و خیلی زود به او دل بستم.
طولی نکشیدکه گفت وگوهای تلفنی به دیدارهای خیابانی کشید و من درآن سن و سال هیجانی مانند خیلی از دختران دیگر تصویریک عشق پوشالی را در میان آمال و آرزوهایم قاب کردم و با تصمیمی عجولانه وکودکانه مقابل پدر و مادرم قرار گرفتم و با همه مخالفت های خانواده ام به ازدواج با «فریمان» اصرارکردم تا حدی که آن ها برای جلوگیری از رسوایی وآبروریزی، اشک ریزان در مراسم مختصر عقدکنان حاضرشدند اما فقط یک هفته بعدازآغاز دوران نامزدی فهمیدم که «فریمان» جوانی سابقه دار و معتاد است.
من هم فقط به خاطر لجاجت احمقانه و این که خودم را همراه و عاشق نامزدم نشان بدهم به خواست و ترغیب او به مصرف «شیشه»آلوده شدم اما او چند ماه بعد دوباره به چنگ قانون افتاد و راهی زندان شد.
دو سال بعد با توصیه پدرم از«فریمان» طلاق گرفتم و به خانه پدرم بازگشتم اما روزهای تلخ زندگی ام درحالی وحشتناک تر شد که به خاطر تامین هزینه های اعتیادم مجبور بودم ازکیف مادر یا جیب پدرم سرقت کنم و یا پنهانی لوازم منزل را به مالخران بفروشم!
خیلی تحقیر می شدم اما به نصیحت های پدرو مادرم برای ترک اعتیاد گوش نمی دادم .بالاخره کار به جایی رسید که روزی از خانه فرار و زندگی کارتن خوابی را زیر پل ها و نیمکت پارک ها آغاز کردم.
گاهی برای فرار از سرما به سرویس های بهداشتی عمومی پناه می بردم و با معتادان زیادی معاشرت می کردم تا ذره ای از مواد مخدر مصرفی خودشان را به من هم تعارف کنند.
در همین روزها بود که ۳ معتاد جوان به بهانه استعمال شیشه مرا به یکی از پاتوق ها بردند و درحالی عفتم را ربودند که من به خاطر اعتیادم حتی جرئت نکردم از آن ها شکایت کنم!
آسیب های شدیدی بر روح و روانم مستولی شده بود تا این که تصمیم به بازگشت گرفتم.
پدر و مادرم دوباره مرا پذیرفتند و من از یک سال قبل مواد مخدر صنعتی را ترک کردم ولی یک روز پسرجوانی که درهمسایگی خواهرم زندگی می کرد باز هم مسیر عشقی هوس آلود را مقابلم گشود و مرا برای گفت وگو درباره ازدواج به خانه اش دعوت کرد.
او سرگذشت غم انگیزی داشت و مدعی بود پسر پرورشگاهی است که زوج جوانی او را به فرزند خواندگی پذیرفته اند اما «فرزاد» هم نه تنها به مواد مخدر صنعتی اعتیاد داشت بلکه خرده فروش مواد هم بود و به انواع خلافکاری ها دست می زد.
خلاصه من دوباره درکنار او به مصرف«شیشه» آلوده شدم و همه آرزوهایم بر باد رفت تا این که یک روزصبح نیروهای کلانتری شهرک فراجا واردخانه «فرزاد» شدند و با کشف مقداری مواد مخدر مرا هم دستگیر کردند؛ اما ای کاش ...
با دستور مستقیم سرهنگ آرش ایرانمنش(رئیس کلانتری فراجای مشهد) تحقیقات پلیس برای ریشه یابی این ماجرا آغاز و دختر جوان نیز به مراکز تخصصی ترک اعتیاد و روان پزشکی معرفی شد.
بر اساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر