خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 04 شهریور 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

طلاق به خاطر شامپو

اعتماد | همه | سه شنبه، 04 شهریور 1404 - 09:06
زنی جوان که زندگی‌اش در جریان دعوای خانوادگی در آستانه فروپاشی قرار گرفته است، سرگذشتش را بازگو کرد.
امين،پدر،خانه،پدرش،مرا،خواستگاري،دعوا،پدرم،خانواده،روز،برادر ...

کد خبر: 731934 | ۱۴۰۴/۰۶/۰۴ ۰۸:۵۹:۵۱
من تنها دختر خانواده هستم و۳برادر دارم که همه آن ها ازدواج کرده اند.
پدرم خیلی به پسرهایش بها می داد و آن ها را بیشتر از من دوست داشت.با این حال ، آن ها به نصیحت های پدرم گوش نمی‌کردند و مدام به دنبال دعوا بودند.
خلاصه من به دانشگاه رفتم و در رشته علوم تربیتی درس می خواندم.
آن جا با «امین» آشنا شدم.
او مهندسی می خواند.
ما۳سال با هم دوست بودیم، دراین مدت «امین» سعی می کرد کاری برای خودش دست و پا کند.
او از همان دوران نوجوانی در تولیدی کفش پدرش کار می کرد وکفش های چرمی می ‌دوخت.حالا دیگر او داشت فوق لیسانس را تمام می کرد.
در این مدت تحصیلات دانشگاهی من هم به پایان رسیده بود و ما کمتر همدیگر را می‌دیدیم.«امین» مدام می‌گفت درصدد است که کار خوبی پیدا کند و به خواستگاری ام بیاید.
او می‌گفت که مرا دوست دارد و من اولین و آخرین عشقش هستم.
به گزارش روزنامه خراسان، زن جوان داستان زندگی‌اش را این طور ادامه داد: در یکی از این دیدارها کاری که نباید اتفاق افتاد و من دیگر باکره نبودم.
ازآن روز به بعد دیگر آرامش نداشتم و مدام به «امین» می گفتم زودتر به خواستگاری ام بیاید،چون اگر پدروبرادرهایم متوجه این ارتباط نامتعارف شوند،مرا زنده نخواهند گذاشت.
خلاصه هرطور بود «امین» راضی شد به خواستگاری ام بیاید.
من هم برای مادرم موضوع را تعریف کردم، مادرم ابتدا دعوا به راه انداخت و مرا به شدت سرزنش کرد ولی بعد مجبور شد قبول کند.
او با پدرم صحبت کرد.
پدر«امین» هم همان روز خواستگاری آب پاکی را روی دست پدرومادرم ریخت که امین بیکاراست، سربازی نرفته و هیچ پولی ندارد و آن ها هم هیچ کمکی به او نمی‌کنند چون می خواست ما جواب رد بدهیم،ولی من مجبور بودم .
خلاصه یک مدت از عقد ما گذشت.
پدر «امین» یک طبقه از خانه اش را مبله در اختیار ما قرار داد تا مثلاً راحت باشیم؛ ولی دخالت های پدر امین در زندگی ما همیشه ادامه داشت.
او درمورد هر چیزی از من ایراد می‌گرفت.
از طرفی امین هم مجبور بود برای این که درآمد داشته باشد، پیش پدرش کار کند.
چندبار اتفاق افتاد که پدر امین بدون هماهنگی من مهمان به خانه ما دعوت کرد، در حالی که من و امین خانه بودیم و آن جا قرار بود خانه ما باشد .مدتی بود که من به« امین» می گفتم زودترجشن عروسی بگیرد.
ولی او مدام می‌گفت پول ندارد.
دیگر از دخالت پدرش خسته شده بودم.ازطرفی من هم به آن ها بی احترامی می کردم.آن روز هم امین و من خانه پدرش بودیم.
همان جا که قرار بود خانه عشقمان باشد.
آن روز می خواستم به حمام بروم.
از صبح به امین می گفتم که شامپو بخرد.
ولی او پول نداشت من هم عصبانی شدم به طبقه بالا نزد پدرومادرامین رفتم و یک راست وارد حمام شدم اما قوطی شامپوی آن ها را پیدا نکردم.
درحالی که عصبانی بودم داد زدم ،جیغ کشیدم و فحاشی می کردم که شما شامپوها را از من پنهان کردید.
پدر امین هم می‌گفت: چرا از شوهرت نگرفتی؟
بین من و پدر امین دعوا شد.
من برگشتم پایین که پدر امین هم پایین آمد و داد و بیداد راه انداخت؛ او مرا هل داد و به سرم ضربه شدیدی وارد شد.او دست مرا کشید که باید از این خانه بروم.
امین هم فقط ایستاده بود و نگاه می کرد.
در این شرایط من هم به برادرم زنگ زدم و موضوع را با آب و تاب بیشتری بازگو کردم .او هم که دل خوشی از امین و خانواده اش نداشت به همراه برادر دیگرم به درخانه ما آمد و دعوای بزرگی به راه انداختند.امین و پدرش، برادرانم را زدندو آن ها هم نامزدم و پدرش را زخمی کردند؛ آخر هم بعد از کلی دعوا من به خانه پدرم رفتم.
الان هم من شکایت کردم و از طرفی امین و پدرش نیز از برادرانم شکایت کردند.حالا من و امین صحبت و با هم آشتی کردیم ولی پدر او و برادرانم راضی نمی‌شوند.
امین و من هم آن قدر توانایی نداریم که جلوی آن ها را بگیریم.
الان در آستانه طلاق هستیم؛ اشتباه از خودم بود که خانواده ها را در این ماجرا دخالت دادم ، الان پشیمانم ولی دیگر فایده ای ندارد ای کاش...گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با دستور ویژه سرهنگ ابراهیم عربخانی(رئیس کلانتری گلشهر مشهد )تلاش مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری برای گفت و گو با اعضای این خانواده برای ادامه زندگی مشترک زوج جوان آغازشد.
براساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر