خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

یکشنبه، 02 شهریور 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

از هیرمند و هرات تا منچستر و کربلا، محبت کاری ندارد از کجا آمده‌ای

مهر | فرهنگی و هنری | یکشنبه، 02 شهریور 1404 - 14:30
مهر کاری به زبان ندارد، از دجله و فرات تا هیرمند و بلوچستان، از هرات تا منچستر. کاری به آداب و ترتیب هم ندارد، هم موسی را می‌پذیرد و هم شبان را. اصلاً ما چه کار داریم جز پرورواندن مهر؟
از هیرمند و هرات تا منچستر و کربلا، محبت کاری ندارد از کجا آ ...

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، طاهره طهرانی: می‌گفت: دفعه دومی بود که رفته بودم کربلا.
هتلمان نزدیک باب قبله حرم سید الشهدا بود، و درست روبروی در هتل یک مغازه‌ای شبیه بقالی‌های خودمان.
رفتم توی مغازه ببینم چی دارد، و چند تا آدامس و یک مقدار آبنبات بخرم بگذارم توی کیفم.
صاحب مغازه عاقله مردی بود که فارسی را خیلی کم متوجه می‌شد، از آنجا که دفعه سومی بود که ازش خرید می‌کردم فهمیده بودم، دو دفعه قبل پول نگرفته بود هرچه اصرار کرده بودم.
می‌گفت قلیل!
قلیل!
رو، رو.
این دفعه گفتم بگذار یه کم بیشتر خرید کنم و بگویم دو دفعه قبلی را هم با هم حساب بکند.
همین کار را هم کردم، ولی باز نمی‌خواست پول بگیرد.
من هم همه خریدها را گذاشتم روی میزش و با دست هل دادم سمت خودش و یک قدم رفتم عقب: نمی‌برم!
با تعجب نگاهم کرد، گفتم نمی‌برم!
تا پولش را نگیری نمی‌برم!
و از توی کیفم چند دینار درآوردم.
دوباره گفت قلیل… با انگشت عدد ۳ را نشان دادم و گفتم این بار سوم است که خرید می‌کنم و می‌گویی قلیل!
نمی‌برم.
ناراحت شد، عرب‌ها مهمان نوازی‌شان اینطور است که اگر چیزی بدهند و نگیری ناراحت می‌شوند و حاضرند همه کار بکنند تا آن را بپذیری.
دوباره گفت قلیل… گفتم نه.
مکث کرد، سرش را انداخت پایین.
بعد گفت: ایرانی؟
سر تکان دادم.
گفت از کجا؟
گفتم از تهران.
گفت: مشهد می‌ری؟
تعجب کردم که چرا می‌پرسد؛ گفتم بله.
سرش را بلند کرد و با چشم‌های پر از اشک و لحنی پر از التماس انگشتش را بلند کرد: زیارت شمس الشموس انیس النفوس… زیارت علی بن موسی الرضا بالنیابه!
و به خودش اشاره کرد.
همینطور نگاهش کردم، چه می‌شد گفت به این مرد گریان عراقی؟
که دم باب القبله حرم سید الشهدا مغازه داشت، ولی دلش پر می‌زد برای زیارت مشهد و حالا به جای همه خریدهای من _یک ایرانی غریبه که احتمالاً هرگز دیگر او را نمی‌دیدم_ ازم خواهش می‌کرد به جای او یک بار بروم زیارت مشهد و یک بار سلام بدهم به علی بن موسی الرضا؟
دستم را گذاشتم روی چشم‌هایم که اشکم را نبیند: چشم.
چشم.
پشت سرم شکراً شکراً گویان آمد بیرون… از مغازه که آمدم تا برسم به حرم گیج بودم.
فکر می‌کردم چه چیزی ما را به هم متصل می‌کند؟
چه چیزی اعتماد می‌آفریند؟
چه چیزی محبت و لطف خلق می‌کند؟
یک حلقه مشترک داریم من و این مرد میانسال عراقی، من و آن پیرمرد پاکستانی که ۵۰ روز در سفر است تا خودش را برای اربعین به کربلا برساند، من و آن خانم جوان انگلیسی که یک بار اتفاقی عکسی از حرم امیرالمومنین علیه السلام را دیده و حالا توی صحن سقاخانه اسماعیل طلا نشسته است زیارت جامعه می‌خواند.
زبان هم را نمی‌فهمیم، اما یک حلقه مشترک داریم؛ مهر.
مهر به اهل بیتی پیامبر _که هر کدامشان خورشیدند_ دل مرد عراقی پر است از مهر زیارت شمس الشموس، و به خاطر این مهر به دختری ایرانی التماس می‌کند یکبار به جایش برود مشهد.
که همین مهر ما را می‌برد تا عتبات، نجف و کربلا و کاظمین و سامرا؛ همین مهر دسته موتورسواران جوان عراقی را می‌کشاند تا حرم سامرا که مضیفش همیشه غذا دارد _که خانه امام زنده است_ و کلی پتو برای استراحت هر آنکس که در آفتاب داغ عراق از راه برسد.
که مسیحی و سنی و شیعه استراحت می‌کنند و ناهاری می‌خورند و نمازی می‌خوانند و باز می‌روند دنبال مسابقه‌شان.
مهر کاری به زبان ندارد، از آن طرف دجله و فرات تا این سر هیرمند و بلوچستان، از هرات تا منچستر.
مهر کاری به آداب و ترتیب هم ندارد، هم موسی را می‌پذیرد و هم شبان را.
یک عده ایستاده‌اند دم ورودی حرم و دارند اذن دخول می‌خوانند، اما پیرمرد دستار به سر روستایی که نمی‌دانم از کجای خراسان آمده زیارت معطل نمی‌شود؛ گیوه‌های خاکی‌اش را در می‌آورد و می‌زند زیر بغلش، دست بلند می‌کند: السلام علیک یا سلطان، یا علی بن موسی الرضا!
و همانطور پابرهنه روی سنگ‌های داغ می‌رود تا حرم.
در این بزم محبت انگار گدا و شاه ندارد، روستایی و سلطان برابر می‌نشینند، تو گویی رفیق سال‌های دور.
می‌گفت: اصلاً ما چه کار داریم جز پروراندن این مهر؟
به جای مرد عراقی که دم باب قبله مغازه دارد سلام می‌دهم اینبار، با همان کلمات پیرمرد دستار به سر خراسانی: السلام علیک یا سلطان، یا علی بن موسی الرضا...