زمزمه مرثیه در آستان خورشید ولایت
بارگاه مطهر امام رضا(ع) نه فقط یک ضریح طلایی در خراسان رضوی که آستانی است در میانه ملکوت؛ پناهگاه امن دل های خسته و نقطه ای که زمین و آسمان در زیر سایه گنبدش به هم می رسند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از بندرعباس؛ در مشهد شهر خورشید هشتم، هر کوچه و خیابان آن بوی عطر و نجوای پنجره فولاد میدهد، اینجا جایی است که حتی نسیم سحرگاهی، سلامی آرام به گنبد طلا میدهد و گلبانگ اذان در هوایش رنگ دیگری دارد.
اینجا زائران درگاه دوست وقتی از راه میرسند، خود را مهمان خانهای میبینند که سالها پیش امام خمینی رحمهالله علیه، زائران و خادمان این آستان نور و رحمت را «سعادتمند» خواند.
در قلمرو نگاه عارفانه و معنوی امام خمینی(ره)، حرم امام رضا(ع) «محل تجلی نور» و کانونی است که دل ملائکةالله به آن رو کرده است؛ خانهای که بر دیوارهایش نقش رحمت الهی نشسته و در صحنهایش فرشتگان بیصدا پای میگذارند.
بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران این پناهگاه امن دلهای خسته را «مرکز ایران» میخواند؛ نه از روی تعارف که از عمق باور، از دید او، قلب تپنده معنوی این سرزمین همین حرم است؛ همان جایی که دل فرشتگان به سویش متوجه است و خاکش به عطر بهشت آغشته.
خورشید هشتم و قصیدهای که از شوش به طوس رسید
ای هشتمین پنجره رو به بهشت از غربت تو نوشتن سخت است؛ تو آنقدر باکرامتی که هیچ دستی را رد نمیکنی مانند سال 200 هجری و در آن روزها که مامون، امام رضا (ع) را به مرو کشاند، نه تنها شاعری دلسوخته را به بارگاهت پذیرفتی که آستین پیراهنت شفابخش چشمهای زلفایش شد.
جوهر عشق امام موسی کاظم (ع) در سرشت دلشیفتگانی چون «علی بن دعبل خزاعی» چنان ریشه کرده بود که محبت فرزند رئوفش علی بن موسی الرضا (ع) خط سرنوشتش او را با «قصیده مدارس آیات» تا طوس برد.
درست در سال 200 هجری، بادهای خراسان و آستان قدس بوی قصیدهای را با خود به روستای «طیبه» شوش بردند که دعبل خزاعی سالها در دل پرورانده بود؛ «مدارس آیات»، مرثیهای از غربت پیامبر تا خون داغ نینوا مقصدش طوس بود و یگانه شنوندهاش، خورشید هشتم.
دعبل با عاشقانههایی که برای هشتمین خورشید ولایت سروده بود وقتی پا در آن خانه گذاشت مغناطیس وجودِ امام او را گرفت، امام آمد دعبل را در آغوش کشید، در آغوش امام رئوف(ع)، واژهها به اشک بدل شدند؛ او خواند و امام، چند عدد سکه رضویه و پیراهن مبارکش را هدیه کرد، یادگارهای ارزشمندی که در بین راه بین مردم قم تکه تکه شد و تا به همسرش برسد تکه آستینی شفابخش برای چشمان زلفا بود.
در دورهای که هارونها و مامونها با فاصله گرفتن از اسلام حقیقی قصرنشین بودند، بیان حقیقت شیعه و مظلومیت دلدادگان امامان معصوم با زبان شعر «ولایت عشق» را فریاد زد اما عقدهها و کینههای گردنکشان بنیامیه و بنیعباس همیشه زهری بود که یک روز شربت عسل، روزی در انار وانگور و روزی به تیرِکمان آغشته میشد مانند روزهایی که طوس، به بوی زهر آلوده شد و مأمون عباسی در آخرین روز صفر، جامی مسموم به دستان مهربان امام سپرد، غروب آن روز، آسمان خراسان سیاهپوش شد و ملائک بر گنبدی که هنوز برپا نشده بود گریستند.
بیان مظلومیت اهل بیت(ع) رسم دعبل بود؛ او نیز همچون ولی و مولایش این داغ را در سینه جای داد؛ و وقتی تیر زهرآگین متوکل در شوش، پایش را شکافت و جانش را گرفت، گویی به مولای غریبش پیوست.
دعبل شاعر، هارون الرشید را «شرالناس» توصیف کرده بود و با زبان شعر سخت به امین و مأمون عباسی تاخته و معتصم عباسی را نیز به شدت نکوهش کرده بود، نقل است در سال 246 هجری قمری، یکی از فرمانداران متوکل عباسی به نام مالک بن طوق فرماندار دمشق که دعبل او را به سختی نکوهش میکرد؛ به شخصی 10 هزار درهم و تیری آغشته به زهری کشنده داد و آن شخص نیز شهر به شهر به دنبال دعبل گشت تا وی را در خوزستان و در یکی از روستاهای اطراف شوش پیدا کرد؛ پس از نماز مغرب و عشا هنگامی که دعبل از مسجد خارج میشد، آن ملعون از کمین خارج شد و تیر را به پای دعبل زد، فردای آن روز دعبل شهید شد.
و امروز در سالروز شهادت امام رئوف، طوس غریبانه سیاهپوش است و زائران خستهدل از راههای دور و نزدیک، به آغوش گنبد طلایی پناه آوردهاند.
امروز خادمان و شاعران درگاه نور با اشک و مرثیه، داغ غربت خورشیدی از نسل نور بر خاکی که دل ایران و چشم ملائکه به آن دوخته است را زمزمه میکنند.
یادداشت از فرنگیس حمزهیی
انتهای پیام/864/.