خواهرخواندگیهای بیخروجی؛ کالبدشکافی کارنامه بینالمللی تبریز - تسنیم
خواهرخواندگی های متعدد تبریز با شهرهای منطقه و جهان، بیش از آن که به پروژه های عملی و منافع ملموس برای شهروندان منجر شود، در حد امضاهای تشریفاتی، هفته های فرهنگی و عکس های یادگاری باقی مانده است.

بهگزارش خبرگزاری تسنیم از تبریز، حامد حامدی خسروشاهی تبریز، پژوهشگر حوزه فرهنگ در یادداشتی اختصاصی که در اختیار تسنیم قرار داده است، نوشت:
در وبسایتها و بروشورهای رسمی شهرداری تبریز، نامهای پرطمطراقِ خواهرشهرها ردیف شدهاند: باکو، ارزروم، استانبول، گنجه، کربلا، شانگهای و چند شهر دیگر.
در سالهای گذشته هر از چندگاهی خبر امضای تفاهمنامه یا برگزاری «هفته فرهنگی» منتشر میشود، عکسهای یادگاری در رسانهها میچرخد و بعد… سکوت.
نه از «برنامه سالانهی مشترک» خبری هست، نه از «شاخصهای سنجش» و نه از گزارشی که نشان دهد این ارتباطها دقیقاً چه ارزش افزودهای برای شهروند تبریز ساختهاند.
پرسش ساده است: این همه نام و نفر و هزینه، دقیقاً به چه نتیجهای تبدیل شده است؟
این نوشتار میکوشد از نماد به عدد برسد.
ابتدا روشن میکنیم «خواهرخواندگی» و «دیپلماسی شهری» دقیقاً چه هستند و شهرها در جهان ـ با ابزارهایی مثل تفاهمنامههای پروژهمحور، شبکههای شهری و گزارشهای محلی همسو با اهداف توسعه پایدار ـ چگونه از آن برای جذب سرمایه، انتقال دانش، مدیریت بحران و ارتقای برند شهری استفاده میکنند.
سپس چند نمونهی موفق را مرور میکنیم تا معیار قضاوت داشته باشیم.
بعد به ایران میرسیم: تاریخچهی مختصر پیوندهای شهری و الگوهای رایجِ موفق/ناموفق.
آنگاه «پرتفوی خواهرخواندههای تبریز» را روی میز میگذاریم؛ آنچه روی کاغذ وعده داده شده در برابر آنچه روی زمین رخ داده، از هفتههای فرهنگی و سفرهای رسمی تا همکاریهای عملیاتی.
در ادامه، وضعیت جاری نقد میشود: نبود راهبرد بینالمللی شفاف، فقدان KPI و داشبورد، عضویتهای بینالمللیِ کماستفاده و شکاف میان هزینهها و نتایج.
نهایتاً، بستهای از پیشنهادهای اجرایی و قابل سنجش ارائه میدهیم: ضمیمههای نتیجهمحور برای هر خواهرخواندگی، فعالسازی عضویتهای منطقهای به پروژههای واقعی و استقرار یک داشبورد عمومی دو/سهزبانه تا شهروند بداند هر ردیف هزینه، به کدام خروجی و کدام منفعت عمومی تبدیل شده است.
این گزارش جانب هیچ سلیقهای را نمیگیرد؛ هدف، پاسخگویی شهری است.
هر ادعا با سند و عدد سنجیده میشود و هر نقد، با راهحلِ عملی ختم.
نسبت خواهرخواندگی و دیپلماسی شهری؛ از تفاهمنامه تا برنامه اجرایی
در این نوشتار، خواهرخواندگی و دیپلماسی شهری نه بهعنوان شعار، بلکه بهعنوان سازوکارهای مشخص توضیح داده میشوند.
خواهرخواندگی در اصل یک توافق همکاری میان دو شهر است تا در حوزههایی مانند فرهنگ، آموزش، اقتصاد و خدمات شهری کنار هم کار کنند.
دیپلماسی شهری چتری گستردهتر دارد و به تمام کنشهای برونمرزی شهرداری و شورا اشاره میکند؛ از شبکهسازی و لابی موضوعی گرفته تا همکاریهای توسعهای، جذب سرمایه، تبادل دانش و مدیریت بحرانهای فرامحلی.
نسبت این دو روشن است: خواهرخواندگی ابزار است و دیپلماسی شهری راهبردی که ابزارها را کنار هم مینشاند تا منافع ملموس برای شهروندان ساخته شود.
هر رابطه شهری اگر از متن تفاهم به برنامه اجرایی تبدیل نشود، به خبر و عکس یادگاری تقلیل مییابد.
ارزش دیپلماسی شهری وقتی آزاد میشود که ورودیهای آن، یعنی بودجه، عضویتها، نیروی انسانی و تفاهمنامهها، به فعالیتهای مشخصی چون کارگروه مشترک، تبادل هیأتهای تخصصی، کارگاههای فنی و پروژههای پایلوت بدل شوند؛ سپس خروجیهایی مانند قراردادهای پیگیری، تبادلهای آموزشی و گردشگری، بهبود زیرساختهای موقت و دائم و در نهایت پیامدهایی نظیر اشتغال، ارتقای کیفیت خدمات شهری، کاهش آلودگی و تقویت اعتبار بینالمللی شهر شکل میگیرد.
این زنجیره تنها زمانی قابل دفاع است که در هر حلقه مستندسازی و سنجش انجام شود.
شهرها به دلایل گوناگون وارد این میدان میشوند.
توسعه اقتصادی و نوآوری، دسترسی به بازارهای تازه، پیوند زنجیرههای تأمین و ارتباط میان دانشگاهها و شرکتهای نوپا از نخستین انگیزههاست.
گردشگری و صنایع خلاق نیز از مسیر کارزارهای مشترک مقصد و هفتههای فرهنگی هدفمند تقویت میشوند.
انتقال دانش در مدیریت حملونقل، پسماند، آب و بهداشت، نوسازی بافت و دیجیتالیسازی خدمات، ظرفیت دیگری است که تنها از رهگذر همکاری همتایان شهری بهدست میآید.
سرانجام، دیپلماسی شهری به شهرها امکان میدهد در شبکههای بینالمللی صاحب کرسی و صدا باشند و با زبان مشترک با نهادهای تأمین مالی گفتوگو کنند.
برای آنکه این ظرفیتها بالفعل شوند، یک جعبهابزار استاندارد وجود دارد.
تفاهمنامهها باید ضمیمه اجرایی داشته باشند تا پروژه و تقویم و مسئول هر سوی همکاری از همان ابتدا روشن باشد.
عضویت در شبکهها تنها با حضور فعال در کارگروهها و ورود به پروژههای عینی معنا پیدا میکند.
همکاری شهر به شهر در قالب انتقال تخصص فنی، مخصوصاً در خدمات شهری، مسیر مؤثری برای حل مسائل مزمن است.
گزارشدهی همسو با اهداف توسعه پایدار، چه در قالب گزارش داوطلبانه محلی و چه بهصورت ضمیمه موضوعی، زبان مشترکی برای گفتوگو با سرمایهگذاران و نهادهای بینالمللی فراهم میآورد.
تأمین مالی ترکیبی با اتکا به بودجه شهری، منابع ملی و منطقهای، گرنتهای شبکهها و بنیادها و نیز مشارکت بخش خصوصی، امکان اجرای پروژهها را پایدار میکند.
در کنار همه اینها، حکمرانی خوب، کدهای رفتاری، ارزیابی ریسکهای سیاسی و حقوقی و حفاظت از داده شرط لازم است.
در سنجش موفقیت، بهجای شعار باید به نتایج نگاه کرد.
در حوزه اقتصادی، میزان سرمایهگذاری تسهیلشده، قراردادهای منعقدشده و فرصتهای شغلی معیار است.
در گردشگری و فرهنگ، رشد ورود و شباقامت و اثر رویدادهای دوسویه سنجیده میشود.
در دانش و حکمرانی، تعداد پروژههای فنی مشترک، دورههای آموزشی و تبادل کارمند بهعنوان شاخص به کار میآید.
در خدمات شهری و اقلیم، کاهش انتشار آلاینده، بهبود شاخصهای پسماند و آب و بهداشت و زمان پاسخ اضطراری معیار ارزیابی است.
شفافیت عمومی با انتشار منظم گزارش و راهاندازی داشبورد دوزبانه، حلقه اعتماد شهروندان را کامل میکند.
در این مسیر چند سوءبرداشت نیز تکرار میشود.
نمادگرایی بدون پروژه، عضویت منفعل در شبکهها، پراکندهکاری جغرافیایی با پیوندهای بسیار و کمعمق، بیتوجهی به ریسکهای حقوقی و سیاسی و نداشتن داده خطپایه از رایجترین دامهاست.
پرهیز از این دامها نیازمند تمرکز موضوعی و همراستایی با برنامه توسعه شهری، قراردادهای نتیجهمحور با مسئول پاسخگو، تقویم مشترک و بودجه مشخص، اندازهگیری دورهای و حق پاسخ عمومی است.
دستاوردهای سریع نیز باید از همان سال نخست تعریف شود تا اعتماد ذینفعان جلب گردد؛ یک پایلوت خدمات شهری سنجشپذیر، یک تبادل دانشگاهی هدفمند و یک رویداد تجاری کوچک ولی نتیجهبخش میتواند آغاز خوبی باشد.
بر این مبنا، در ادامه چند نمونه موفق جهانی مرور میشود تا خطکش روشن و عینی برای ارزیابی تجربه ایران و سپس پرونده تبریز در اختیار داشته باشیم و قضاوت از سطح ادعا به ساحت شواهد منتقل شود.
نمونههای موفق جهانی و منطقهای
برای سنجش کارآمدی دیپلماسی شهری، بهترین نقطه شروع مشاهده تجربههای موفق است؛ تجربههایی که از شعار عبور کرده و به پروژههای سنجشپذیر رسیدهاند.
در اروپا، پیوند شهرهای ویرانشده از جنگ به الگویی برای آشتی و همکاری بدل شد.
رابطه میان کاونتری و درسدن تنها به آیینهای یادبود ختم نشد و در ادامه به برنامههای منظم تبادل دانشآموز و دانشجو، تولید مشترک رویدادهای فرهنگی و حتی مشاورههای فنی در بازآفرینی بافتهای تاریخی انجامید.
ارزش افزوده اینجا نه در مراسم، بلکه در استمرار برنامههای آموزشی و فرهنگی بود که نسل تازهای از شهروندان را در دو سوی پیوند درگیر کرد.
در حوزه اقتصاد و نوآوری، نمونه رابطه سانفرانسیسکو و شانگهای نشان میدهد چگونه میتوان تفاهمنامههای خواهرخواندگی را به مسیرهای واقعی همکاری تبدیل کرد.
اعزام و پذیرش هیئتهای کارآفرینی، ایجاد مسیرهای منظم برای ارتباط دانشگاهها و شتابدهندهها و طراحی رویدادهای دو سویه گردشگری، فراتر از مصاحبههای خبری، به قراردادها و طرحهای مشترک منتهی شد.
این الگو بر یک اصل ساده استوار بود: هر دیدار رسمی باید به برنامه پیگیری با زمانبندی و مسئول مشخص ختم شود.
در جهان اسلام، همکاری لاهور و استانبول نمونهای آموزنده است.
این پیوند از روابط فرهنگی آغاز شد، اما به زمین خدمات شهری رسید؛ آموزشهای تخصصی برای ناوگان حملونقل و پاکیزگی شهری، بازطراحی برخی رویههای نگهداری ناوگان و حتی نامگذاری نمادین یک میدان در لاهور، مجموعهای از کنشهای کوچک اما پیوسته را شکل داد که اثر ملموس آن در زندگی روزمره شهروندان دیده شد.
تجربه یادشده نشان میدهد انتقال مهارتهای مدیریتی، اگر با برنامه آموزشی و ارزیابی دورهای همراه باشد، سریعتر از پروژههای عظیم به نتیجه میرسد.
پس از سوانح طبیعی در شرق آسیا، شبکههای خواهرخواندگی میان شهرهای ژاپنی و همتایانشان در دیگر قارهها نیز کارایی خود را نشان دادند.
ارتباطات از پیشساخته شهر به شهر، مسیر انتقال کمکهای مالی و فنی را کوتاه کرد و ظرف مدت کوتاهی تیمهای تخصصی برای ارزیابی و بازسازی زیرساختهای شهری به میدان آمدند.
در این تجربهها، خواهرخواندگی نه به عنوان یک عنوان تشریفاتی، بلکه به مثابه زیرساخت نهادی برای واکنش سریع عمل کرد.
در زمینه اقلیم و تابآوری، برخی کلانشهرها از بستر شبکههای بینالمللی برای همخریدی تجهیزات پاک و تدوین برنامههای کاهش آلایندگی استفاده کردند.
همافزایی در تعریف استانداردها، اشتراکگذاری دادههای سنجش آلودگی و طراحی نقشه راه برای نوسازی ناوگان حملونقل عمومی، طی چند سال به کاهش محسوس انتشار و صرفهجویی مالی انجامید.
در این الگوها، عضویت در شبکهها به حضور فعال در کارگروههای تخصصی و ارائه گزارشهای منظم پیوند خورده بود و همین امر امکان جذب منابع و همراه کردن نهادهای مالی را فراهم کرد.
وجه مشترک همه این نمونهها روشن است.
نخست، تمرکز موضوعی به جای پراکندهکاری؛ هر رابطه بر چند محور محدود اما روشن بنا شد و از همان ابتدا ضمیمه اجرایی داشت.
دوم، تبدیل هر دیدار و رویداد فرهنگی به برنامه پیگیری با مسئولیت مشخص؛ وقتی مالک پروژه معلوم است، احتمال اجرا بالا میرود.
سوم، گزارشدهی منظم و شفاف؛ شهروندان و شرکای بیرونی میدانستند هزینهها به چه خروجیهایی تبدیل شده است.
چنین تجربههایی خطکش عملی به دست میدهد تا در ادامه، تاریخچه و کارنامه ایران و سپس پرونده تبریز با همین معیارها سنجیده شود.
خواهرخواندگی در ایران و الگوهای رایج
ایده پیوند شهر به شهر در ایران به تدریج و با فاصله از نمونههای اروپایی و آسیایی وارد عمل شد و آرام آرام از سطح دیدارهای تشریفاتی به سطح تفاهمنامههای رسمی رسید.
در بسیاری از دورهها، ساختار تصمیمگیری متمرکز در سیاست خارجی و ملاحظات حقوقی سبب شد که شهرداریها به سراغ الگوی تفاهمهای غیرالزامآور بروند؛ الگوهایی که برای آغاز راه مناسب بود، اما اگر به برنامه اجرایی و بودجه مشخص متصل نمیشد، خیلی زود به عنوانی نمادین فروکاسته میشد.
در همین مسیر، موضوعات فرهنگی و گردشگری و مناسکی بیش از سایر حوزهها میداندار شدند، زیرا کمهزینهتر بودند و مقاومت نهادی کمتری برمیانگیختند.
در عمل، پیوندهای شهری در ایران اغلب با هفتههای فرهنگی، نامگذاریهای نمادین، تبادل هیئتهای رسمی، برگزاری نمایشگاههای صنایع دستی و نشستهای دوستانه میان دانشگاهها و اتاقهای بازرگانی همراه بوده است.
این کنشها وقتی به تقویم مشترک، مسئول مشخص در هر سوی همکاری، جدول زمانبندی و سنجههای روشن متصل میشدند، میتوانستند به پروژههای پایدار تبدیل شوند، اما در بسیاری از پروندهها چنین زنجیرهای شکل نگرفت و همه چیز در حد خبر و عکس یادگاری باقی ماند.
دگرگونیهای مدیریتی در شهرداریها و جابهجایی اولویتها نیز به قطع شدن رشته پیگیریها دامن زد.
چالشهای ساختاری نیز کم نبوده است.
محدودیتهای حقوقی برای بستن تعهدات برونمرزی، دشواریهای بانکی و تأمین مالی در همکاریهای بینالمللی، موانع زبانی و روادیدی، کمبود نیروی تخصصی در حوزه روابط بینالملل شهری و نبود سازوکار شفاف برای انتشار داده، از جمله عواملی بودند که سرعت پیشرفت را کند کردند.
از سوی دیگر، رویکرد رویدادمحور و تمرکز بر مناسبتها، هرچند به دیدهشدن کمک میکرد، اما الزاماً به بهبود خدمات شهری یا جذب سرمایه و انتقال دانش منتهی نمیشد.
با این همه، نشانههایی از بلوغ نیز دیده میشود.
برخی شهرها به سمت گزارشدهی منظم درباره همکاریهای برونمرزی حرکت کردهاند، مفهوم گزارش داوطلبانه محلی و همسویی با اهداف توسعه پایدار را جدیتر گرفتهاند و از ظرفیت شبکههای شهری برای یادگیری همتا به همتا و معرفی پروژهها استفاده کردهاند.
آنجا که همکاریها به مسائل عینی خدمات شهری مانند پسماند، حملونقل عمومی، ایمنی و مدیریت بحران گره خورده است، دستاوردها ملموستر بوده و پیوند شهر به شهر از تشریفات فاصله گرفته است.
درسهای کلیدی برای امروز روشن است.
تمرکز موضوعی به جای پراکندهکاری، عمق دادن به چند رابطه به جای افزودن نامهای تازه، تبدیل تفاهمها به برنامههای اجرایی با مسئول پاسخگو، استفاده از ترکیب منابع مالی و ایجاد شفافیت عمومی از طریق انتشار گزارش و نمایش سنجهها، چهار ستون هر همکاری موفق است.
بدون این ستونها، بهترین نیتها نیز در چرخه خبر و مراسم گرفتار میشوند و اعتماد عمومی شکل نمیگیرد.
بر پایه همین چارچوب، اکنون میتوان پرونده تبریز را با عینک تجربه ایرانی مرور کرد.
در گام بعد، نقشه خواهرخواندههای تبریز، روند هفتههای فرهنگی و ابتکارهای گذشته مرور میشود تا نسبت وعدهها و خروجیها روشن گردد و زمینه برای نقد منصفانه وضعیت جاری و ارائه پیشنهادهای عملی فراهم شود.
نقشه پیوندهای شهری تبریز؛ گستره روی کاغذ، کمعمقی در عمل
پرونده پیوندهای شهری تبریز در ظاهر متنوع و گسترده است.
نامهایی از قفقاز و آناتولی تا عراق و روسیه و آسیای میانه و شرق آسیا در فهرستها دیده میشود و این تنوع با هویت تاریخی تبریز بهعنوان شهری بازرگانی و میانجی فرهنگی سازگار است.
در نگاه نخست، چنین گسترهای میتواند سبدی از همکاریهای مکمل بسازد؛ از گردشگری و صنایع خلاق گرفته تا خدمات شهری و تبادل دانشگاهی.
اما وقتی از لایه عنوانها و تفاهمنامهها عبور میکنیم، تصویر دیگری پدیدار میشود: روابط فراوان اما کمعمق، فعالیتهای پرخبر اما کماثر، و پیوندهایی که بیش از آنکه به برنامه و پروژه تبدیل شوند، در حد آیین و دیدار باقی ماندهاند.
همسایگان نزدیک، بهویژه شهرهای ترکزبان و فارسیزبان پیرامون، بستر طبیعی برای تعاملات فرهنگی و اقتصادی تبریز به شمار میآیند.
این پیوندها در بسیاری موارد به نامگذاریها، نشستهای فرهنگی، نمایشگاههای صنایع دستی و سفر هیأتهای رسمی محدود مانده و کمتر به طرحهای پیگیریدار در حوزه گردشگری، لجستیک فرامرزی یا اتصال نظاممند دانشگاه و صنعت منتهی شده است.
در محور شهرهای زیارتی نیز رابطه با کربلا عمدتاً در قالب خدمات مناسکی بروز یافته است؛ نظافت بخشی از شهر در ایام شلوغ و استقرار یک ستاد خدمترسانی مشترک با نهادهای محلی.
این کنشها ارزش اجتماعی دارند، اما چون به بستهای از خدمات شهری دادهمحور، آموزش نیرو، استانداردسازی رویهها و سازوکار ارزیابی متصل نشدهاند، اثرشان کوتاهمدت و مقطعی باقی مانده است.
در مسیر شرق، امیدها بیشتر بر انتقال تجربههای مدیریتی، برقراری ارتباط میان پارکهای علم و فناوری، و توسعه بازار گردشگری و صنایع خلاق استوار بوده است.
با وجود سفرها و تفاهمهای پرشمار، نشانههای روشنی از شکلگیری برنامههای منظم تبادل استاد و دانشجو، کارورزی مشترک، یا رویدادهای پیوسته برای پیوند میان شتابدهندهها و شرکتهای نوپا کمتر به چشم میخورد و نتیجه آن شده که برند شهری تبریز بیشتر شنیده میشود تا آنکه در قالب همکاریهای مستمر و سنجشپذیر دیده شود.
هفتههای فرهنگی که زمانی با شور رسانهای برگزار میشد، اغلب به نمایشگاه، موسیقی و نشستهای دوستانه محدود ماند و حلقه پیگیری پس از رویداد شکل نگرفت.
نبود پیوست اجرایی برای هر برنامه، تغییرات پیاپی مدیریتی، نداشتن مسئول مشخص در دو سوی همکاری و نبود بودجههای کوچک اما اختصاصی برای آغاز پروژههای مشترک، مهمترین عواملی بودند که این رویدادها را از تبدیل شدن به برنامههای پایدار بازداشتند و حافظه شهری از این همکاریها را به آلبوم عکس و خبرهای آرشیوی تقلیل دادند.
به موازات این پیوندها، تبریز در برخی مجامع بینالمللی شهری نیز عضویت دارد؛ از جمله مجمع شهرهای آسیایی و شبکه شهرها و دولتهای محلی و شاخه منطقهای آن در خاورمیانه و غرب آسیا.
با این همه، بهرهبرداری عملی از این ظرفیتها اندک بوده و حضور بیشتر جنبه نمادین یافته است؛ عضویت به پرداخت حق عضویت و حضور تشریفاتی محدود مانده و کمتر به مشارکت در کارگروههای تخصصی، طرحهای همیارانه، ارائه پروندههای پروژه و دسترسی به منابع مالی مشترک تبدیل شده است.
در جمعبندی میتوان گفت نقشه خواهرخواندههای تبریز روی کاغذ چشمگیر است، اما روی زمین به شبکهای پراکنده از ارتباطات نمادین شبیهتر است تا به خوشهای از همکاریهای هدفمند.
آنچه کم است نه عنوان و تماس، بلکه تمرکز موضوعی، پیوست مالی و انسانی، مسئولیتپذیری روشن برای هر تعهد، و نظامی برای تبدیل تفاهمها به پروژههای دارای شاخص و زمانبندی.
این بخش نقش خطپایه را برای نقد وضعیت جاری و طرح پیشنهادهای اجرایی ایفا میکند.
وضعیت جاری و نقد دیپلماسی شهری تبریز
کارنامه امروز تبریز در عرصه دیپلماسی شهری بیش از آنکه به برنامه و نتیجه شبیه باشد، به مجموعهای از نامها، دیدارها و رویدادهای مقطعی میماند.
در ساختار اداری شهر، سند راهبردی روشن برای روابط برونمرزی دیده نمیشود؛ سندی که در آن مقصدها، حوزههای اولویتدار، تقویم اقدام، مسئول هر تعهد و شیوه سنجش پیشرفت مشخص باشد.
نبود چنین نقشه راهی سبب شده پیوندها بر مدار سلیقه مدیران دورهای بچرخد و با هر جابهجایی، رشته پیگیریها گسسته شود.
خواهرخواندگیها روی کاغذ فراواناند، اما در عمل عمق ندارند.
تفاهمنامهها به ندرت به برنامه اجرایی با شاخصهای سنجش تبدیل شدهاند و تبادل هیأتها یا هفتههای فرهنگی، که میتوانستند سکوی شروع پروژههای مشترک باشند، معمولاً بدون پیوست مالی و انسانی رها شدهاند.
نتیجه این است که حافظه عمومی از این پیوندها بیشتر در حد خبر و عکس باقی مانده و کمتر نشانی از بهبود خدمات، جذب سرمایه یا انتقال دانش به چشم میآید.
عضویت تبریز در مجامعی مانند مجمع شهرهای آسیایی و شبکه شهرها و دولتهای محلی نیز هنوز به ظرفیت واقعی خود نرسیده است.
حضور در این شبکهها زمانی معنا پیدا میکند که به مشارکت فعال در کارگروههای تخصصی، ارائه پروندههای پروژه، استفاده از فرصتهای یادگیری همتا به همتا و پیگیری منابع مالی مشترک بینجامد.
در وضع موجود، نقش شهر بیشتر به شرکت در نشستها و پرداخت حق عضویت محدود مانده و خروجی ملموس اندکی تولید شده است.
در محور شهرهای زیارتی، رابطه با کربلا تصویری روشن از این کاستیها ارائه میکند.
فعالیتهای خدماتی در ایام اوج جمعیت ارزش اجتماعی دارد، اما تا وقتی به بستهای از همکاریهای دادهمحور در حوزههایی مانند پسماند، آب و بهداشت، ایمنی و راهنمایی چندزبانه پیوند نخورد، اثر آن کوتاهمدت خواهد بود.
استانداردسازی رویهها، آموزش نیروهای مشترک، تعیین سطح خدمت و انتشار گزارش پس از عملیات میتواند این رابطه را از مناسک به مدیریت حرفهای ارتقا دهد؛ امری که هنوز نظاممند نشده است.
وجه دیگر مسأله، شفافیت و پاسخگویی است.
شهروند تبریزی حق دارد بداند هر سفر، هر تفاهم و هر عضویت دقیقاً به کدام فعالیت و کدام نتیجه انجامیده است.
نبود داشبورد عمومی، نبود گزارش سالانه و فقدان سنجش مستقل باعث شده نسبت میان هزینهها و دستاوردها نامعلوم بماند.
تا زمانی که خطپایه مشخص، شاخصهای قابل اندازهگیری و گزارشهای منظم وجود نداشته باشد، امکان قضاوت منصفانه درباره پیشرفت یا عقبماندگی فراهم نمیشود.
در کنار این همه، سازوکار هماهنگی با دانشگاهها، اتاق بازرگانی، سمنها و فعالان صنایع خلاق هم ضعیف است.
دیپلماسی شهری زمانی جان میگیرد که به شبکه محلی متصل باشد و هر پیوند خارجی پشتوانهای از نهادهای مدنی و اقتصادی در داخل شهر داشته باشد.
نبود این پیوندهای پشتیبان، بسیاری از فرصتها را به رویدادهای یکبار مصرف تبدیل کرده است.
جمعبندی این بخش روشن است؛ تبریز ابزارها را دارد، اما راهبرد، تمرکز و نظام سنجش ندارد.
پیوندها شکل گرفته، اما به پروژه بدل نشدهاند.
عضویتها برقرار است، اما به جایگاه و منبع تبدیل نشدهاند.
تا وقتی این فاصلهها پر نشود، دیپلماسی شهری تبریز همچنان در چرخه آیین و عنوان گرفتار میماند و سهم شهروند از آن اندک خواهد بود.
در بخش پایانی مقاله، پیشنهادهایی عملی برای عبور از این وضعیت و تبدیل پیوندها به نتایج سنجشپذیر ارائه میشود.
پیشنهادهای اجرایی و مسیر خروج از نمادگرایی
راه برونرفت از وضعیت کنونی با تدوین یک راهبرد بینالمللی روشن برای تبریز آغاز میشود؛ راهبردی که مقصدها، حوزههای تمرکز و منطق انتخاب شرکا را مشخص کند و به جای افزودن نامهای تازه، چند محور محدود اما حیاتی را عمیق کند.
تمرکز میتواند بر گردشگری و صنایع خلاق، نوآوری و اقتصاد دانشبنیان، و خدمات شهری و تابآوری باشد تا منافع ملموس برای شهروندان حاصل شود و هر همکاری در امتداد برنامه توسعه شهری تعریف شود.
هر رابطه خواهرخواندگی باید پیوست اجرایی داشته باشد.
پیوستی که برنامه سال نخست، مسئول پاسخگو در هر سوی همکاری، تقویم عملیاتی، بودجه اختصاصی و شاخصهای سنجشپذیر را روشن کند.
هر دیدار رسمی و هر هفته فرهنگی بدون چنین پیوستی به سرعت به خبر کوتاه تبدیل میشود.
تبدیل تفاهم به پروژه با تعیین مالکیت، زمانبندی و سطح خدمت، نقطه آغاز پاسخگویی است.
عضویتهای بینالمللی نیز باید از حضور نمادین به نقشآفرینی واقعی ارتقا یابد.
تبریز میتواند در چارچوب شبکههای منطقهای، کارگروه شهرهای زیارتی و مدیریت تجمعات را با مشارکت کربلا پیشنهاد کند، برنامه یادگیری همتا به همتا برای خدمات شهری راه بیندازد و پروندههای پروژه را برای استفاده از گرنتهای کوچک آماده سازد.
ارزش عضویت زمانی آشکار میشود که به کرسی تخصصی، پروژه مشترک و دسترسی به منابع منتهی شود.
پرونده کربلا ظرفیت فوری برای دگرگونی دارد.
این رابطه باید از موکب و نظافت به کریدور خدمات زائر ارتقا یابد؛ بستهای از همکاریهای دادهمحور در پسماند، آب و بهداشت، ایمنی و امداد، راهنمایی چندزبانه و حملونقل ریزدانه.
استانداردگذاری سطح خدمت، آموزش نیروهای مشترک، استقرار سازوکار فرماندهی حادثه و انتشار گزارش پس از مراسم، این همکاری را از مناسک به مدیریت حرفهای ارتقا میدهد و الگویی قابل تکرار برای دیگر پیوندها میسازد.
شفافیت و روایت عمومی بخش جداییناپذیر این مسیر است.
تبریز نیازمند یک داشبورد دوزبانه بر وبگاه رسمی و یک گزارش سالانه دیپلماسی شهری است که به زبان ساده نشان دهد هر هزینه به کدام فعالیت و هر فعالیت به کدام نتیجه انجامیده است.
نسخهای کوتاه و روایی از همین گزارش میتواند در رسانهها منتشر شود تا اعتماد عمومی و همراهی ذینفعان محلی تقویت شود.
برای پایداری اجرا باید به حکمرانی توجه کرد.
اداره روابط بینالملل به یک هسته حرفهای ثابت نیاز دارد تا با تغییر مدیران دچار گسست نشود.
صندوقی کوچک برای آغاز پروژههای مشترک، آییننامه شفاف درباره تعارض منافع و حفاظت از دادهها و چارچوب ارزیابی ریسکهای سیاسی و حقوقی، پایههای این حکمرانی را محکم میکند.
همافزایی محلی شرط موفقیت بیرونی است.
پیوند پایدار زمانی شکل میگیرد که دانشگاهها، اتاق بازرگانی، پارکهای علم و فناوری، سمنها و فعالان صنایع خلاق در قالب یک حلقه مشورتی درگیر شوند و هر همکاری خارجی پشتوانهای داخلی داشته باشد.
شبکه داوطلبان آموزشدیده برای رویدادهای انبوه نیز میتواند ظرفیت اجرای میدانی را افزایش دهد و هزینهها را کاهش دهد.
سنجش و بازنگری باید به روال ثابت تبدیل شود.
تعریف خطپایه برای هر محور، تعیین اهداف قابل اندازهگیری، برگزاری نشستهای ارزیابی منظم و دعوت از شریک خارجی برای ارائه گزارش مشترک، چرخه یادگیری و بهبود را فعال میکند.
زمانی که سنجهها علنی و روندها قابل پیگیری باشد، منابع طبیعی به سوی پروژههای موفقتر هدایت میشود و خطاها تکرار نمیشود.
جمعبندی این پیشنهادها ساده است.
تبریز ابزارهای لازم را در اختیار دارد اما به تمرکز موضوعی، پیوست اجرایی، حکمرانی حرفهای و شفافیت نیاز دارد.
اگر این عناصر کنار هم قرار گیرند، دیپلماسی شهری از چرخه آیین و عنوان خارج میشود و به نتایجی میرسد که در کیفیت خدمات شهری، اعتبار بیرونی و فرصتهای اقتصادی شهر قابل لمس باشد.
این نوشتار نشان داد که فاصله میان نامها و نتایج در دیپلماسی شهری تبریز همچنان قابل توجه است.
ابزارها و فرصتها وجود دارد اما تا وقتی تمرکز موضوعی، پیوست اجرایی، حکمرانی حرفهای و شفافیت مستقر نشود، پیوندها در چرخه آیین و عنوان میچرخند و سهم شهروند از این رفتوآمدها اندک میماند.
اگر شهرداری و شورا راهبرد بینالمللی خود را روشن کنند، برای هر همکاری ضمیمه اجرایی تعریف شود، عضویتها به حضور فعال در کارگروهها و پروژههای مشترک تبدیل گردد و گزارش منظم و عمومی از نتایج منتشر شود، دیپلماسی شهری از نماد به کار میرسد.
سنجشپذیری، پاسخگویی و پیگیری مداوم میتواند در بازهای کوتاه تصویر تبریز را از شهری پرخبر به شهری نتیجهمند تغییر دهد و اثر آن در خدمات، اقتصاد و اعتبار بیرونی دیده شود.
انتهای پیام/