تضعیفکنندگان ایران، نسخه نجات میپیچند!
مدافعان سیاستهای گذشته، میکوشند اشتباهات را به گردن دیگران بیندازند. اگر بخواهیم واقعاً پارادایم تغییر کند، باید نخست از ذهنیت استعماری آنها عبور کنیم.

خبرگزاری مهر، گروه سیاست - نفیسه عبدالهی: مدتی است در فضای سیاسی کشورمان، اصطلاحاتی با ظاهر جذاب و روشنفکرانه دست به دست میشود.
واژههایی همچون «گفتمانسازی»، «تغییر پارادایم» یا «پارادایم شیفت» که اغلب در سخنرانیها، مقالات و مناظرهها شنیده میشوند، به نوعی مُهر روشنفکری و فهم عمیق بدل شدهاند.
اما پشت این الفاظ پرطمطراق چه پنهان است؟
آیا واقعاً قرار است راه تازهای پیش روی مردم بگشایند، یا صرفاً پردهای هستند برای پنهان کردن اشتباهات گذشته و توجیه سیاستهایی که کشور را در مسیر ضعف و وابستگی قرار دادهاند؟
جالبتر آنکه کسانی که سالها در مسند قدرت بودهاند و فرصتهای بیشماری برای اصلاح امور داشتهاند، اکنون با لحنی طلبکارانه سخن از «تغییر پارادایم» میگویند؛ گویی همه مشکلات ناشی از کمتجربگی دیگران بوده و آنان همواره صاحب راهحل بودهاند.
این همان تناقضی است که مردم، نخبگان و حتی ناظران خارجی نیز بهخوبی درک میکنند؛ کسانی که نسخه شکست را پیچیدند، امروز با اعتماد بهنفس نسخه نجات مینویسند.
واژه «پارادایم شیفت» نخستین بار از دل علوم فلسفه علم، وام گرفته شد.
«توماس کوهن» توضیح میدهد که تحول بنیادین در علوم زمانی رخ میدهد که پارادایم موجود، یعنی الگوی مسلط فکری و روششناختی، دیگر قادر به پاسخگویی به پرسشها و مسائل نباشد.
در چنین شرایطی، پارادایم جدیدی جایگزین میشود.
این تغییر، نه با دستور فردی یا اراده یک دولت، بلکه با انباشت بحرانها، ناتوانیهای نظریه موجود و ظهور شواهد قانعکننده رخ میدهد.
اما مشکل در اینجاست که برخی سیاستمداران و تحلیلگران، این مفهوم پیچیده علمی را به شکلی سطحی و نمایشی وارد ادبیات سیاسی کردهاند.
آنان گمان میکنند «پارادایم» همچون دنده یک خودروست که با اراده شخصی میتوان آن را عوض کرد.
این برداشت سطحی، هم به بیاحترامی به مفاهیم علمی میانجامد و هم برای توجیه عقبنشینیهای سیاسی به کار گرفته میشود.
برای فهم بهتر ماجرا باید نگاهی به تجربههای تاریخی بیندازیم.
در سالهای گذشته، به ویژه در دهه ۱۳۹۰، سیاست «اعتمادسازی» در برابر غرب به عنوان راهحل بحرانهای ایران اسلامی معرفی شد.
دولت وقت با شعار رفع نگرانیهای بینالمللی، پروژههای هستهای کشورمان را محدود کرد، دستاوردهای علمی دانشمندان را به تعلیق درآورد و بسیاری از اهرمهای قدرت ملی را با حسننیت کنار گذاشت.
اما نتیجه چه شد؟
نه تنها تحریمها برداشته نشد، بلکه حلقه فشار تنگتر شد.
سرمایهگذاری خارجی که وعده داده میشد، هیچگاه محقق نشد.
حتی دسترسی به منابع مالی خودمان در خارج مسدود باقی ماند.
در مقابل، غربیها با دست بازتری وارد عرصههای فشار شدند و از همان امتیازاتی که ایران داده بود به عنوان ابزار مطالبههای بیشتر استفاده کردند.
این تجربه نشان داد که دیپلماسی بدون قدرت، نام دیگری برای تسلیم است.
اکنون دوباره همان طیف سیاسی با عناوین جدیدی همچون «تغییر پارادایم» بازگشته است.
آنان میگویند باید گذشته را کنار گذاشت، با جهان همکاری کرد، و مسیر تازهای ساخت.
این سخنان در ظاهر زیباست، اما چه چیزی قرار است تغییر کند؟
آیا قرار است ایرانمان از اصول استقلال و اقتدار خود عبور کند؟
آیا قرار است برنامههای دفاعی، موشکی و هستهای دوباره تعطیل شود تا رضایت غرب جلب شود؟
اگر مقصود از تغییر پارادایم، بازگشت به همان سیاستهای آزموده و شکستخورده گذشته است، این نه تغییر پارادایم که بازتولید وابستگی است.
پارادایم واقعی آن است که ایران بتواند بر اساس توان ملی، جایگاه منطقهای و ظرفیتهای بومی خود سیاستگذاری کند، نه اینکه خود را با چارچوبهای تحمیلی قدرتهای استعماری تطبیق دهد.
در تمام مذاکرات، چه در حوزه هستهای و چه در عرصههای منطقهای، یک واقعیت تکرار شده است؛ اینکه مسئله اصلی غرب، نه سانتریفیوژها و نه سطح غنیسازی، بلکه ایران مستقل است.
غرب با کشوری مشکل دارد که میخواهد روی پای خود بایستد، به ملتهای منطقه امید بدهد، و در برابر اراده سلطهطلبانه آنها مقاومت کند.
از این منظر، هرگونه «تغییر پارادایم» که بخواهد از ایران یک کشور ضعیف، تسلیم و محتاج بسازد، عملاً همان هدف غرب را دنبال میکند.
نکتهای که اغلب در این بحثها فراموش میشود، پیوند ناگسستنی دیپلماسی و قدرت است.
دیپلماسی بدون پشتوانه قدرت نظامی، علمی و اقتصادی، چیزی جز مذاکره از موضع ضعف نیست.
حتی فاتحان جنگها، پس از پیروزی، برای تثبیت دستاوردهای خود وارد مذاکره میشوند.
این بدان معناست که مذاکره و دیپلماسی، زمانی ارزشمند است که کشور دست پر داشته باشد.
از این رو، کسانی که امروز مدام از شکست سخن میگویند و نسخه تسلیم میپیچند، در حقیقت ایران را از همان ابزارهای قدرت خلع میکنند.
آنان میخواهند مذاکرهای شبیه آنچه برجام نامیده میشود، شکل گیرد؛ مذاکرهای که از پیش بازنده است، زیرا بر پایه تصویر اغراقشدهای از بحران داخلی و ضعف ملی بنا شده است.
مدافعان سیاستهای گذشته، میکوشند اشتباهات را به گردن دیگران بیندازند.
اگر بخواهیم واقعاً پارادایم تغییر کند، باید نخست از ذهنیت استعماری آنها عبور کنیم.
یعنی عبور از باور به اینکه بدون رضایت غرب نمیتوان پیشرفت کرد.
این ذهنیت، ریشه بسیاری از عقبنشینیها بوده است.
تغییر واقعی زمانی رخ میدهد که به ظرفیتهای داخلی خود اعتماد و بر علم و فناوری بومی تکیه کنیم.
در این چارچوب، دیپلماسی نیز جایگاه واقعی خود را یعنی مذاکره نه برای تسلیم، بلکه برای تثبیت دستاوردها و گسترش حوزه نفوذ پیدا میکند.
همانطور که در عرصههای نظامی و منطقهای، مقاومت توانست موازنه قدرت را تغییر دهد، در عرصه دیپلماسی نیز تنها از موضع قدرت میتوان دستاورد پایدار داشت.
مفاهیمی مثل «تغییر پارادایم» وقتی به دست کسانی میافتد که سابقه تسلیم و عقبنشینی دارند، به ابزاری برای بازتولید همان مسیر غلط تبدیل میشود.
نقد این رویکرد به معنای نفی دیپلماسی نیست؛ بلکه دفاع از دیپلماسی واقعی است، دیپلماسیای که بر پایه اقتدار شکل میگیرد.
امروز بیش از هر زمان دیگری روشن شده که مشکل اصلی ایران نه در «سیاستهای منطقهای» و نه در «برنامههای هستهای»، بلکه در نگاه سلطهجویانه غرب به ایران مستقل است.
کسانی که نسخه «تغییر پارادایم» میپیچند، اگر روراست باشند باید بگویند که منظورشان عبور از پارادایم استعماری و وابسته است، نه بازگشت به سیاستهای شکستخورده!
ایران اسلامی امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند سیاستی است که بر قدرت، استقلال و اعتماد به نفس ملی استوار باشد.
تغییر واقعی تنها از این مسیر آغاز میشود.
هرچه جز این، صرفاً بازی با کلمات است و تکرار همان اشتباهاتی که کشور را سالها معطل و آسیبپذیر کرد.