خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

پنجشنبه، 23 مرداد 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

روایت یک جامانده در حسرت کربلا/ حسرت امروز، امید فردا

تسنیم | استان‌ها | پنجشنبه، 23 مرداد 1404 - 18:53
باز هم امسال حسرت دیدار دو حرم بر دلم ماند، اما یقین دارم روزی در همان دوراهی خواهم ایستاد که اول کدام ضریح را در آغوش بگیرم.
حرم،آرام،دلم،آسمان،عباس،حسين،ياد،ضريح،باران،گام،عشق،روز،زبان ...

به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرج، نگاهم که به گنبد طلایی ارباب بی‌سر می‌افتد، باران اشک بر کویر صورتم می‌بارد.
سر را برمی‌گردانم و در آن سوی دیگر، گنبد درخشان ارباب بی‌دست همچون نگینی زرین در آسمان بین‌الحرمین می‌درخشد و در میان این دو دریای نور، دلم بی‌اختیار میان غم و عشق شناور می‌شود؛ گویی آسمان و زمین به احترام این حرم‌ها سر تعظیم فرود آورده‌اند.
یک گام به سوی عباس(ع)، یک گام به سوی حسین(ع) ...
خدایا!
چه دوراهی دشوار و شیرینی ...
نمی‌دانم اول کدام ضریح را در آغوش بگیرم؟
پیش‌تر شنیده بودم که سخت‌ترین و در عین حال زیباترین انتخاب زندگی، انتخاب بین دو حرم در بین‌الحرمین است، اما تا خودت در این نقطه نایستی، نمی‌توانی معنایش را لمس کنی.
می‌خواهم به سمت حرم عباس بن علی(ع) گام بردارم اما به یاد می‌آورم که گفته‌اند او چه ارادت ویژه‌ای به برادر بزرگ‌ترش داشت.
این فکر پاهایم را در سنگ‌فرش‌های صیقلی بین‌الحرمین میخکوب می‌کند.
روی سنگ‌ها می‌نشینم؛ حرم امام حسین(ع) سمت راست و حرم حضرت عباس(ع) در سمت چپم است.
زبانم بند آمده است، این همه حرف و درد دل که سال‌ها در دل داشتم، ناگهان از یادم می‌رود.
پیش از آمدن، هر روز ورد زبانم «کربلا» بود، اما امروز که اینجا نشسته‌ام، انگار تمام دلتنگی‌ها فقط از دوری بود و اکنون، در نزدیکی‌شان، سکوت بر جانم سایه افکنده است.
قطرات اشک آرام آرام از چشمانم می‌چکد.
هیچ فکری جز این لحظه در ذهنم نیست؛ نه یاد خانه، نه یاد روزمرگی‌ها.
اینجا، نه احساس غربت هست و نه تنهایی.
پیش از این شنیده بودم که قدم در کربلا که بگذاری، دلت آرام می‌شود، اما تجربه‌اش چیز دیگری است.
دلم بی‌تاب است برای لمس ضریح شش‌گوشه.
بوی حرم از هر طرف به مشامم می‌رسد و روحم را آرام می‌کند.
ابر سیاهی آرام بر آسمان گسترده می‌شود.
سرم را بالا می‌گیرم، باران می‌بارد و دانه‌های باران با اشک‌هایم در هم می‌آمیزند.
نمی‌دانم این قطرات، نشانه خوشحالی هستند یا بهانه دلتنگی آسمان.
بی‌اختیار، اشک‌هایم سیلاب می‌شود.
لب‌هایم زیر لب زمزمه می‌کنند: «مثلاً تو قبول کردی، کوله‌بارمو من بستم ...
مثلاً من الان توی راه کرب و بلا هستم.» صدای دخترکم مرا به خود می‌آورد: «مامان؟
مامان؟» گرمی دستان کوچکش را بر شانه‌ام حس می‌کنم.
با بغض می‌نشیند رو‌به‌رویم و گوشی و هندزفری را از دستم می‌گیرد، چشمانش خیس است.
صورتش را نوازش می‌کنم و آهسته می‌گویم: «دلم به همین نوا خوش بود، کاش می‌تونستم وارد حرم بشم و زیارت کنم!» سرم را بالا می‌آورم، نه بارانی هست، نه بین‌الحرمینی، نه گلدسته‌ای و نه زیارتی، سقفی است و چراغی.
به خود می‌آیم و می‌فهمم امسال هم جامانده‌ام.
اما این فراق، با همه تلخی‌اش، شیرین‌ترین فراق دنیاست، چون به وصال امیدوارم.
باز هم امسال حسرت دیدار دو حرم بر دلم ماند، اما یقین دارم روزی در همان دوراهی خواهم ایستاد که اول کدام ضریح را در آغوش بگیرم.
آن روز که برسد، به یاد خواهم آورد عباس چگونه برادری‌اش را به حسین ثابت کرد.
تا آن زمان، چشم‌به‌راه می‌مانم و همچون زلیخا که در عشق یوسف موی سپید کرد، من نیز برای عشق حسین، سال‌ها انتظار می‌کشم و باور دارم آن روز، چندان دور نیست.
یادداشت از: صدیقه صباغیان
انتهای پیام/