سرگذشت تلخ پسری در پاتوق پدر
مرد جوان گفت: ۱۱ساله بودم که درس و مدرسه را رها کردم تا کمک خرج خانواده باشم چرا که پدرم به خاطر اعتیادش، خانه نشین بود و مدام اوقاتش را پای بساط موادمخدر میگذراند.

کد خبر: 726825 | ۱۴۰۴/۰۵/۰۸ ۰۸:۳۷:۱۰
۱۱ساله بودم که درس و مدرسه را رها کردم تا کمک خرج خانواده باشم چرا که پدرم به خاطر اعتیادش، خانه نشین بود و مدام اوقاتش را پای بساط موادمخدر میگذراند.
به گزارش روزنامه خراسان، مرد جوان درباره سرگذشتش گفت: با سفارش مادرم شاگرد نقاش ساختمانی شدم و با مرد بنایی که در همسایگی ما زندگی می کرد، سرکار می رفتم.خیلی زود در حرفه نقاشی مهارت پیدا کردم و به درآمدزایی رسیدم اما به محض این که از سر کار به خانه بازمی گشتم،پدرم پول هایم را می گرفت و به سراغ ساقی محله می رفت تا موادمخدرتهیه کند!
بقیه درآمدم را نیز به مادرم می دادم تاهزینه خورد و خوراکمان شود.
این وضعیت آشفته زندگی موجب شده بود تا اختلافات بین پدرو مادرم هرروز شدت بیشتری پیدا کند.اگرمن سرکار نمی رفتم معلوم نبود چه بلایی به سرخانواده ام می آمد،به همین دلیل بیشترکارمی کردم تا خواهرانم درس بخوانند و مادرم اشک نریزد!
ازسوی دیگر غیرتم اجازه نمی داد تا مادرم درخانه های مردم کارگری کند ولی بازهم مدام تحقیرمی شدم و مورد سرزنش پدرم قرار می گرفتم.
او مرا بی عرضه ای راحت طلب خطاب می کرد که نمی توانم ماننددیگران درآمد بیشتری داشته باشم!وخرج و مخارج خانواده را تامین کنم.دراین شرایط بود که طاقت مادرم طاق شد و تصمیم گرفتیم پدرم را در یکی ازمراکز ترک اعتیاد بستری کنیم.
خلاصه او را به زور قانون به یکی ازمراکز ترک اعتیاد اجباری معرفی کردیم.۶ماه بعدوقتی پاک شد و اعتیادش را کنارگذاشت،اخلاق و رفتار او نیزتغییرکرد و برای مدتی مهربان شد تا حدی که۳سال دور مواد مخدر را خط کشید و این روزها بهترین دوران زندگی ما بود.
ولی بازهم ورق برگشت و پدرم دوباره استعمال موادمخدر را شروع کرد به قول معروف توبه گرگ مرگ بود!
مادرم که دیگر نمی توانست این وضعیت را تحمل کند به همراه خواهرانم به منزل پدر بزرگم رفت و تهدید کرد که دیگربه زندگی مشترک با پدرم برنمی گردد!حال من ماندم و پدری که دیگر دوستانش را به خانه دعوت می کرد و باهم پای بساط می نشستند.
منزل ما به پاتوق مصرف موادمخدرتبدیل شده بود و من هم وقتی از سرکار به خانه بازمی گشتم باید بساط پذیرایی و چایی را برای آن ها فراهم می کردم.
آن زمان ۱۸ساله بودم و به خاطر سن بالای پدرم از خدمت سربازی معاف شدم.
ازطرفی دلم به حال پدرم می سوخت و از سوی دیگر به تنهایی از عهده مخارج او و مادرم برنمی آمدم چون پدربزرگم نیزوضعیت مالی خوبی نداشت و من تنها نان آور خانواده بودم.
خلاصه کار به جایی رسید که مادرم طلاق گرفت ولی من همچنان مخارج تحصیل خواهرانم را می پرداختم و پول موادمخدر پدرم را هم می دادم.
در همین روزها بود که با پیشنهاد یکی از هم بساطی های پدرم، من هم برای آرامش روحی و تسکین دردهای ناشی از کارهای ساختمانی به مصرف سیگار و موادمخدر رو آوردم.
حالا من هم به پاتوق پدرم اضافه شدم و شروع به مصرف موادمخدر کردم.
طولی نکشید که دیگر نمی توانستم به موقع در سرکار حاضر شوم و کارفرماها به خاطر اعتیادم مرا اخراج می کردند.
دراین شرایط و با افزایش بهای موادمخدر، مصرف«گل»راآغاز کردم.
مادرم زمانی متوجه موضوع شد که دیگر من به یک معتادحرفه ای تبدیل شده بودم.
مادرم که خیلی نگرانم بود مرا در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری کرد ولی فایده ای نداشت و خیلی زود لغزش کردم تا حدی که برای تامین هزینه های اعتیاد به سرقت محتویات خودرو روی آوردم و به یک دزد حرفه ای تبدیل شدم.
در یکی از شب ها که مشغول دستبرد به خودرویی در اطراف پنجراه بودم ناگهان نیروهای گشت کلانتری را بالای سرم دیدم و دستگیر شدم اما ای کاش ...
با صدور دستور ویژه ای از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد)تحقیقات گسترده افسران دایره تجسس برای کشف سرقت های این جوان۲۲ساله در حالی آغاز شد که وی در منجلاب اعتیاد فرو رفته بود.
براساس ماجراهای واقعی درزیرپوست شهر