خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

پنجشنبه، 09 مرداد 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

این شعر قصد گریه برای رقیه داشت

مهر | فرهنگی و هنری | چهارشنبه، 08 مرداد 1404 - 08:24
علیرضا قزوه به مناسبت شهادت حضرت رقیه (س)، شعر تازه‌ای سروده و در آن از کودکان فلسطینی و سوری یاد کرده است.
ديدم،رقيه،گريه،حسين،سر،دست،خيمه،خون،شعر،محشري،منوري،خنجري،قز ...

به گزارش خبرنگار مهر، علیرضا قزوه به مناسبت شهادت حضرت رقیه (س)، شعر تازه‌ای سروده و در آن از کودکان فلسطینی و سوری یاد کرده است.
در ادامه شعر قزوه را با هم می‌خوانیم؛
*
دیدم که در خرابه نشسته چه دختری
ماه منوری است، چه ماه منوری
خون می‌رود ز گوشه‌ی چشمان دخترک
افتاده است بر کمر مادرش دری
نامش رقیه است و نصیبش گرسنگی
روزی کنار او پدری بود و مادری
جبریل گریه می‌کند و گرد او پر است
از لاله‌های خونی و گل‌های پرپری
آن سو سر بریده ای از موج انفجار
چشمی نمانده بود بر آن سر که بنگری
یک لحظه شام بودم و یک لحظه کربلا
دیدم رها رها شده ام چون کبوتری
دیدم سر حسین به روی خرابه هاست
یا للعجب چه منظره‌ی گریه آوری
دیدم که غزه تشنه‌تر از کربلا شده ست
هرجا کنار خیمه‌ای افتاده پیکری
این خیمه خیمه گاه رباب و رقیه بود
این خیمه داشت اکبر و عباس و اصغری
دیدم جهان عدالت از دست رفته‌ای‌ست
نه دادگاه و محکمه‌ای و نه داوری
دیدم نوار غزه سراپای شعله است
دیدم که محشر است خدایا چه محشری
دیدم که دشمنان خدا دست خویش را
آلوده‌اند باز به خون پیمبری
دیدم دوباره مرقد دردانه‌ی حسین
افتاده است دست مسلمان کافری
دیدم که بید مجنون سر برده زیر خاک
دیدم که گریه کرده دوباره صنوبری
دیدم نیامده‌ست به جز موج سینه‌زن
از خانقاه دریا رند قلندری
امروز آن طرف همه شامی و کوفی‌اند
ای روح بی تفاوت من از چه لشکری؟
هر روز گریه‌های رقیه است پیش رو
آیا تو تا هنوز همان کوری و کری؟
لب بسته‌ای برابر ظلم و برای خویش
پادافرهی به غیر جهنم نمی‌خری
رأس حسین را به روی نیزه می‌برند
دم از رسول می‌زنی و یار حیدری؟
کاری نکن که خاک برونت کند ز گور
خاکستری و در پی انکار محشری
ای نابرادری که دروغ مجسمی
یوسف شهید می‌کنی و گرگ می‌دری
آخر چه کرده‌ای که تو را انگبین دهند؟
کاری نکرده در طلب جام کوثری؟
هرچند سرخوشان دل از دست داده‌ایم
آماس غفلتیم، بزن تیغ و نشتری
ره‌توشه‌ات کجاست که صبح رحیل شد
جان را چگونه خواهی از اینجا برون بری؟
آیا خیال کردی جنت از آن توست؟
آیا بنا نداری از این ورطه بگذاری؟
فریاد می‌زنیم همه با گلوی زخم
شاید به دادمان برسد دادگستری
با دوستان خونی خود خو گرفته‌ایم
خون می‌خوریم و خنجری از بعد خنجری
این روزها به همت سفیانی زمان
شد حکمران شام یزید ستمگری
هر روز رو به سمت خدا گریه می‌کنیم
در آرزوی آمدن صبح بهتری
انگار کن یکی است نماز و شراب ما
ما مانده در نماز و تو در بند ساغری
اینجا زنی به هیأت زینب شکسته‌وار
با اشک زل زده است به نعش برادری
تو کیستی برادر تنهایی حسین
چشم زمان ندیده چنان تو دلاوری
این شعر قصد گریه برای رقیه داشت
دیدم تو هم رقیه‌ی مظلوم دیگری