مخالفت عباس با نظارت دولتی بر سپاه!
من خود از کسانی نبودم که به مرحوم بازرگان بیحرمتی کنم. ایشان استاد من بودند و من از او درس دینداری آموخته بودم. یا آقای دکتر سحابی هم کسی نبود که من بخواهم به ایشان بیحرمتی کنم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب «شوق ایمان» روایتی مستند از زندگی و فعالیتهای سیاسی و فرهنگی عباس دوزدوزانی، نخستین فرمانده سپاه پاسداران و وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت شهید محمدعلی رجایی است.
این اثر با استفاده از مصاحبهها و اسناد تاریخی، به بررسی نقش دوزدوزانی در تحولات مهم پس از انقلاب، تاسیس سپاه، شکلگیری وزارت ارشاد، و حضورش در مجلس شورای اسلامی میپردازد و تصویری جامع از تعهد، تدبیر و شجاعت او ارائه میدهد.
زهرا حاجیمحمدی خبرنگار و نویسنده، این کتاب را نوشته است.
آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از این کتاب است...
در دوره من، رسم این بود که مقداری پول در جعبهای میگذاشتسم و پرسنل ازاد بودند که هر چقدر لازم دارند از آن برداشت کنند.
همه پرسنل به اندازه حداقلها برداشت میکردند.
آنها خود را به زندگی ساده عادت داده بودند و برای زندگی ساده هم از هر نوع هزینه اضافی پرهیز میشد.
در عوض، محبت بین اعضای سپاه موج میزد.
من برادرانی که آن زمان در سپاه تلاش میکردند را مصداق «یکی مرد جنگی به از صد هزار» قلمداد میکنم.
شجاعت بود، صراحت بود، تهور بود، آزادگی بود.
این نیروها از همه قیود آزاد بودند.
رفتار سپاهیگری به تدریج در رفتار آنان با خانوادهها هم تأثیر میگذاشت.
در این افراد تحولات ارزشی بسیار زیادی رخ داده بود.
من که در آن زمان فرمانده سپاه بودم، با تمام صلابتی که در فرماندهی داشتم، در برابر جمع آنها بسیار ساده و خاکی بودم.
اگر قرار بود موضعی دستوری بدهم، ابهت و صلابت و لحن متناسب خود را داشتم و لحن کاملاً نظامی میشد.
اما وقتی به مسجد میرفتیم، به راحتی به یکی از اعضا اقتدا میکردیم و جمعی زندگی میکردیم.
دعای کمیل میخواندیم.
«کم» در کارمان نبود، بلکه همهاش زیاد بود.
عنایت خدا هم شامل حال ما بود؛ طوری که همیشه روحیه بانشاط کاری داشتیم و خستگی را احساس نمیکردیم.
*فرماندهی سپاه
در شورای فرماندهی سپاه، در عرض شش ماه، اعضای آن با یکدیگر آشنا شده بودند.
آیتالله [آقای خامنهای] دامت افاضاته، آن زمان نماینده امام در سپاه بودند.
وقتی دوره ششماهه و دوران موقت آقای منصوری به پایان رسید، همهشان آمدند سراغ بنده.
شاید اعضا از [آیتالله] آقای خامنهای همین را خواسته بودند.
من هم متوجه قضایا بودم.
البته آن دوران خودم فکر میکردم در آموزش سپاه میتوانم خدمت کنم.
آن روزها دوران عجیبی بود.
تزاحم سلیقهها در میان نیروهای انقلابی کمکم شروع میشد.
بنیصدر هم آرامآرام مخالفتهای خود را نشان میداد.
برای او، پذیرش سپاه مشکل بود.
تصورش این بود که میتواند فرماندهی کل قوا را برعهده بگیرد.
در اولین جلسات و معارفاتی که با یکدیگر داشتیم و با گزارشهایی که به او دادیم، احیاناً نشان میداد که من به این مسئله تن نخواهم داد که سپاه نادیده گرفته شود.
خیلی بازی درآورد تا بلکه بتواند بدنه سپاه و مرا طرد کند، اما هر بار هم با شکست مفتضحانه روبرو میشد.
در واقع نیروهای سپاه با شیفتگی به انقلاب و با هدف صیانت از کیان انقلاب، خواب دشمن را آشفته کرده بودند.
جانبازی در میان اعضای سپاه موج میزد؛ چه زمانی که جعبه پول را وسط میگذاشتیم تا هر کس بر حسب نیازش از آن برداشت کند و آن صحنههای ایثارگرانه دیده میشد، یا وقتی که ضد انقلاب تحت عنوان خلقهای کرد و عرب و مسلمان سعی داشت به خاک کشور تجاوز کند.
*مخالفت با نظارت دولتی بر سپاه
کسانی که در این هسته دوازده نفری تشریک مساعی میکردند، تقریباً همه یکدیگر را میشناختند.
اعضای دولت موقت را هم میشناختند و از ابتلائات دولت هم آگاه بودند.
من خود از کسانی نبودم که به مرحوم بازرگان بیحرمتی کنم.
ایشان استاد من بودند و من از او درس دینداری آموخته بودم.
یا آقای دکتر سحابی هم کسی نبود که من بخواهم به ایشان بیحرمتی کنم؛ اما موضوعاتی در میان بود که براساس آنها مشخص شد نمیشود کار سپاه را به دولت موقت سپرد.
مثلاً از همان ابتدای امر مشخص بود که دولت موقت، با آبورنگ امریکاییها میخواهند دست آمریکا و ایادی آن را کوتاه کنند.
یا مثلاً امام فرموده بودند که هیچ جا سخنگویی ندارند.
این جمله امام برای ما آن زمان معنادار بود.
شاید ایشان با این کنایه قصد داشتند مسیر رشد را برای برخی افراد که به غلط خود را به ایشان منتسب میکردند، همچنان باز بگذارند تا اگر کسی برای اسلام کاری از دستش برمیآید، انجام دهد.
ما در آن دوران کودتای نوژه را خنثی کردیم و با توطئه حزب توده مقابله کردیم.
(در تیرماه ۱۳۵۹ کودتایی با اطلاع شاپور بختیار در دستور کار قرار گرفت که پیش از اجرا لو رفت و عوامل آن دستگیر شدند.
کودتا از پایگاه هوایی شهید نوژه همدان برنامهریزی شده بود و به همین دلیل پس از کشف و سرکوب، از آن به عنوان کودتای نوژه نام برده شد.
نام این کودتا در اصل "کودتای نقاب" است.)
در رأس نیروی دریایی ناخدا افضلی بود که از نزدیکان رأس حزب توده بود.
(بهرام افضلی (۱۳۱۷- ۱۳۶۲ ش) فرمانده نیروی دریایی ارتش که عضو حزب توده بود و به جرم خیانت دستگیر و اعدام شد.)
یا افسرهایی در جنگ تحمیلی بودند که گرایش این چنینی داشتند.
در کل احساس آن روز ما این بود که دولت موقت خیلی زود میتواند بلرزد و به دست نیروهای غیرانقلابی بیفتد؛ آن هم در وضعی که خیلیها عمر خود را برای انقلاب گذاشته بودند.
البته من این حس را نداشتم که دولت موقت میخواهد به ترکیبی که مدنظر ما بود، اعضای دیگری وارد کند.
در گروه دوازده نفری تقریباً این مسائل منتفی بود و کسی نمیتوانست با تفکرات دیگری وارد شود.
اگر حاج محسن رفیقدوست در این جلسات شرکت میکرد، او خود زندانی قبل از انقلاب بود یا افراد دیگر همینطور.
در این مرحله کسی نمیتوانست با این تصور که با دولت موقت همراه است، وارد گروه دوازده نفری شود.
* هنوز انقلاب را میستایم
برخی معتقدند که تقابل میان تفکر رادیکال (افراطی) و اعتدال لیبرال از همان آغاز انقلاب بین جریانهای مختلف سیاسی وجود داشت، اما من از این اصطلاحات میگذرم.
از نگاه من، ما یک علت موجبه داریم که دلیل اصلی تعاملات اجتماعی و سیاسی بود.
ولی عناصری هم در حاشیه این علت موجبه بودند که متعلق به آن تحول نبودند اما بر آن وارد شدند و قصدشان این بود که هدف اصلی را کمرنگ کنند.
امام همواره نگران همین جریانات فرعی بودند و هشدار میدادند که نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.
این یعنی «مردم» علت و موجب اصلی تحولات انقلاب بودند.
یادم هست در سال ۱۳۷۶ آقای بهزاد نبوی یک روز از من پرسید: "عباس، تو هنوز پنجاه و هفتی هستی؟" این را به یاد داشته باشید که بنده و آقای بهزاد نبوی و شهید رجایی روزگاری در زندان به سختی میتوانستیم نفر چهارمی پیدا کنیم که در آن محیط همفکر باشیم و گفتوگو کنیم.
اما آن روز آقای نبوی میپرسید: "تو هنوز پنجاه و هفتی هستی؟" پنجاه و هفتی یعنی چه؟
یعنی تو هنوز همان آرمانها و تفکرات را داری؟
(بهزاد نبوی متولد ۱۳۲۱ ش، زندانی سیاسی در رژیم پهلوی و عضو کابینه شهیدان رجایی و باهنر و آقایان مهدوی کنی و موسوی بود.)
باید بگویم که من گاهی به یاد صحنههای سال ۱۳۵۷ و نقشههایی که برای انقلاب داشتیم و حال و هوای انقلاب میافتم و آنها را میستایم، اما آن لذت امروز کجاست؟
آن نشاط کجاست؟
آن مردمی که تا اطمینان پیدا نمیکردند همسایهشان تخممرغ دارد یا نه؟
نفت.