خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

چهارشنبه، 08 مرداد 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

یک بازی، هزار درس؛ دوئل فراموش نشدنی مایکل جردن با جوان مغرور بولز

تسنیم | ورزشی | سه شنبه، 07 مرداد 1404 - 12:52
در نوامبر 1999 مایکل جردن بازنشسته و خسته بی خبر از رسانه ها وارد تمرین بولز شد تا به یک بازیکن جوان نشان دهد که اسطوره ها هنوز فراموش نکرده اند که چگونه بازی کنند.
بازي،جردن،بنجامين،سالن،مايكل،تمرين،زمين،حركت،اينا،ورودش،NBA، ...

به گزارش خبرگزاری تسنیم، در دنیای ورزش، افسانه‌ها معمولاً با آمار و ارقام شناخته می‌شوند؛ پیروزی‌ها، عناوین، رکوردها.
این‌ها بی‌تردید خیره‌کننده‌اند اما جوهره‌ واقعی اسطوره‌ها اغلب در لحظه‌هایی نهفته است که دور از چشم دوربین‌ها و فریاد تماشاگران اتفاق می‌افتد.
آنجا که نه سکو وجود دارد و نه سرودی نواخته می‌شود؛ تنها صدای جیرجیر کفش‌های کتانی روی زمین چوبی سالن شنیده می‌شود.
یکی از این لحظه‌های ناب در نوامبر سال 1999 در یک تمرین آرام تیم بسکتبال بولز در حومه‌ شهر شیکاگو رقم خورد؛ جایی که یک بازیکن جوان با بلندپروازی‌ خام و یک مهمان غیرمنتظره، سرنوشت یک مسابقه‌ در ظاهر کوچک اما در حقیقت بزرگ را رقم زدند.
در آن روز، کوری بنجامین، بازیکن جوانی که تنها یک فصل از ورودش به NBA می‌گذشت، با اعتماد به نفس زیاد چیزی گفت که معمولاً بازیکنان جوان در جمع دوستانه می‌گویند اما هرگز فکر نمی‌کنند به گوش قهرمانان تاریخ برسد.
بنجامین، انتخاب دور اول در درفت 1998 باور داشت که اگر تنها فرصتی به او داده شود، می‌تواند با هر کسی رقابت کند.
حتی یک بار گفت که در بازی تک‌ به‌ تک می‌تواند مایکل جردن را شکست دهد.
شاید در ذهن خودش فقط قصد قدرت‌نمایی داشت اما این گفته به گوش کسی رسید که چنین حرف‌هایی را هیچ‌گاه بی‌پاسخ نمی‌گذاشت!
مایکل جردن که آن زمان بازنشسته شده بود و دیگر لباس بازی نمی‌پوشید، ظاهراً کفش‌هایش را آویخته بود اما هنوز غرور و عطش رقابت در وجودش زنده بود و چه چیزی بیشتر از یک ادعای جسورانه‌ یک تازه‌وارد می‌توانست آن غرور را تحریک کند؟
صبح روز دهم نوامبر 1999 در سالن تمرین بولز همه‌ چیز طبق معمول پیش می‌رفت.
بازیکنان مشغول گرم کردن بودند و سالن نیمه‌ خالی فضای آرامی داشت.
ناگهان در باز شد و مایکل جردن وارد شد.
نه خبری از دوربین بود، نه مصاحبه‌ای ترتیب داده شده بود و نه حتی اطلاع قبلی داده شده بود.
فقط خود جردن بود، با گرمکن مشکی، کمی خسته، کمی پیرتر از آخرین باری که در میدان دیده شده بود.
شب قبلش نخوابیده بود و انگشت اشاره‌ دست راستش، همان دستی که بارها معجزه خلق کرده بود، هنوز به‌ طور کامل از حادثه‌ بریدگی بهبود نیافته بود.
با این حال، هیچ‌کدام از اینها اهمیت نداشت؛ نه برای او، نه برای آنهایی که به محض ورودش با احترام سکوت کردند.
در انتهای تمرین، درست وقتی بنجامین داشت سالن را ترک می‌کرد، جردن به سمتش آمد.
نگاه نافذی انداخت و بدون مقدمه گفت: "شنیدم دنبال فرصت می‌گردی؟" و بدون منتظر ماندن برای پاسخ به سمت نیمه‌ زمین رفت و توپ را برداشت.
پیام واضح بود؛ "بیا، بازی کنیم."
آغاز نبردی نابرابر، اما به‌یادماندنی
قوانین مشخص بود؛ یک نیمه زمین، بازی تا 11 امتیاز، بدون وقفه.
همان لحظه‌ای که توپ به حرکت درآمد، همه‌ چیز تغییر کرد.
جردن، همان اسطوره‌ سال‌های طلایی، دوباره زنده شد.
دقیق، متمرکز، با گام‌هایی که اگرچه کمی کندتر از قبل به نظر می‌رسید اما هنوز با اعتماد به نفس و تسلطی خارق‌العاده همراه بود.
پنج پرتاب اول، پنج گل پیاپی.
بدون اشتباه.
یک شوت از بالای سر، یک فریب زیبا، یک حرکت کلاسیک پشت‌ به‌ سبد.
همه‌ خاطره‌های قدیمی، یکباره جان گرفتند.
روی اسکوربرد تمرین، عدد 7 بر صفر نقش بسته بود.
بنجامین که حالا درگیر بازی شده بود، تازه متوجه شده بود که با چه کسی طرف است.
او تلاش کرد بازگردد، کمی اختلاف را کم کرد اما جردن با آرامش و با همان دقت و بازیخوانی افسانه‌ای، مسابقه را با نتیجه 11 بر 9 به پایان رساند.
این اما فقط یک برد ساده نبود؛ آنچه این بازی را خاص می‌کرد، نه نتیجه بود و نه تعداد گل‌ها.
بلکه نحوه‌ بازی بود.
جردن تمام مدت در حال صحبت بود.
نه برای شوخی یا تحقیر، بلکه برای آموزش.
با صدایی محکم و شمرده، به بنجامین می‌گفت که حرکت بعدی‌اش چیست، کجا دفاع کند، کجا جا مانده است.
گاهی با لبخند، گاهی با اشاره به بنرهای قهرمانی آویخته در سقف سالن، می‌گفت؛ "ببین، اینا واقعی‌‌ان.
اینا شوخی نیست" و بعد دوباره، بدون خطا، شوت می‌زد.
به او گفت: "تو بازی کن، من درس می‌دَم."
پایان یک رؤیا با هزار درس
کوری بنجامین بعدها در مصاحبه‌ای گفت: «بله، جردن بی‌رحم بود.
تماس‌های فیزیکی شدیدی وجود داشت.
بله، من باختم» اما این بهترین بازی تک‌ به‌ تکی بود که در تمام عمرش انجام داده بود.
هیچ نشانه‌ای از رنجش در حرف‌هایش نبود، بلکه صداقت و احترام عمیقی نسبت به درسی که گرفته بود، در صدایش موج می‌زد.
بعد از آن، دوران حرفه‌ای بنجامین هیچ‌گاه آن‌طور که خودش می‌خواست، اوج نگرفت.
سه فصل در شیکاگو ماند، مدت کوتاهی در آتلانتا بازی کرد و سپس کم‌کم از صحنه‌ی اصلی NBA ناپدید شد.
بعدها در اروپا، چین و لیگ‌های دسته‌ پایین‌تر بازی کرد اما چیزی که از او در حافظه‌ بسکتبال‌دوستان ماند، نه آمار او، بلکه همان لحظه‌ به‌ ظاهر کوچک بود.
آن دوئل با مایکل جردن.
برای خود جردن نیز، این فقط یک بازی نبود.
یک بازگشت نمادین بود؛ به همان سالنی که زندگی حرفه‌ای‌اش در آن شکل گرفته بود.
در 37 سالگی با انگشت آسیب‌دیده و بدنی که دیگر تمرینات منظم نداشت، آمد تا فقط یک پیام ساده اما قاطعانه بدهد: پادشاه هنوز اینجاست.
حتی اگر تاجش را فعلاً زمین گذاشته باشد.
انتهای پیام/