خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

دوشنبه، 06 مرداد 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

پیشنهادهای بسته‌ی ذهن‌های «بسته» - تسنیم

تسنیم | سیاسی | دوشنبه، 06 مرداد 1404 - 16:30
یک جامعه شناس سیاسی طی یادداشتی به بسته پیشنهادى ضد راهبردى سران اصلاحات به رئیس جمهور واکنش نشان داده است.
ايران،قدرت،ديپلماسي،راهبردي،نويسندگان،بسته،جهان،توسعه،سياسي، ...

گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم: در ارزیابی بخش قابل توجهی از متون رایج این روزها که سودای ارائه‌ی «راهبرد» برای عبور از «بحران» را در سر می‌پرورانند، یکی از بزرگ‌ترین خطاهای روش‌شناختی، فروکاستن نقد به سطح جدال‌های زودگذر سیاسی و پاسخ‌های مقطعی است.
مرقومه‌ای که اخیراً با عنوان «بسته پیشنهادی راهبردی» از سوی گروه سیاسی اصلاحات منتشر شده است، بیش از آنکه مجموعه‌ای از راهکارهای عملیاتی باشد، سندی از گسست عمیق در ادراک موقعیت ایران و جهان است.
از این رو، پاسخ به آن در این نوشتار نه از منظر جناحی، که با هدف کالبدشکافی یک جهان‌بینی صورت می‌گیرد؛ جهان‌بینی‌ای که در فهم مفاهیم بنیادینی چون قدرت، توسعه، امنیت و استقلال به کج‌فهمی‌های عمیقی دچار است و در نتیجه، به جای گشودن راهی برای برون‌رفت، مسیرهایی آزموده شده و عقیم را با بیانی نو عرضه می‌دارد.
مسیر پیشنهادی این بسته، در نهایت به ادغام شکننده در نظم جهانی نامطلوب و تضعیف استقلال راهبردی کشور منتهی می‌شود.
مغالطه‌ی بنیادین؛ ریشه بحران‌ها «کنش» آن‌هاست یا «واکنش» ما؟
شالوده‌ی نظری این بسته بر این دوگانه‌ی کاذب و تقلیل‌گرایانه استوار است؛ تقابل میان «راهبرد ستیز و بقا» و «راهبرد توسعه و تعامل سازنده».
نویسندگان به‌گونه‌ای القا می‌کنند که گویی جمهوری اسلامی از سر عناد یا سوءتدبیر، «ستیز» را بر «توسعه» مرجح دانسته و اینک زمان آن رسیده است که با چرخشی عقلانی، راه دوم برگزیده شود.
این ساده‌سازی خطرناک، قلب تپنده‌ی مغالطه‌ای تاریخی است که پیچیدگی‌های واقعیت داخلی و بین‌المللی را به کناری می‌نهد.
عمیق‌ترین اغتشاش فکری بیانیه، غیاب معنادار مفهوم «تهدید خارجی» و «دشمن» به عنوان متغیری مستقل و کنشگر است.
در سراسر این تحلیل، یک حفره‌ی کلیدی به چشم می‌خورد؛ نقش نظام سلطه‌ای که نه فقط برای چهار دهه بلکه به بلندای تاریخ معاصر ایران، منشأ اصلی تهدیدها و تحریم‌ها علیه این کشور و البته کشورهای دیگر بوده است.
نویسندگان با حذف این متغیر از صورت‌مسئله، ریشه‌ی بحران‌ها را نه در کنش خصمانه که در واکنش مدافعانه‌ی ایران جستجو می‌کنند.
آنها با نادیده گرفتن تعمدی یا خوش‌بینی غیرواقع‌بینانه، صورت مسئله را پاک کرده‌اند؛ تمامی بحران‌ها و فشارها، به سیاست‌های داخلی و آنچه راهبرد ستیز می‌نامند، ارجاع داده می‌شود، اما این پرسش بنیادین که «ستیز» مذکور پاسخی به کدام «کنش» اولیه بوده است، هرگز طرح نمی‌شود.
مقاومت، عکس‌العملی به یک «عمل» خصمانه است و توان دفاعی، پاسخی به یک «تهدید» وجودی.
در این جهان‌بینی رمانتیک، گویا این ایران است که با تقویت بنیه‌ی دفاعی و پایداری در برابر زیاده‌خواهی‌ها، صلح و ثبات را به خطر انداخته است!
این منطق وارونه، مصداق دقیق تحلیل «سرزنش قربانی» است.
اینان به جای آنکه به ماهیت متجاوز و توسعه‌طلب نظام سلطه و رژیم صهیونیستی بپردازند، به ایران توصیه می‌کنند که برای جلب رضایت طرف متخاصم، مؤلفه‌های قدرت خود را تضعیف کند.
از منظر ایشان، مشکل، تهدید خارجی نیست، بلکه دیوار مستحکمی است که برای حراست از امنیت ملی بنا شده است.
تجربه‌ی تاریخی دولت-ملت‌های مدرن نشان می‌دهد که توسعه‌ی پایدار و عزت‌مندانه‌ی یک ملت، بدون توانمندی «ستیز» و دفاع از کیان خود ممکن نشده است.
توسعه، امری تکنوکراتیک و معلق در خلأ نیست که با چند اقدام اداری و دیپلماسی صرف حاصل آید.
توسعه‌ی حقیقی، در بستری از امنیت، استقلال و اقتدار ملی جوانه می‌زند.
کشوری که توان دفاع در برابر تهدیدات وجودی را نداشته باشد، کشوری که فاقد قدرت بازدارندگی در جهانی باشد که منطق آن همچنان بر پایه‌ی قدرت استوار است، اساساً موضوعیتی برای «توسعه» پیدا نخواهد کرد؛ بلکه به قلمرو یا بازار مصرفی برای قدرت‌های دیگر تنزل می‌یابد.
آنچه نویسندگان، «ستیز» می‌نامند و آن را نکوهش می‌کنند، در حافظه‌ی تاریخی و ادبیات راهبردی ایران، همان «مقاومت» است.
این مقاومت، البته به خودی خود هدف نیست و پاسخی طبیعی به تجاوز و سلطه‌جویی است؛ راهبردی برای صیانت از استقلال و تمامیت ارضی که شرط لازم هرگونه توسعه‌ی درون‌زا و ملی است.
رویکرد نویسندگان این بسته، به مثابه‌ی آن است که سیستم ایمنی بدن را به بهانه‌ی آنکه انرژی مصرف می‌کند و گاه موجب تب و التهاب می‌شود، «ستیزه‌جو» بخوانیم و خواهان حذف آن برای رسیدن به «آرامش» شویم!
چنین کالبد مرده‌ای شاید به سکون و ثبات ظاهری دست یابد، اما این ثبات، نه نشانه‌ی سلامت و حیات پویا، بلکه نابودی و عدم است.
راهبرد جمهوری اسلامی، انتخاب میان ستیز یا توسعه نبوده و نیست؛ بلکه «توسعه‌ی مقتدرانه در بستر مقاومت هوشمندانه» است.
این دو، اجزای جدایی‌ناپذیر راهبرد کلان هستند و تضعیف هرکدام، دیگری را ناممکن می‌سازد.
تعامل در خلأ شکل نمی‌گیرد و دیپلماسی تنها «مذاکره» نیست
نویسندگان با نگاهی آسیب‌شناسانه از «تنهایی» ایران در عرصه‌ی بین‌الملل سخن می‌رانند و مواضع قدرت‌هایی چون چین و روسیه را گواهی بر این مدعا می‌گیرند.
این نگاه نیز از درکی سطحی و غیرواقع‌بینانه از روابط بین‌الملل نشأت می‌گیرد.
در جهان واقع، دوستی و دشمنی مطلق وجود ندارد؛ آنچه هست، اشتراک یا تضاد منافع است.
استقلال راهبردی که در اصل «نه شرقی، نه غربی» تبلور یافته، به معنای عدم وابستگی به یک بلوک قدرت خاص است و این استقلال از موضع قدرت و انتخاب است، نه از سر ضعف و ناچاری.
اگر نویسندگان به‌راستی دغدغه‌ی دیپلماسی فعال و یافتن شرکای راهبردی را دارند، چرا به جای تمرکز مطلق بر غرب، دولت را به طراحی و انعقاد پیمان‌های امنیتی، دفاعی و اقتصادی منطقه‌ای با جدیت بیشتر فرا نمی‌خوانند؟
پاسخ روشن است.
آنان تلویحاً و تصریحاً، یگانه راه نجات را در تعامل با غرب می‌جویند و کلید حل مشکلات را در دستان قدرتی می‌بینند که خود، عامل اصلی تمام تحریم‌ها و تهدیدها بوده است؛ این نگاه، مصداق بارز آدرس غلط دادن است.
مسئله ایران، عدم تعامل با جهان نیست؛ مسئله، عدم تمکین در برابر نظم ناعادلانه‌ای است که غرب به سرکردگی آمریکا به دنبال تحمیل آن است.
«تعامل سازنده‌ای» که در این بیانیه از آن یاد می‌شود، در عمل چیزی جز «ادغام شکننده» در نظم موجود نیست؛ این به معنای پذیرش قواعدی است که دیگران نوشته‌اند و وانهادن اهرم‌های قدرتی است که ایران با هزینه‌های گزاف به دست آورده است.
این بسته، نسخه‌ای برای خلع سلاح داوطلبانه در برابر دشمنی است که هیچ‌گاه به کمتر از تسلیم و فروپاشی کامل ایران راضی نشده است.
آنان تجاوز رژیم صهیونیستی را دلیلی برای تسریع در مذاکره با آمریکا می‌دانند، حال آنکه منطق راهبردی حکم می‌کند که همین تجاوز، که با حمایت آمریکا صورت می‌گیرد، باید دلیلی بر بی‌اعتمادی عمیق‌تر و تقویت بنیان‌های قدرت داخلی باشد، نه شتاب‌زدگی برای نشستن بر سر میزی که یک سوی آن، حامی اصلی متجاوز نشسته است.
مخالفان دیروز چگونه به مدعیان امروز تبدیل شدند؟
تأمل‌برانگیزترین بخش این مرقومه، در فراموشی تاریخی یا تناقض در مواضع نویسندگانش نهفته است.
جریانی که امروز به زعم خود برای «ناترازی‌ها و ناکارآمدی‌های نگران کننده در حوزه‌های تکنولوژی نظامی،‌ امنیت اطلاعاتی و ضد جاسوسی،‌ عملیات روانی و جنگ رسانه‌ای، و...» ابراز نگرانی می‌کند، همان جریانی است که تا دیروز «گفتمان» را در برابر «موشک» عَلَم می‌کرد و با انتقاد از بودجه‌ی دفاعی، آن را مانع توسعه می‌خواند.
چنین چرخش گفتمانی، بیش از آن که یک تجدیدنظر فکری عمیق باشد، موضع‌گیری تاکتیکی و زمینه‌سازی برای ورود دوباره به ساختار قدرت به نظر می‌رسد.
اینان که امروز از ناترازی‌های فناورانه سخن می‌گویند، همان کسانی هستند که هرگونه تلاش برای کسب قدرت بازدارنده را «تنش‌آفرینی» می‌خواندند و خواهان برچیدن مؤلفه‌های قدرت ملی به بهانه‌ی ساختگی «اعتمادسازی» بودند.
ستایش دیرهنگام و آن هم مشروط از قدرت نظامی، نه نشان بازنگری راهبردی که گواهی بر فرصت‌طلبی سیاسی است.
امروز آنان زیر سایه‌ی امنیتی به نقد آن ایستاده‌اند که خود از بزرگترین مخالفان استحکام آن بوده‌اند.
این وارونه‌سازی در جای دیگری نیز خود را نشان می‌دهد.
به طور متناقضی نویسندگان بیانیه، امروز چنان از «انسداد مجاری نفوذ» سخن به میان می‌آورند گویی به کشفی تازه نائل آمده‌اند.
این در حالی است که کلیدواژه‌ی «نفوذ» به عنوان پروژه‌ی پیچیده‌ی دشمن به‌ویژه برای تغییر در «ادراک» و «محاسبات» نخبگان، قریب به یک دهه پیش از سوی رهبری انقلاب با جزئیات تبیین شد.
در آن روزها که این هشدارها داده می‌شد، همین جریان فکری آن را به «توهم توطئه» تقلیل می‌داد و عملاً مسیر را برای ورود همین نفوذ فکری، تحت لوای تعامل بی‌قید و شرط هموار می‌کرد.
اکنون اما با یک دهه تأخیر، مصداق نفوذ را در ترویج گفتمان «ما نمی‌توانیم» و «راه حل در واشنگتن است» ندیده‌اند و سعی دارند آن را در مواضع مستحکم جمهوری اسلامی ایران جستجو ‌کنند.
این یعنی آدرس غلط دادن و مصادره‌ی مفاهیم راهبردی برای تسویه‌حساب‌های سیاسی.
در حقیقت روح حاکم بر همین بیانیه، خود یکی از بارزترین مصادیق تحقق همان «نفوذ جریانی» است که پیشتر نسبت به آن هشدار داده شده بود.
پاتولوژی خودباختگی؛ علائم، عوارض و پیامدهای تقلیل «جهان» به غرب
این بیانیه در حوزه‌ی راهکارهای دیپلماتیک نیز از دو خطای شناختی بنیادین رنج می‌برد؛
اول، این ادعا که «نظامیان دیپلمات‌های خوبی نیستند» و باید از این عرصه کنار روند، نشان از فهمی تاریخ‌گذشته و غیرمنطبق با واقعیات جهان معاصر دارد.
در شرایطی که با پدیده‌ی جنگ ترکیبی مواجهیم، تفکیک مطلق میان عرصه‌ی «میدان» و «دیپلماسی» یا ممکن نیست یا به فلج شدن سیاست خارجی می‌انجامد.
کارکرد یک نیروی نظامی مقتدر در سیاست خارجی، لزوماً «دیپلمات بودن» نیست، بلکه «خلق قدرت» و ایجاد «اهرم فشار» برای دیپلمات است.
دیپلمات زمانی می‌تواند پشت میز مذاکره، منافع ملی را تأمین کند که طرف مقابل بداند در صورت شکست گفتگو، گزینه‌های پرهزینه‌ای در میدان انتظارش را می‌کشد.
قدرت میدانی، به سخن دیپلماتیک اعتبار می‌بخشد.
نویسندگان بسته، نه تنها کارکرد نیروی نظامی در تولید قدرت پشتیبان برای دیپلماسی را درنیافته‌اند، بلکه کارکرد خود دیپلماسی را نیز به یک مذاکره از موضع ضعف فرو کاسته‌اند.
آنان دیپلماسی را نه عرصه‌ی چانه‌زنی از موضع قدرت که محفلی برای استرحام و کسب امتیازات حداقلی می‌پندارند.
دوم، از بنیادین‌ترین خطاهای شناختی بیانیه، تقلیل مفهوم وسیع و چندوجهی «دیپلماسی» به یک کنش خاص، یعنی «مذاکره با غرب» است.
دیپلماسی، جهانی از کنش‌هاست؛ از دیپلماسی عمومی و فرهنگی برای ساختن تصویر ملت‌ها، تا دیپلماسی اقتصادی برای یافتن شرکای جدید و خنثی‌سازی تحریم‌ها؛ از ائتلاف‌سازی با قدرت‌های منطقه‌ای و نوظهور، تا کنشگری فعال در سازمان‌های بین‌المللی.
اما در ذهنیت نویسندگان، گویی تمام این راه‌ها بن‌بست است و تنها شاهراه دیپلماسی از واشنگتن و بروکسل می‌گذرد.
این نگاه تک‌ساحتی و غرب‌محور، هم فرصت‌های عظیم در دیپلماسی با شرق و جنوب جهانی را نادیده می‌گیرد و هم ذاتاً اعترافی به پذیرش هژمونی غرب است.
وقتی تمام هنر دیپلماسی در چانه‌زنی با دشمن اصلی خلاصه شود، یعنی پذیرفته‌اید که او کلید حل مشکلات است و دیگران بازیگران حاشیه‌ای هستند؛ این همان تفکر خطرناکی است که خودباختگی را در لباس عقلانیت عرضه می‌کند.
«جهان ادراکی وارونه» و تشخیص اشتباه صورت‌مسئله
این «بسته پیشنهادی» بیش از آنکه برنامه‌ای برای آینده باشد، مانیفست یک بن‌بست فکری است؛ مانیفست جریانی که به دلیل فاصله گرفتن از واقعیات جامعه، قدرت تحلیل دقیق را از دست داده و در چرخه‌ای از راه‌حل‌های وارداتی و نامتناسب با زیست‌بوم ایران گرفتار آمده است.
تأکید وسواس‌گونه بر پذیرش سازوکارهای بین‌المللی، بدون در نظر گرفتن اینکه همین مکانیسم‌ها چگونه به ابزار فشار بر کشورهای مستقل بدل شده‌اند، نشان از عمق این ساده‌اندیشی دارد.
راه عبور از چالش‌ها پناه بردن به نسخه‌های شکست‌خورده نیست؛ بلکه در تعمیق گفتمان اصیل انقلاب اسلامی، یعنی عدالت، استقلال و معنویت نهفته است؛ و راه حل هم در وانهادن مقاومت برای رسیدن به توسعه نیست؛ بلکه در پیوند ناگسستنی این دو مفهوم است.
راه حل، در اعتماد به نفس ملی و تکیه بر توانایی‌های درونی است، نه امید بستن به تضمین قدرت‌هایی که تاریخشان مشحون از جنگ افروزی، جنایت، خیانت، پیمان‌شکنی و مداخله است.
این بسته، در واقع بازخوانی نوستالژیک یک مسیر آزموده شده و ناموفق است.
باید به صراحت گفت که نزاع بنیادین امروز در سیاست ایران، جدال بر سر انتخاب راه‌حل نیست، بلکه نزاع بر سر تشخیص صورت مسئله و درک واقعیت است.
ریشه‌ی تمام این مغالطات به یک گسست عمیق معرفتی بازمی‌گردد: تفاوت میان «جهان ادراکی» یک جریان سیاسی خاص با «جهان واقعی» که ملت ایران تجربه کرده است.
جهان‌بینی نویسندگان این بیانیه، با پاک کردن صورت مسئله‌ای به نام «دشمن» و «نظام سلطه» ریشه‌ی تمام چالش‌ها را در داخل جستجو کرده و با آدرسی غلط، راه نجات را در تسلیم به همان نظمی می‌داند که مسبب اصلی فشارهاست.
اما در مقابل، جهان‌بینی جمهوری اسلامی ایران که برآمده از روح جامعه ایران و حافظه‌ی تاریخی ایرانیان است، به درستی درک می‌کند که مشکلات کنونی، نه محصول یک انتخاب اشتباه، بلکه هزینه‌های عزت‌مندانه‌ی «مقاومت» راهبردی در برابر خصومت تمام‌عیار است.
این همان درکی است که مردم ایران در بزنگاه‌های تاریخی با کنش جمعی خود آن را به نمایش گذاشته‌اند.
لذا اختلاف موجود، صرفا تفاوت سلیقه‌ی سیاسی نیست، بلکه تقابل میان نگاه واقع‌بین و ریشه‌دار در بطن جامعه با نگاه التقاطی و بیگانه از واقعیاتی است که مردم ایران بیش از چهل سال آن را با تمام وجود خود لمس کرده‌اند.
علی کاکادزفولی
جامعه‌شناس سیاسی
انتهای پیام/