خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

شنبه، 04 مرداد 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

«مگالوپولیس»؛ سقوط امپراتوری به روایت کاپولا/ شورش کلاه‌قرمزها: آیا آمریکا به سرنوشت امپراتوری روم دچار می‌شود؟ +تصاویر

مشرق | فرهنگی و هنری | جمعه، 03 مرداد 1404 - 08:41
وقتی نیو رم، کپی ناقصِ نیویورک، با لباس‌های مگالونی و دیالوگ‌های کلیشه‌ای، چشم به فروپاشی تمدن آمریکایی دارد، کاپولا به جای فیلم ساختن، مشغول نوشتن وصیت‌نامه‌ای سینمایی است.
فيلم،كاپولا،مگالوپوليس،سزار،شهر،امپراتوري،نيو،شهري،شهردار،رو ...

سرویس فرهنگ و هنر مشرق - فیلم استعاره‌ای «مگالوپولیس» ساخته‌ «فرانسیس فورد کاپولا»، که تحقق ساخت آن، آرزوی تمام دوران حرفه‌ای او بوده، اثری است مملو از ایده‌ها، آراسته به زرق‌وبرق‌های بصری و سرشار از تأملاتی عمیق درباره‌ی ظلم سیستماتیک، و چشم‌اندازهای عظیم هنری، فلسفی و انسانی.
این فیلم، که با سرمایه‌ی شخصی ۱۲۰ میلیون دلاری خالق «پدرخوانده» ساخته شده، گامی بلندپروازانه به شمار می‌آید، همان چیزی که همواره تماشاگران و منتقدان از او انتظار داشته‌اند، حماسه‌ای بزرگ که در آن مضامینی چون طمع، فساد، وفاداری و قدرت، در حال خفه کردن بحران‌هایی درونی و شخصی‌تر هستند.
مانیفیست کارگردان پدرخوانده: آمریکا، امپراتوری‌ای در حال تمرین فروپاشی
فیلم «مگالوپولیس» بیانیه‌ای سیاسی درباره‌ی آمریکاست و نقدی تند بر زوال آن؛ فروپاشی که در قیاس با «سقوط امپراتوری روم» به تصویر کشیده شده است.
داستان در شهری خیالی به نام «رم نو» می‌گذرد؛ شهری که نه نیویورک است و نه تنها یک متروپلیسِ کمیکی، بلکه تجسمی نو از یک «مگالوپولیس» است - جهانی خودساخته که در آن معمای قدرت و انحطاط، همچون تمدن‌های کهن، تکرار می‌شود
کاپولا در این فیلم از تکنیک‌های روایی متنوعی بهره برده است: دیالوگ‌های پرتکرار، میان‌نویس‌های نمادین و صداهای خارج از قاب که همگی حکم موعظه‌هایی درباره وضعیت بحرانی آمریکا را دارند.
این عناصر سینمایی به شکلی آگاهانه کلیشه‌وار و اغراق‌آمیز، سیر نزولی امپراتوری آمریکا را - با تشابهی عمدی به افول امپراتوری روم - به تصویر می‌کشند.
«مگالوپولیس» روایتی اسطوره‌وار از چرخه حیات امپراتوری آمریکاست؛ قصه‌ای درباره اوج و افول در عصری که شاهد دگرگونی‌های شگرف خواهد بود: انقلاب‌های تکنولوژیک، دگرگونی‌های اجتماعی و تحولات سیاسی که سرنوشت یک تمدن را رقم می‌زنند.
نوبت تمدنی در حال فروپاشی فرا رسیده است؟
نیو رم، با ساختاری که یادآور نیویورک امروزی است، در عین حال تلمیحی آشکار به روم باستان دارد - از تندیس‌های سنگی پرابهت گرفته تا نشانه‌های پیشروی زوال سیاسی.
در این شهر، تضادها به اوج خود می‌رسد: تهی دستان به حاشیه‌ها رانده شده‌اند، حال آنکه مرفهان در دژهای مدرن خود، ثروت و امنیت را انبار کرده‌اند.
کاپولا در نگاه خود به جامعه معاصر، تصویری از فروپاشی تدریجی ترسیم می‌کند - جهانی که بی‌عدالتی ساختاری، سوءمدیریت سیستماتیک و هرج‌ومرج اجتماعی، ارکان اصلی آن را می‌سازند.
او با نگاهی تاریخی-تمثیلی، فساد درونی، حرص سیری‌ناپذیر نخبگان و بی‌تفاوتی طبقات مرفه نسبت به توده‌های محروم را همان عوامل محرک سقوط امپراتوری روم بازمی‌شناسد؛ زوالی اجتناب‌ناپذیر که در نهایت به خیزشی عظیم و انفجار اجتماعی می‌انجامد.
در آغاز فیلم، نقل‌قولی مطرح می‌شود: «تمدن قرار است فرو بپاشد و دوباره بازسازی شود.» مردم «نیو رم» چشم‌به‌راه روزی هستند که نجات‌دهنده‌ای به دادشان برسد.
آن‌ها در میان طوفان درونی نبرد برای قدرت، در پی یافتن آرمان‌شهری گم‌شده‌اند.
کاپولا، که شیفته‌ی تاریخ - به‌ویژه امپراتوری رم - است، می‌کوشد از این فیلم به‌عنوان رسانه‌ای برای ترسیم آینده‌ای هشدارآمیز بهره گیرد؛ آینده‌ای که در آن فروپاشی تمدن‌های کهن و ظهور امپراتوری‌های نوین را پیش‌بینی می‌کند
اینک آخرالزمان ۲: بازگشت به مدینه فاسده
در مقایسه ایالات متحده با امپراتوری روم، با شهری روبرو هستیم که آکنده از تجملات فاسد، سیاستمداران حیله‌گر و مردمی غرق در سرگرمی‌های پیش‌پاافتاده و غفلت معنوی است.
اما این تشبیه در نهایت، به جای پرداختی عمیق، به نمادپردازی‌های کلیشه‌ای محدود شده است.
شخصیت‌ها بیش از آنکه انسان‌هایی ملموس با تعارضات درونی پیچیده باشند، به مظاهر انتزاعی مفاهیمی مانند «آرمان‌گرایی»، «حرص»، «بی‌نظمی» و «آفرینش هنری» تبدیل گشته‌اند.
با این همه، نمی‌توان از فریبندگی تصویری فیلم گذشت.
معماری صحنه درهم‌آمیزی جسورانه‌ای از آینده‌نگاری و زیبایی‌شناسی کلاسیک رومی است.
همان‌گونه که «اینک آخرالزمان» با خلق فضایی کابوس‌گونه شناخته می‌شود، «مگالوپولیس» نیز تصویری هول‌انگیز از جامعه‌ای در حال فروپاشی ارائه می‌دهد.
فیلم همچنین به بحث درباره مسئولیت‌های حکومت در قبال شهروندان می‌پردازد که اوج آن در صحنه‌ای از تظاهرات آشوبگران با کلاه‌های قرمز و پلاکاردهای حاوی شعار «بازگرداندن عظمت به رُم» تجلی می‌یابد.
در کانون این روایت، رویارویی یک سیاستمدار سنت‌گرا با یک معمار آرمان‌گرای شهری به مجادله‌ای فلسفی-ایدئولوژیک بر سر سرنوشت کلان‌شهری افسانه‌ای تبدیل می‌شود؛ هرچند این تضاد فکری از لحاظ دراماتورژی از عمق و پیچیدگی کافی برخوردار نیست و به شکلی ساده‌انگارانه ارائه شده است.
وقتی رؤیا را با پول شخصی می‌سازند و با کلوزآپ می‌فروشند
فیلم با سرمایه‌ی شخصی کاپولا ساخته شده و اثری کاملاً شخصی است.
اما با وجود جاه‌طلبی آشکار پروژه، این پرسش مطرح می‌شود که آیا واقعاً ساخت مگالوپولیس با این مقیاس عظیم ضروری بوده است؟
بخش عمده‌ای از فیلم در نماهای بسته (کلوزآپ) فیلم‌برداری شده است؛ به‌گونه‌ای که می‌توان آن را حتی روی صفحه‌ی یک گوشی تلفن همراه تماشا کرد.
پیش از اکران جهانی فیلم در جشنواره‌ی کن، کاپولا اصرار داشت که نمایش اثر صرفاً در سالنی با پرده‌ی IMAX صورت پذیرد.
با این وجود، بخش قابل توجهی از فیلم با نماهای بسته (کلوزآپ) تصویربرداری شده است؛ تکنیکی که امکان تماشای آن را حتی بر روی صفحه‌ی نمایشگر تلفن همراه فراهم می‌سازد - به استثنای صحنه‌ای نامتعارف که در آن مردی از سالن خارج می‌شود، در مقابل پرده می‌ایستد و متنی را از طریق میکروفون قرائت می‌کند.
فیلم با حضور برجسته‌ترین بازیگران معاصر سینما همراه است: از آدام درایور و آوبری پلازا تا چهره‌های آشنا در فیلم‌سازی کاپولا همچون لورنس فیشبورن و جیانکارلو اسپوزیتو.
با این حال، اجراها حالتی اغراق‌آمیز و نزدیک به کارتون دارند - شاید عامدانه، شاید هم به دلیل سردرگمی در لحن کلی اثر.
در میان این همه، یک دیالوگ کلیدی شاید عصاره‌ی تمام فلسفه‌ی نهفته در این پروژه باشد: «پریدن به سوی ناشناخته‌ها، نمایشی از آزادی ماست.»
از دراکولای آنالوگ تا دراکولای دیجیتال
سه دهه از آخرین فیلم برجسته‌ی فرانسیس فورد کاپولا، «برام استوکرز دراکولا» می‌گذرد.
فیلم تازه‌ی او برای نخستین بار در جشنواره‌ی فیلم کن رونمایی شد، و بسیاری از منتقدان و اهالی سینما امیدوار بودند تجربه‌ای مشابه «اینک‌ آخرالزمان» —فیلمی که ۴۵ سال پیش موفق به دریافت نخل طلای کن شد—را تکرار کنند.
با این حال، به نظر می‌رسد خلق جهانی نو، که امروزه عنصری کلیدی برای فرنچایزهای مدرن هالیوودی محسوب می‌شود، در حیطه‌ی تخصص کاپولا نیست.
شگفت‌انگیزتر اینکه شاید اگر «مگالوپولیس» به‌جای یک لایو اکشن با جلوه‌های ویژه‌ی سنگین، در قالب انیمیشن ساخته می‌شد، مسیر موفق‌تری را طی می‌کرد.
این فیلم نتوانسته تعادل مناسبی بین لحظات شکسپیری (از جمله اجرای معروف مونولوگ هملت) و صحنه‌های کمدی اغراق‌آمیز ایجاد کند.
برای نمونه، در صحنه‌ای که شیا لابوف با لحنی کنایی می‌گوید: «انتقام وقتی دامن بپوشی، مزه‌ی بهتری داره»، کاپولا می‌توانست تسلط هنری خود را بر این جهان خیالی کامل‌تر کند - جهانی که می‌کوشد آمیزه‌ای از نیویورک مدرن، روم باستان و جنگل‌های پاندورا (با اشاره به فیلم آواتار) باشد؛ جهانی که در آن سرگرمی‌های پیش‌پاافتاده، ما را از مواجهه با پرسش‌های اساسی زندگی باز می‌دارد.
کلان‌شهر: محصول آزمون و خطا، نه پاورپوینت و بودجه نفتی
در کشورهایی مانند چین و عربستان سعودی، تلاش‌هایی برای ساخت شهرهای هوشمند از صفر صورت گرفته است، اما این مسیر، آن‌گونه که معمولاً در شکل‌گیری کلان‌شهرها دیده‌ایم، رایج نیست.
کلان‌شهرها اغلب متولد می‌شوند، سقوط می‌کنند، بازسازی می‌شوند و در گذر زمان، در تقابل با مدرنیته و همراه با نقدهای اجتماعی، به‌تدریج متحول می‌گردند.
فرایندی که پیشگامانی چون رابرت موزس (در نیویورک) و ژرژ اوژن اوسمان (در پاریس) الگوی آن را بنیان نهاده‌اند.
شخصیت خیالی «سزار کاتلینا»، طراح شهری که می‌کوشد نیو رُم را به آینده ببرد، تداعی‌گر هوارد روارک، معمار آرمان‌گرای رمان «چشمه» اثر آین رند است.
همانند شهرهایی که تدریجاً بالغ می‌شوند، «مگالوپولیس» نیز لحظاتی درخشان و بخش‌هایی سردرگم‌کننده و گاه آزاردهنده دارد.
تقابل ایده‌های معماری سنتی و مدرن در فیلم، تنشی خلق می‌کند که شبیه به آسمان‌خراشی به سبک آرت‌دکو است که میان شکوه یک کلیسای جامع و پیش‌پاافتادگی یک کافی‌شاپ استارباکس گرفتار آمده است.
شهردار ورشکسته، معمار زمان‌متوقف‌کن
در روزهای افول کلان‌شهر فاسد نیو رُم، شهردار تازه‌منصوبشده، سیسِر (جیانکارلو اسپوزیتو)، شهری را به ارث می‌برد که در بحران مالی فرو رفته است.
رقیب او، سزار کاتیلینا (آدام درایور)، معمار و رئیس بخش طراحی شهری است که توانایی توقف زمان را دارد.
کاتیلینا فلزی جدید به نام «مگالون» اختراع کرده و قصد دارد با استفاده از آن زیرساخت‌های شهر را بازسازی کند - امری که مستقیماً با برنامه‌های شهردار در تضاد است.
سزار همچنین رابطه‌ای پیچیده با خبرنگار بدنام، «واو پلاتینیوم» (آوبری پلازا)، دارد که جاه‌طلبی‌هایش او را به ازدواج با همیلتون کراسوس سوم (جان وایت)، قدرتمندترین مرد مالی شهر و عموی معشوقه‌اش، وادار می‌کند.
نوهٔ همیلتون، کلودیو (شیا لابوف)، به هر قیمتی می‌خواهد این امپراتوری را به ارث ببرد و در نهایت، مجبور است سزار را نابود کند.
وقتی سقوط تمدنی، شبیه سقوط جلوه‌های ویژه است
هنگامی که از میان لایه‌های فاسد نخبگان نیو رُم عبور می‌کنیم، با داستانی نیمه‌منسجم و دنیایی آکنده از چرندیات و پوچی روبه‌رو می‌شویم که نه جذابند و نه حتی جالب توجه.
با وجود بودجه‌ی کاملاً اختصاص‌یافته‌ی کاپولا، شگفت‌انگیز است که چرا همه‌چیز چنین ارزان‌ساخت و بی‌کیفیت به نظر می‌رسد.
استفاده‌ی ناشیانه از پرده‌ی سبز، بیش از پیش یادآور فیلم‌های پرهزینه‌ی دهه‌ی ۱۹۹۰ است که با تظاهر به آینده‌گرایی، در نهایت به نتایجی ناامیدکننده ختم شدند.
روایت فیلم به روشنی زوال یک امپراتوری را به تصویر می‌کشد - زوالی که در رقابت‌های بی‌امان سه جناح نخبه برای کسب قدرت تشدید می‌شود.
اما در لایه‌ای عمیق‌تر، این اثر به شکلی کنایی به نقد تکبر و خودبزرگ‌بینی انسان‌ها می‌پردازد.
همان‌گونه که اشراف‌زادگان نیو رُم برای تسلط بر شهر تقلا می‌کنند، به نظر می‌رسد خود کاپولا نیز در دام توهمات سینمایی خود گرفتار آمده است.
صدای تلخ جاه‌طلبی؛ ژولیوس سزار شکسپیر در نسخه‌ی آین رند
قهرمان داستان، سزار کاتیلینا (با بازی آدام درایور)، مخترع مگالون است؛ ماده‌ای غیرقابل‌تخریب که به عنوان رئیس آژانس طراحی شهر، قصد دارد با آن مگالوپولیس را بازسازی کند.
اما او باید با شهردار سیسرو (با بازی جیانکارلو اسپوزیتو) مقابله کند که برنامه‌هایی مانند ساخت یک کازینو به نام «شهر آتش» را در سر دارد.
با این حال، ساکنان منطقه — که خانه‌هایشان تخریب شده — هیچ‌یک از این دو طرح را نمی‌پسندند.
این داستان حالتی شبیه به تصور «آین رند» در رمان «چشمه» دارد، گویی ژولیوس سزار می‌کوشد شکسپیر را مدرن کند و آن را بی‌پروا به عنوان «بهترین اثر ادبی تاریخ» معرفی نماید.
فیلم با صحنه‌ای آغاز می‌شود که سزار کاتیلینا از لبه‌ی ساختمان به پایین می‌پرد و فرمان «توقف زمان» را صادر می‌کند — و زمان متوقف می‌شود.
در این لحظه، او از واچوفسکی‌ها الهام می‌گیرد.
این صحنه‌ی توقف زمان، یادآور «ماتریکس» است، اما آنچه نوید می‌دهد، بسیار فانتزی‌تر از ادامه‌ی فیلم خواهد بود.
نیو رم یا کالیگولای نئو؟
نسخه‌ای اخته از تاریخ!
با وجود اینکه برخی «مگالوپولیس» را علمی-تخیلی دانسته‌اند، فیلم بیشتر شبیه نسخه‌ای «کالیگولا»ی اخته‌شده است که در دنیای «نیو رُم» جریان دارد.
با قاب‌هایی زیبا، این شهر نئونوآر و در برخی لحظات نئوکلاسیک، بسیار شبیه به منهتن امروزی است؛ جز اینکه مردان با مدل موی کاسه‌ای دیده می‌شوند و لباس‌هایی از جنس گاز یا متریال ساختمانی جدیدی به نام «مگالون» بر تن دارند.
سزار در مسیر خود با فرانکلین سیسرو، شهردار فعلی و مالک سابق خانه‌های فقرا، درگیر می‌شود.
این دو نخستین بار در یک کنفرانس خبری نمایشی رودررو می‌شوند، جایی که دیگر شخصیت‌های کلیدی فیلم، از جمله همیلتون کراسوس سوم (با بازی جان وایت) و واو پلاتینیوم (با بازی آوبری پلازا)، روی سکویی معلق در میان ماکت شهر حرکت می‌کنند: یکی به دنبال ساخت کازینو است و دیگری در پی ایجاد «مدرسه-شهر» برای مردم.
ایده‌ای متوقف‌شده پشت ۱۱ سپتامبر
کاپولا برای عمق بخشیدن به این تقابل ایدئولوژیک، شخصیت جولیا (ناتالی امانوئل) را به عنوان پل عاطفی داستان معرفی می‌کند - دختری اهل خوشگذرانی و فرزند فرانکلین که پس از مشاهدهٔ توقف نمادین تخریب یک ساختمان توسط کاتیلینا، دچار تحولی درونی می‌شود.
این فیلم در واقع رویای دیرینهٔ کاپولا بوده که پس از حوادث ۱۱ سپتامبر به تعویق افتاد.
بسیاری از نمادگرایی‌ها و دغدغه‌های اثر گویی در زمانی میانجامند که جهان در آستانهٔ آن فاجعهٔ تاریخی متوقف شده است.
آنچه در اواخر قرن بیستم ممکن بود "پیش‌آگهی‌انه" به نظر برسد، امروز با فاصله‌ای محسوس از نگرانی‌های معاصر روبروست - حتی با وجود اشارات گذرایی به دونالد ترامپ و شورش ۶ ژانویه.
«آرمان‌شهر» کاتیلینا؛ جایی برای گفت‌وگو یا جای توقف زمان؟
سیسرو از تصمیم دخترش برای حمایت از کاتیلینا سخت ناخرسند است، و وقتی درمی‌یابد که او به دشمن دیرینه‌اش دل باخته، خشمش به اوج می‌رسد - همان دشمنی که روزی به اتهام قتل همسرش تحت تعقیب قرار داده بود.
این گره‌ی نمایشی، هاله‌ای از تردید بر قهرمان‌نمایی کاتیلینا می‌افکند.
با پیشروی روایت، آشکار می‌شود که کاپولا عناصر شخصیت‌های سیسرو (که نامش طنینی از «فرانسیس» دارد) و کاتیلینا (هنرمند آرمان‌گرا) را از زندگی شخصی خود وام گرفته است؛ آمیزه‌ای از دغدغه‌های خانوادگی و حسرت‌های هنری.
با این حال، تقابل سیسرو و سزار به طرزی غیرمنتظره فاقد حرارت و تاثیرگذاری است.
در «مگالوپولیس»، کاپولا لحظاتی غریب و جسورانه می‌آفریند تا این اثر را به مانیفستی سینمایی بدل کند - رویکردی که بی‌اختیار شیوه‌ی روایی رایج در بسیاری از تولیدات سینمایی و سریال‌های ایرانی را به یاد می‌آورد.
خودستایی به سبک کاپولا؛ وقتی فیلم بدل به دیالوگ یک نفره می‌شود
آخرین اثر کاپولا به بیانیه‌ای خودارجاعی بدل شده است.
اجراهای کاریکاتورگونه آوبری پلازا و شایا لابوف، خاطره فیلم ناموفق «داستان‌های ساوت‌لند» (2006) را زنده می‌کند - اثری که در آن ریچارد کلی با انتخاب بازیگرانی نامتعارف مانند دواین جانسون و جاستین تیمبرلیک، بر مضامین پوچ‌گرایانه داستان تأکید داشت.
در تقابلی جالب، بیشتر بازیگران کاپولا چهره‌های جدی سینما هستند که این انتخاب به فیلم حالتی تئاتریکال و فاصله‌دار می‌بخشد.
آدام درایور، استاد به تصویر کشیدن رنج درونی، یک بار دیگر از عمق عاطفی خود در نقش کاتیلینا بهره می‌برد.
صحنه‌ای که او بر صفحه ساعت عظیم شناور ایستاده و با خشم به موانع خیره شده، بی‌اختیار یادآور اجراهای تأثیرگذارش در جنگ ستارگان است.
عناصر علمی-تخیلی فیلم - به استثنای «مگالون» که شباهت مشکوکی به «آنوبیتینیوم» جیمز کامرون دارد - عمدتاً ریشه در واقعیت دارند.
اشاره فیلم به ماهواره شوروی که زباله رادیواکتیو بر شهر می‌بارد، هرچند جذاب اما بدون پیگیری رها شده است.
این نقص‌ها شاید ناشی از محدودیت بودجه باشد، اگرچه کاپولا در سایر صحنه‌ها مانند توالی باشکوه عروسی که میدان مدیسون را به میدان نبرد رومی مبدل می‌سازد، از هیچ هزینه‌ای دریغ نکرده است.
از بلندای قله‌های پدرخوانده تا بیانیه‌ سیاسی پرهیاهو
کاپولا با نگاهی متفاوت به سینمای شهری، به جای روایت از سطح خیابان‌ها - که تخصص بی‌نظیر سیدنی لومت بود - ما را به قله‌ی بلندترین آسمان‌خراش‌ها می‌برد، جایی که نور «ساعت جادویی» بی‌وقفه بر شهر می‌تابد.
کارنامه‌ی درخشان او با چهار شاهکار بی‌همتا (پدرخوانده، گفت‌وگو، پدرخوانده: قسمت دوم و اینک آخرالزمان) و سپس موفقیت‌های تجاری در صنعت شراب‌سازی، گواهی بر نبوغ بی‌حد اوست.
این فیلم‌ساز افسانه‌ای که از فراز قله‌های موفقیت به جهان نگریسته، در کنار بزرگان هنر ایستاده و اشتباهاتش را نیز پذیرفته، به جای انتخاب بازنشستگی آرام، عمداً «مگالوپولیس» را خلق کرده است - اثری که همزمان هم بیانیه‌ای سیاسی تند است و هم اعترافی شخصی.
مگالوپولیس هرگز فیلمی سهل‌انگارانه نیست.
اگرچه بسیاری از ایده‌های بلندپروازانه‌اش به کمال نرسیده‌اند، اما این دقیقاً همان بیان جسورانه و بی‌پروایی است که هوادارانش سال‌ها از این کارگردان متهور انتظار داشتند - هنرمندی که هیچ‌گاه به آرمان‌هایش پشت نکرد.
آدام درایور و جیانکارلو اسپوزیتو با تسلط کامل نقش‌آفرینی می‌کنند، در حالی که صدای پرطنین لورنس فیشبرن در نقش دست راست سزار، به ساختار روایی فیلم غنای بصری می‌بخشد.
با این وجود، کاپولا یک بار دیگر ضعف خود در پرداخت شخصیت‌پردازی زنان جوان را آشکار می‌سازد - ناتالی امانوئل با چشمانی معصوم و گشاد، نقش دختر ساده‌دلی را ایفا می‌کند که می‌بایست مجذوب سزار شود، اما دیالوگ‌های مکانیکی و سطحی نویسنده، اجرای او را به تجربه‌ای ناامیدکننده بدل کرده است.
حضور گروهی از شخصیت‌های فرعی که پتانسیل بالایی داشته‌اند اما به شکل مطلوبی بهره‌برداری نشده‌اند، بر این ضعف می‌افزاید: داستین هافمن در نقش تاجری متمول، دی.بی.
سوینی در مقام کمیسر خسته و فرسوده، کلویی فینمن در هیأت زنی اشرافی و موادمخدرزده، تالیا شایر در نقش مادری روان‌پریش، جیسون شوارتمن به عنوان معاون شهردار، و کاترین هانتر در جایگاه همسر شهردار با دیالوگ‌های فلسفی و پرطمطراق.
در نهایت، «مگالوپولیس» در بدترین لحظات خود ملال‌آور و در بهترین حالت، تجربه‌ای آزاردهنده از آب درآمده است
***مهدی قاسمی