خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

چهارشنبه، 25 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

نامه‌ای از بندر به پرچمدار؛ زین بیشه‌زار، یکسره شیر نر آمده

مهر | فرهنگی و هنری | چهارشنبه، 25 تیر 1404 - 13:41
محمدحسین انصاری‌نژاد به بهانه اتفاقات اخیر و جنگ ایران و رژیم صهیونیستی، شعر تازه‌ای سروده و آن را به رهبر انقلاب تقدیم کرده است.
چشم،نامه،شعر،اشكم،محشر،ضريح،يكسره،قبيله،بندر،شور،كاخ،شير،دل، ...

به گزارش خبرنگار مهر، حجت الاسلام محمدحسین انصاری‌نژاد به بهانه اتفاقات اخیر و جنگ ایران و رژیم صهیونیستی، شعر تازه‌ای سروده و آن را به رهبر انقلاب تقدیم کرده است.
او در مقدمه شعر خود نوشته است: «نامه ای از بندر به پرچمدار».
در ادامه قصیده انصاری‌نژاد را با هم می‌خوانیم؛
*
این نامه‌ای است نیمه‌شب از بندر آمده
در خلسه‌ی شبانه‌ی شهریور آمده
با این پرندگان پریشان به شامگاه
چون برگ‌برگ باغچه‌ای پرپر آمده
دریاست پیش چشم و در آشوب موج‌ها
این نامه از تلاطم چشم تر آمده
این نامه چون پرنده‌ی شبگرد بی‌نشان
بی‌تاب از این کرانه‌ی پهناور آمده
از صخره‌های ساحل ازاین‌دست نامه‌ای
چون قمری‌ای فرود بر این دفتر آمده
مثل دو تکه ابر پر افشانده در فلق
با آفتاب از افق خاور آمده
مشتی پَر است لای سفرنامه از جنوب
رنگ غروب غم‌زده خونین‌پر آمده
اینجا کنار اسکله فانوس چشم من
بر بادبان کشتی بی‌لنگر آمده
از شور فایز است نماهنگ «دشتی» اش
با شروه‌ها به حنجره خنیاگر آمده
سرشار از دعای جنوب قبیله است
یعنی درست از دل دریا برآمده
این نامه تا سپیده‌دمان بال و پر زده
هر دم از این مکاشفه، رنگین‌تر آمده
سوی امام آینه‌ها با اذان شوق
در آن شکوه نافله پشت در آمده
بی‌وقفه بر تبسم خورشید خیره است
در سوز و ساز زمزمه‌ای دیگر آمده
می‌گوید او که قافله‌ای از دعا تو را
بر ابرها به ولوله سرتاسر آمده
با استغاثه، دست توسل از این دیار
بر بارگاه شیر خدا، حیدر آمده
درها به باغ سوره‌ی «طه» گشوده است
عطر حدیث قدسی پیغمبر آمده
آقا!
قصیده‌ای به هوایت سروده‌ام
با بیت‌بیت، یکسره اشکم درآمده
با روضه‌ای غریب دلم سینه می‌زند
یاد از ضریح گمشده‌ی مادر آمده
سر می‌دهیم روضه‌ی یاس کبود را
از آن ضریح، رایحه‌ی کوثر آمده
اشکم امان نداد به بیت‌القصیده‌ام
هنگام استجابت چشم تر آمده
در هشت فصل عشق از این خطّّه‌ی شهید
در پیش پای دوست پیاپی سر آمده
تاریخ این قبیله ورق می‌خورد دلیر
زین بیشه‌زار، یکسره شیر نر آمده
شیران روز معرکه‌اند این تهمتنان
حاجت کجا به یاری زال زر آمده؟
بنگر میان زلزله کاخ سفید را
بر کاخ سبز، ولوله‌ی محشر آمده
با یک اشاره‌ات به سرانگشت، دیده‌ایم
هنگامه‌ای به معرکه از تندر آمده
پادافره تهاجم تاتاری عدو است
این‌سان اگر به محکمه‌ی کیفر آمده
عین‌الیقین کجاست به‌جز چشم‌های تو
چون شب‌چراغ مردم ناباور آمده
شب‌های شعر توست که بر آسمانه‌اش
منظومه‌ای ستاره به شور و شر آمده
آنجا چقدر گستره‌ی چشم‌ها وسیع
از دل فقط ترانه‌ی جان‌پرور آمده
دستی تکان بده که ببینند منکران
هرروزشان چو شامگه محشر آمده
می‌بینمت ردای یمانی به شانه‌ات
حرز «و ان یکاد» در انگشتر آمده
می‌بینمت که رو به افق‌های دوردست
چشمت بر آن ظهور جهان‌گستر آمده
می‌بینمت شکفته‌تر از صبح عید، باز
می‌بینمت که شام غریبان سرآمده