تبارشناسی وطنفروشی!
به گزارش مشرق، سید جواد نقوی فعال رسانه در تلگرام نوشت:
شاید اگر ۱۰ سال قبل بحثی مطرح میشد که اسرائیل به ایران حمله میکند و هزارنفر از هموطنهای ما را شهید خواهد کرد و در چنین شرایطی، ایرانیانی در خارج از کشور، در کنار اسرائیل از این جنایت حمایت میکنند، کمتر کسی آن را میپذیرفت.
در آن روز گوینده این بحث بهنوعی بدبینی متهم میشد اما در واقعیت چنین شرایطی شکل گرفت.
اسرائیلیها در عملیاتی ناجوانمردانه کودکان و زنان ما را هدف قرار دادند و یک بدنه ایرانی در خارج از کشور هم برای آنها سوت و کف میزدند.
همینجا قبل از ورود به اصل بحث یک نکته را باید دقیق شرح دهم؛ سوزان سانتاگ در کتاب «نظر به درد دیگران» میگوید: «گاهی دردهایی را نمیبینیم و بعدها با عکس یا خلاصه از داستان آن وقایع متوجه میشویم، در حقیقت در آن هنگام هم درد را نه مثل سوژه دردمند، بلکه در سطحی درک میکنیم.» اما در عصر ما که تصاویر نمایان است یا به تعبیری همه چیز زنده (آنلاین) است چطور میشود درد دیگران را فهم نکرد؟
به زبان ساده سانتاگ پرسشی مطرح میکند که چرا برخیها جنایتها را نمیبینند یا نمیفهمند؟
هرچند او خودش پاسخی کوتاه به این پرسش داده است و میگوید به این جهت درد را درک نمیکنند که در سیطره تخیلاتی زیست کردهاند که معنای درد دیگر برایشان موضوع نیست، بلکه فقط لذت است که اهمیت دارد.
این دقیقاً همان طرح بحثی است که آیزبلا حماد، نویسنده انگلیسی در کتاب خودش «بازشناختن غریبه» مطرح میکند که چرا در سالهای اخیر چند صدهزار نفر در خاورمیانه به دست غربیها سلاخی شده اما انسان غربی نهتنها بیتفاوت است، بلکه حتی درکی از فاجعه صورتگرفته هم ندارد و در نگاه ناظر غربی اصلاً اعتباری ندارد و فقط او هنگامی درد را پیگیری میکند که خطری خودش را تهدید کند، مثلا اینکه آنان مقابله محدود با گروهکهای تکفیری را زمانی شروع کردند که در قلب شهرهای غرب هم عملیاتهایی شروع شده بود یا مثال دیگری که اسلاونکا دراکولیچ در کتاب «بالکان اکسپرس» خود میزند.
او میگوید هنگامی که جنگ بین صربها و کرواتها شدید شده بود در اروپا دوستان غربی او اصلاً نمیدانستند مسئله چیست؟
درحالیکه بخش وسیعی از این جنگ بر اساس ایدههای غربگرایی پسافروپاشی شکلگرفته بود.
در واقع دراکولیچ معتقد است جنگ برای مردمی که سالها تلاش کردند دیوار برلین برداشته شود تا غربیتر شوند، بدنهای تکهتکهای بود که غربیها فقط برخی مواقع در اخبار آنها را شاید در هر هفته چند دقیقه تحمل میکردند.
همین!
در واقع آنچه مشخص است طرف غربی نهتنها برایش درد و رنج اهمیت ندارد، بلکه بههیچعنوان مسئله ذبح بدنهای انسانهای غیرغربی را دارای اهمیت نمیداند، پس چرا برخی ایرانیان دست به چنین وطنفروشیای زدهاند و در ماشین کشتار غربیها ادغام شدهاند؟
ما از دهه ۸۰ در رسانههای فارسیزبان شاهد اتفاقی عجیب هستیم که در دهه ۹۰ و با شکلگیری شبکههای منوتو و ایراناینترنشنال کاملاً فضا به سمت نوعی نوستالژیزایی شدید و پاککردن حافظه جمعی بخشی از ایرانیان حرکت کرده است؛ به تعبیر تاریخنگاران مهم در سالهای اخیر، نوستالژی اگر به جان یک قوم یا گروهی نفوذ کند حافظه و حافظه جمعی و تاریخ آن کشور را تباه میکند.
اینجاست که متوجه میشویم طرحهای نوستالژیک از تاریخ ایران فشنگی بود برای پر کردن اذهان برخی ایرانیان تا در کنار کشتارجمعی قرار گیرند؛ حالا بعد این شرح ابتدایی میتوانیم چرایی نظری این وطنفروشی را کامل شرح دهیم.
تئودور آدرنو فیلسوف مهم قرن بیستم که کتاب مهم «دیالکتیک روشنگری» را در اوج جنگ جهانی دوم نوشت، در آن مقطع بهشدت مورد حمله قرار گرفت که در اوج جنگ و آن هم در حالی که در آمریکا زندگی میکرد هدف از نوشتن چنین کتابی چیست؟
وقتی همهچیز واضح است ظهور و خشونت فاشیسم نمایان است و جنگ در مرحلهای است که نمیتوان صحنه را سادهسازی کرد، چرا آدرنو کتابی درباره صنعت فرهنگ و آن بخشی را که ناظر به جامعه آمریکاست، مینویسد؟
بسیاری ازاینجهت کار آدرنو را نوعی کار بیخود و یک ژست روشنفکری و پوچ قلمداد کردند اما در واقعیت آدرنو بهدرستی بحثی را در اوج چهره خشن فاشیسم در جهان نشان داد که فاشیسم فقط خطر نیست و این سرمایهداری و اتفاقاً ایده سرمایهداری مدل آمریکاست که خیلی فرقی با فاشیسم ندارد.
بهنوعی اگر فاشیسم زخم فعلی جهان است؛ سرمایهداری هم زخم آینده جهان است، حتی بهمراتب خشنتر و با کشتاری وسیعتر.
در همین دوره آدرنو میگوید امروز همه به اردوگاههای کار اجباری اعتراض دارند اما چرا اغلب کشاورزان جوان آنجا مشغولند؟
آیا این رفتارها بهجز خشونت در طرف قدرت به نوعی فهم نوستالژی از هستی در طرف کارگران هم ربط دارد؟
در واقع آدرنو بهشدت طرح مهمی را مطرح میکند که این فقط خشونت عریان عصر ما نیست، بلکه در مقابل هم طرف مظلوم واقع شده و هم با درکی از زیستن تن به انقیاد میدهد و نوعی رابطه رفت و برگشتی دارد.
او در فصلهای بعد کتاب با طرح بحثهایی از نیچه میگوید در دورهای که در تمام محافل از فردگرایی و عقل روشنگری بحث میشد، ما درگیر فاشیسم و تودهای شدیم که چندمیلیون نفر را به کام مرگ فرستاد اما در عصر فاشیسم فهمی از آزادی وجود داشت.
بسیاری تن به ایده فاشیسم ندادند و از الگوی رهایی استفاده کردند، یعنی هنوز حتی در دوره فاشیسم هم فهم آزادی ممکن است اما او میگوید اروپا که از ترس فاشیسم به سرمایهداری آمریکا پناه برده در حقیقت نمیداند در آینده همین میزان آزادی و فردگرایی را هم دیگر نخواهد داشت.
در واقع عدم حمایت آدرنو از حوادث می ۱۹۶۸ در اروپا را نیز به همین جهت باید ارزیابی کرد که او معتقد بوده غرب بهسرعت درحال ازدستدادن آزادی خودش است و این حوادث هم زمینهساز هرچه سریعتر در نظم آمریکاییها حلشدن است.
در واقعیت آدرنو بیان میکرد طرح آمریکاییها آزادسازی همهچیز است.
در چنین شرایطی آزادی و فردگرایی یک باور رایج میشود اما در حقیقت این آزادسازی حداکثری نوعی سرکوب پنهان است که شکلگرفته و بهشدت از فاشیسم خطرناکتر است؛ چراکه فردیت تبدیل به تقلید میشود و سوژه و سوژگی ناپدید میشوند.
در این لحظه لذت جایگزین حقیقت میشود و سوژه شکستخورده هم بهجای درک حقیقت به نوستالژی پناه میبرد که نوستالژی همان سفیدشویی گذشته و شورشی علیه عقلانیت است و حتی به تعبیر برخی فلاسفه اخلاق، نوعی مالیخولیاست.
در واقع آدرنو طرحی را بیان میکند که امتداد یک خشونت عریان است و سوژههایی را شکل میدهد که لذت را در خونشویی و جنایت بیشتر درک میکنند.
علت این وضعیت را به لذت بیشتر رسیدن معرفی و هر نوع درک تاریخی لحظه حال را بریده فهم میکنند، حتی تصوری از آینده هم ندارند.
این همان فشنگ نوستالژی است که اذهان را برای جنایتهای وسیع آماده میکند.
برای بهتر فهمیدن به مثالی اشاره میکنم؛ ترامپ برای اینکه نشان دهد چقدر وطنپرست است مدام ذهن مخاطب آمریکایی سفیدپوست را به سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ میبرد که دوره شکوفایی رؤیای آمریکایی بوده است.
این تصویرسازی از ۸۰ سال قبل بهنوعی ایجاد شرایطی است که ترامپ هم قصد دارد همان کار را انجام دهد، در نتیجه هر کاری از او سر بزند باید سکوت کنید!
تا آن دوره مجدد شکل بگیرد.
کاری که رسانههای فارسیزبان با اذهان وطنفروشان کردهاند مشابه همین رفتار است؛
تصویری را از دهه قبل از انقلاب شکل دادهاند که طرف اسرائیل معتقد است برای بازسازی آن دوره باید صبر کنند و این صبر احتمالاً یعنی در مقابل کشتار هموطن نباید اعتراض کنند.
در حمله به کشور نباید اعتراض کنند، بلکه باید حتی حمایت هم بکنند.
در واقع در بحثهای متأخر جامعهشناسی این اتفاق را ذیل همان اخلاق بردگی تعریف میکنند که ارباب دستور میدهد و برده نهتنها به دستور عمل میکند، بلکه چند کار اضافه هم انجام میدهد.
در واقع اینجا برده هیستریک شده و رفتار او در لحظه دستور هیستریک است و بعد در فرایندی امتداد مالیخولیاست.
این شکل اخلاق بردگی از همان عدم فهم از تاریخ شکل میگیرد و این بحث را باید اینگونه طرح کرد؛ نظمی که آمریکاییها و اسرائیلی برای وطنفروشها شکل دادهاند، اینگونه است که شما فقط هنگامی آزادید و حس آزادی دارید که وطنفروشی کنید و از وطنفروشی میتوانید لذت ببرید.
فقط سوژه وطنفروش زمانی احساس آزادی میکند که قصهای را بگوید که در چرخه خدمت به ارباب باشد و در اینجا هر نوع طرح قصه دیگر واقعی نیست.
برای فهم بهتر مثالی میزنم؛ در سالهای اخیر که فقر جهانی گسترش پیدا کرده بیش ازآنکه سوژه فقیر را مشاهده کنیم، بنگاههای خیریه جهانی و کمک افراد مشهور را مشاهده کردهایم، یعنی خود انسانهای فقیر موضوع نیستند و اینکه اربابها درباره آنها چه میگویند اهمیت دارد.
بعد از مدتی وقتی هر انسان قرار است قصه خودش را روایت کند، بهگونهای آن را طرح میکند که خوشایند ارباب باشد تا کمکی به آنها برسد.
در واقع در این لحظه هم وطنفروشها شبیه به سوژه فقیر هر آنچه را در خدمت اربابها باشد بیان میکنند، یعنی خودشان را با سلاح نوستالژیک در خدمت خشونت وسیع و سفیدشویی این خشونت قرار میدهند تا بتوانند به اربابها خدمت کنند و تصور میکنند از این طریق به آزادی کمک کردهاند.
بهنوعی درک نظری که آدرنو از تاریخ بیان میکند اینجا خود را نشان میدهد.
او با الهام از نیچه تاریخ را یادآوری با درد میداند و به عنصر درد تأکید دارد؛ چراکه همه وقایع تاریخی بر پایه درد است و این درد است که تجربه و خودآگاهی درست میکند، در غیر این صورت تاریخ دیگر اهمیتی ندارد، حتی پیروزیهای تاریخی هم از دل درد زاده شدهاند اما درکی که وطنفروشها از تاریخ توسط اربابان آنها برایشان شکلگرفته نوستالژی بهجای تاریخ است، یعنی بهجای درد بهصورت دروغین لذت قرار گرفته است، مثل همان تخیلاتی که در بالا بیان شد که در فلان مقاطع همهچیز عادی، طبیعی و زیبا بوده است.
این درکی است که ارباب برای برده شکل داده است.
امروز دقیقاً حلقه اصلی ائتلاف خشن و خونبار وطنفروشان با اسرائیلیها و آمریکاییها همین است.
این بهمراتب از فاشیسم قرن بیستم ترسناکتر است؛ چراکه آنجا امید به رهایی بود اما امروز برای این وطنفروشان ذرهای امید نیست.
آنها بردههای اربابند و قصههایی را برای خونشویی و خوشایند اربابها میگویند.
شاید به همین خاطر است که امروز بسیاری از افراد از حجم وسیع وطنفروشی این بردهها تعجب کردهاند، چون نمیدانند این بردهها دو دهه است در شبکههای خودشان و از طریق کانالهای خاص به شرایطی دچار شدهاند که بهجای فهم ایرانی و تاریخ ایران، بیشتر تاریخ جنایتهای اسرائیل و آمریکا را بلدند و تصور میکنند.
هرچه اربابها بیشتر جنایت کنند، جذابترند!
حالا شاید متوجه شده باشیم که چرا آدرنو در اوج جنگ جهانی نگران موجی بود که آمریکاییها آن را شکل خواهند داد.
در این موج وطنفروشی حتی ممکن است ملتدوستی و انساندوستی و دفاع از آزادی هم معرفی شود و این دقیقاً همان تلنگر مهمی بود که آدرنو قصد داشت به تکتک سوژههای مقاوم انسانی بزند که فکر نکنید مارکسیسم و فاشیسم وحشتناکند.
در آینده وحشتناکتر از این ایدئولوژیها هم بهصورت وسیع موج ایجاد میکند و ما امروز میبینیم که اسرائیل در عصر آنلاین کودکان کشورها را به نام دفاع از انسانیت سلاخی میکند، همانطور که در عراق شاهد بودیم یکمیلیون کشته در جنگ با آمریکا به نام ترویج دموکراسی در خاورمیانه معرفی شد!
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.