آخرین صحنه تعزیه با نقش وطن/ روایتی از شهید "میردریکوند + فیلم
شهید رضا میردریکوند، علی اکبر تعزیه اعظم لرستان بود و شهید میدان که در حمله اسرائیل به شهادت رسید.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از خرمآباد، جایی که ریشههای بلوط با استخوان پیوند خوردهاند و بوی خاک هنوز نالهٔ قرنها را در خود دارد، کسی زیست که شبیه دیگران نبود.
نامش رضا میردریکوند بود.
کودکیاش در خیرآباد، میان دیوارهایی که بوی قرآن و دود اسپند داشت، ریشه دواند.
پدرش زمین را میشکافت، مادرش شبها رو به مشرق اشک میریخت برای عاقبتبهخیریاش.
دوران ابتدایی برای او آغاز ورود به اقلیم دیگر بود؛ جایی که با آیات قرآن همدم شد و تابستانهایش را در دارالقرآن خیرآباد ورق زد.
دهانش با آیه گشوده شد و ذهنش با تکرار طنین خدا، صیقل یافت؛ شبیه کوهی که باران را سالها در خود نگه دارد تا روزی چشمه شود.
همسرش، روایتگر سکوتهایی است که با حضور رضا معنا میگرفت.
میگفت نگاهش آنقدر ژرف بود که دیوارها از شرم سکوت میکردند.
گهواره نوزادشان تنها با تکان دست او آرام میگرفت، نه از عادت، که از یقین.
رضا، پارهای از جانش را در صحنههای تعزیه جا گذاشته بود؛ آنجا که لباس حضرت علیاکبر (ع) را بر تن میکرد، تعزیه از نمایش به زیارت بدل میشد.
او نه نقش، که تجسم روایت بود.
قامتش در لباس سبز، صدای خشدار و پرشورش، آن لحظه که فریاد میزد: «یا أبَهْ!
ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی» صدایش چون شرارهای از سینه عاشورا بود.
رضا لباس سبز سپاه بر تن داشت، اما هنوز از تنش بوی خاک کربلا میآمد.
در لباس رزم هم علیاکبر بود، در نگاه، در نیت، در شتاب رفتن.
به هر مأموریتی که میرفت، با دلِ مادر وداع میکرد، با چشمِ همسر، و با نفسِ فرزند.
او دل نمیکَند، بلکه دل را با خود میبرد، چون میدانست شهید، تنها جانش را نمیبرد، بلکه استخوانِ یک خانواده را با خود جابهجا میکند.
رضا، آن روز که دل از نوزاد بیستروزه کند، از سر وفاداری رفت.
وفاداری به خاک، به آیین، به مردانی که قرنها پیش در کربلا عهد بستند.
او آخرین بار ردای علیاکبر را از تن درنیاورد؛ بلکه آن را با خود برد، به زیست واقعیِ نقش.
آنجا که در حمله اسرائیل شهید شد.
دستهایی که پیشتر گهواره فرزند را میجنباند، حالا خاک را میکاود.
شهید رضا، تن به خاک سپرد، اما جانش درخت شد.
ریشه دواند در خاک لرستان، در گلوی دخترانش که سورهها را حفظ میکنند، در نگاه همسرش که هنوز در هر ظهر بیصدا با او سخن میگوید.
در خانه شهید رضا، سجاده هنوز پهن است.
قرآن باز مانده بر آیهای که از جهاد میگوید.
دخترانش، هر صبح، نوبت میگیرند برای خواندن.
خانه، تبدیل شده به حسینیهای بیعَلم.
انتهای پیام/ 644/.