خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 24 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

چرا نامی از عملیات تنگه ابوقریب در میان نیست؟!

مشرق | یادداشت | سه شنبه، 24 تیر 1404 - 10:47
عملیات تنگه ابوقریب یکی از آخرین عملیات‌های دفاع مقدس تا پیش از رسیدن موعد پذیرش قطعنامه ۵۹۸ است؛ البته نامی از این عملیات در فهرست عملیات‌های دفاع مقدس نیست، چراکه...
تنگه،گردان،عمار،عمليات،منطقه،دست،صياد،خوزستان،دشمن،فرمانده،ج ...

به گزارش مشرق، عملیات تنگه ابوقریب یکی از آخرین عملیات‌های دفاع مقدس تا پیش از رسیدن موعد پذیرش قطعنامه ۵۹۸ است؛ البته نامی از این عملیات در فهرست عملیات‌های دفاع مقدس نیست، چراکه این عملیات هم مثل عملیات سیدالشهدا یا غدیر، عملیات تعجیلی‌دفاعی است.
ابوقریب یک تنگه استراتژیک در منطقه فکه، در شمال غرب خوزستان؛ جایی در نزدیکی دشت عباس و جاده اندیمشک – دهلران است.
در روزهایی پایانی جنگ، صدام با کمک استکبار و پشتیبانی وسیع رژیم‌های مرتجع عربی به منظور داشتن دست برتر در جبهه‌های جنگ، دست به تحرکات گسترده نظامی زد و مناطقی را به تصرف خود درآورد.
او در تیرماه ۶۷ نقشه خطرناکی در سر می‌پروراند و آن تصرف تنگه ابوقریب بود؛ چنانچه عراق این تنگه راهبردی را به تصرف خود در می‌آورد، هیچ راه مقاومتی در برابر خود نمی‌دید و سقوط خوزستان قطعی بود.
همزمان با شروع تحرک دشمن در این منطقه، شهید صیاد شیرازی (شهید صیاد در این مقطع در ارتش مسئولیتی ندارد و نماینده حضرت امام خمینی(ره) در شورای عالی دفاع است) خودش را با بالگرد به دشت عباس می‌رساند و پی می‌برد که فرمانده تیپ دزفول که مسئولیت دفاع از منطقه را داشته، به هر دلیلی دستور عقب‌نشینی داده و به آنها اجازه داده مواضع خود را ترک کنند!
صیاد فوراً یکی از نیروها را احضار می‌کند و با لحنی مضطرب می‌پرسد: «به نظرت چه‌کار کنیم؟
تنگه در معرض سقوط کامل است؟
آن نیرو می‌گوید: «من می‌روم روبروی دشمنم می‌ایستم و تانک‌های او را می‌زنم».
صیاد شیرازی که شجاعت این ارتشی دلیر را می‌بیند با لحنی حاکی از مسرت می‌گوید: «تو از همین الآن فرمانده تیپ هستی» او باورش نمی‌شود؛ «مگر می‌شود در میدان جنگ کسی را فرمانده تیپ کرد؟» صیاد می‌گوید: «بله می‌شود، این هم درجه‌ات!» این حکایت از حساسیت بالای تنگه دارد که صیاد فوراً یک نیروی عادی را به سمت فرماندهی تیپ می‌گمارد.
اوایل تابستان ۱۳۶۷ عراق غافلگیرانه عمل می‌کند، البته این عمل ارتش صدام از اوایل همین سال شروع شده، در روزهایی که کمتر کسی در ایران گمان می‌کند یک عملیات جدی و جدید پیشرو باشد و همه مشغول مقدمات پایان جنگ بودند، ناگهان ارتش بعث با تجهیزاتی کامل و نیروهای آماده به منطقه‌ای حمله می‌کند که به لحاظ جغرافیایی توان مبارزه پدافندی در آن بسیار سخت بود (تنگه ابوقریب)...
و این یعنی مقدمه سقوط خوزستان، این حمله در روز و در شرایط طاقت‌فرسای استان خوزستان در تابستان اتفاق می‌افتد.
به دلیل حساسیت بالا، فرماندهی جنگ، حفاظت از این گذرگاه مهم را به گردان عمار واگذار می‌کند.
گردان عمار مسئول حفاظت از تنگه
در آستانه پذیرش قطع‌نامه ۵۹۸ از سوی ایران، لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) در سه جبهه غرب، میانی و جنوب با دشمن بعثی درگیر می‌شود.
درگیری‌های جبهه میانی به گردان عمار لشکر ۲۷ سپرده می‌شود.
در آن زمان محمد یزدی فرمانده گردان و غلامرضا صالحی، قائم‌مقام فرماندهی لشکر ۲۷ بود.
آنها مأموریت پیدا می کنند که جلوی پیشروی عراق را گرفته و از تنگه محافظت کنند، زیرا اگر ارتش بعث از آن عبور کرده و به پل کرخه می رسید، «انگار اصلاً این هشت سال را نجنگیده بودیم ....
و دیگر همه چیز تمام بود و صدام آقای جنگ بود...
ساعت ۹:۳۰ روز ۲۱ تیرماه ۱۳۶۷ سردار رحیم صفوی، جانشین وقت نیروی زمینی سپاه، به یزدی اعلام می‌کند که عراق قصد حمله به ایوقریب را دارد و هیچ نیرویی نداریم که مقابل آنها بایستد.
نیروهای گردان عمار هم تازه از خط پدافندی برگشته‌اند و به آنها مرخصی داده شده تا به تهران بروند.
ساعت ۱۰ – ۱۱ صبح، خبر می‌رسد عراق قصد تصرف تنگه را دارد...
فوراً نیروها را آماده‌باش می‌دهند و به همراه مختصر سلاح و تجهیزات انفرادی که ته انبار تسلیحات باقی مانده بود و نیز آب و آذوقه اندک، توسط کامیون راهی منطقه می‌شوند.
سردار محمد شریفی، جانشین گردان عمار نقل می‌کند: «من همراه دو نفر از نیروهای اطلاعات عملیات با ماشین خود با سرعت به سمت فکه در حرکت بودیم.
در بین راه اندیمشک اوضاع را آشفته دیدیم و مردم سراسیمه و حیران!
هر طور بود به سمت جاده اندیمشک – شوش رفتیم و خودمان راه به سه راهی تنگه ابوقریب رساندیم.
از همانجا نگاه کردیم و برگشتیم و به یزدی پیام دادیم که حرکت کنید، تا سه راه خبری نیست، ولی سریع خود را برسانید.
ساعت ۲-۳ بعد از ظهر بود که این‌ها رسیدند.
راه انداختن یک گردان، با آن سرعت، کار آسانی نبود.»
رضا یزدی، فرمانده گردان عمار نقل می‌کند: «ما با عجله و شتاب به همراه رزمنده‌ها حرکت کردیم و به پل کرخه رسیدیم.
در آنجا تجمع و ترافیک عجیبی بود.
به دژبان آنجا گفتم: اینها را پخش کن تا حین بمباران و زمانی که دشمن آتش می‌ریزد، تلفات کمتری بدهیم.
از آنجا که لباس خاکی بسیجی به تن داشتم مرا نشناخت و گفت اصلا شما کی هستید؟
و ادامه ماجرا.
به او گفتم: راه را باز کن تا گردان رد شود.
وقتی دیدم گوشش بدهکار نیست با کمی تندی تهدید کردم: مقاومت کنی، همینجا تو را می‌اندازم داخل رودخانه، به‌هر حال بعد از کلی اتفاقات راه را باز کردند و ما پیاده از پل کرخه به راه افتادیم تا این که به منطقه درگیری رسیدیم.
دو تیم را جلوتر فرستادم تا منطقه را چک کنند.
چون اصلا نمی‌دانستیم دشمن کجاست.
حدود هشت کیلومتر پیاده رفته بودیم.
مهمات نیروها کم بود، غذا هم نخورده بودند و آب هم کم داشتیم.
به محض رسیدن به تنگه، دو گروهان را در دو طرف مستقر کردیم و با دو دسته از میان گذرگاه گذشتیم.
با عبور از تنگه، با دشمنی که در ۱۵۰ متری، پشت خاکریز مستقر بود، درگیر شدیم.
گرمای شدید هوا در فصل تابستان خوزستان و نبود آب، کار را برای مقابله با دشمنِ مجهز، سخت کرده بود.
استعداد دشمن چیزی در حدود یک تیپ بود و در مقابل، تعداد نیروهای ما اندک بود؛ ولی همین تعداد کم با ایمان و اراده راسخ در سخت‌ترین شرایط در برابر دشمن بعثی ایستادند و با مقاومتی مثال‌زدنی جلوی پیشروی او را گرفتند.
در آن روز سخت و نفس‌گیر، بیش از پنجاه تن از جمله غلامرضا صالحی، قائم‌مقام لشکر شهید شدند که تعدادی از آنها بر اثر تشنگی زیاد بود.
این مجاهدین راه خدا به تکلیف خود عمل کردند، در آن گرمای کشنده خوزستان نگفتند تا آب نباشد و مهمات ندهید، نمی‌جنگیم.
آنها تا پای جان مقاومت کردند و به اعلی‌ درجه علیین رسیدند.
ماجرای شهدای دست بسته گردان
سردار محمد شریفی، جانشین فرمانده گردان چنین نقل می‌کند: «وقتی از تنگه خارج می‌شدیم یک قسمتی از آن منطقه به شکل دشت می‌شود، دیدیم کنار جاده یک جایی دست خورده است، یعنی زمین دست کاری شده بود.
انگار لودری با بیلش خاک‌ها را در جای دیگری ریخته بود.
آثار نم و رطوبت هم دیده می‌شد.
بچه‌ها با بیل و کلنگ به جان این زمین افتادند.
قدری که کندیم پیکر شهدا را پیدا کردیم.
شهدا را با سیم تلفن که سیم‌های محکمی بود بسته بودند.
بعثی‌ها شهدای گردان عمار را همانند شهدای غواص با سیم تلفن‌های فولادی بسته بودند و روی آنها خاک ریخته بودند.
دقیقاً به اولین پیکر که برخورد کردیم برخی تیر خورده بودند و این که دست اینها را ببندند در صورتی که شهید شده باشند، دلیلی نداشت.
می‌توان استنباط کرد که بعضاً اینها زنده بودند.
اولین جنازه را که بیرون کشیدیم دیدیم دست آنها بسته است و سیم را دنبال کردیم و دیدیم به یکدیگر بسته شده‌اند.
از این قسمت حدود ۱۴ پیکر پیدا شد و همه به هم متصل بودند.
با بیل مکانیکی خاک را کنار زده بودند و چاله‌ای کنده بودند و روی شهدا خاک ریخته بودند.
استراتژی عراقی‌ها این بود که اسیر بگیرند؛ ولی چرا این کار را کردند، اینکه به شهادت رسانده بودند، حالا چرا دفن کردند؟
چرا به این شکل دفن کردند؟
می‌توانستند بعثی‌ها شهدا را رها کنند و بروند.
ولی این جنایتی بود که عراقی‌ها در آنجا مرتکب شدند و دلیلش پایداری و پایمردی شیر مردان گردان عمار بود که جانانه توانسته بودند در جنگی نابرابر، جلوی یک لشکر زرهی ایستادگی کنند و...»
این البته گوشه و خلاصه‌ای از حماسه گردان عمار در این عملیات است، یکی از خروجی‌های این روایت‌ها منجر به تولید اثری همچون تنگه ابوقریب در سینما شد و قطعا خود گردان عمار در طی هفت سال عمر خود در دفاع مقدس پر است از ماجراهای شبیه ابوقریب که قابلیت تبدیل به آثار سینمایی دارند.