خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

دوشنبه، 23 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

روزگار سیاه زن پاتوق‌نشین

اعتماد | همه | دوشنبه، 23 تیر 1404 - 08:41
هیچ گاه ازخانواده‌ام دل خوشی نداشتم چرا که بعد از طلاق پدر و مادرم همواره احساس حقارت می‌کردم. فرزند طلاق بودم و دیگران به چشم دختری بدبخت و فلاکت‌زده نگاهم می‌کردند.
سرقت،مشهد،حشمت،مادرم،مواد،بانك،شوهرم،فروشي،رفتم،طلاق،مغازه،م ...

کد خبر: 723911 | ۱۴۰۴/۰۴/۲۳ ۰۸:۳۴:۵۶
هیچ گاه ازخانواده‌ام دل خوشی نداشتم چرا که بعد از طلاق پدر و مادرم همواره احساس حقارت می‌کردم.
فرزند طلاق بودم و دیگران به چشم دختری بدبخت و فلاکت‌زده نگاهم می‌کردند.
به گزارش روزنامه خراسان، زن پاتوق‌نشین با بیان این جملات داستان زندگی‌اش را این طور ادامه داد:» مادرم مدتی بعد، همسر دوم مردی شد که گویی هیچ علاقه و احساس عاطفی به فرزندان مادرم نداشت.
او بیش از حد به فرزندان همسر اولش توجه می کرد و من در میان این بی مهری ها می سوختم اما مادرم راضی بود همین که مخارج ما را تامین می کرد جای شکر داشت.
در اثنای این نابسامانی ها و ناراحتی ها ی روحی و روانی، دو برادرم که به سن نوجوانی رسیده بودند غیرتی شدند و به شدت مرا زیر نظر گرفتند.
آن ها چنان از من مراقبت می کردند که حتی اجازه نداند به مدرسه بروم چون معتقد بودند در همین مسیر مدرسه احتمال دارد با پسری آشنا شوم یا کسی برایم مزاحمت ایجاد کند.
بالاخره درآغازین روزهای جوانی ام بودم که «حشمت» به خواستگاری ام آمد و من پای سفره عقد نشستم.
یک سال بعد و در حالی که زندگی مشترکمان را شروع کرده بودیم «حشمت» تصمیم به مهاجرت گرفت .
او که از بیکاری خسته شده بود برای یافتن شغل مناسب مشهد را انتخاب کرد چرا که مدعی بود در مشهد موقعیت های شغلی زیادی وجود دارد و حتی می تواند با دست فروشی مخارج زندگی را تامین کند!
بالاخره با هم به توافق رسیدیم و با امید فراوان راهی مشهد شدیم.
این جا «حشمت» با یکی از دوستانش به معاشرت پرداخت که او را برای مهاجرت به مشهد راهنمایی کرده بود.
خیلی زود شوهرم خانه ای اجاره کرد و سرکار رفت اما من از شغل او چیزی نمی دانستم تا این که همسرم یک روز به طور ناگهانی گم شد و من به هر جایی که به ذهنم رسید سر زدم تا خبری از او پیدا کنم ولی تلاش هایم بی فایده بود .
خلاصه با راهنمایی یکی از همسایگان به کلانتری رفتم و آن جا متوجه شدم که «حشمت» به جرم توزیع و نگهداری مواد مخدر دستگیر و روانه زندان شده است.
از آن روز به بعد،«م»(دوست شوهرم) بیشتر به من سر می زد و ماهانه مبلغی پول به حساب بانکی ام واریز می کرد.
با آن که در این مدت متوجه شده بودم «م» نیز جوانی خلافکار است و از راه سرقت اموال مردم و همچنین خرده فروشی مواد مخدر در پارک ها هزینه هایش را تامین می کند اما ناچار بودم تا کمک های مالی اش را بپذیرم.
چرا که من زنی بی‌سواد بودم و هیچ گونه هنر و یا مهارتی هم نداشتم که بتوانم شغلی برای خودم دست وپا کنم.
در گیرودار همین معاشرت ها و برای آن که اجاره منزل نپردازم به پاتوق «م» رفتم و آن جا پاتوق نشین شدم.
طولی نکشید که در کنار «م» من هم به مصرف مواد مخدر روی آوردم و در حالی معتاد شدم که از نظر عاطفی نیز به «م» علاقه مند بودم به همین دلیل از شوهرم طلاق گرفتم و به همراه «م» سرقت از مغازه ها را شروع کردم.
ابتدا به تنهایی به فروشگاه های بزرگ مواد غذایی و لباس فروشی ها می‌رفتم و آنچه را نیاز داشتم، سرقت می کردم ولی بعد با نقشه «م» سرقت های دو نفری را شروع کردیم.
من ابتدا به داخل مغازه ها یا بانک ها می رفتم و پس از آن که حواس فروشنده یا مشتری را به خود جلب می کردم، در یک لحظه گوشی تلفن یا اموال باارزش دیگر را به آرامی بر می داشتم و آن را پنهانی به «م» می دادم که او هم سوار بر موتورسیکلت از آن مکان خارج می شد .
من در محل می ماندم تا شرایط خروج از مغازه یا بانک فراهم شود که کسی به من شک نکند!
ولی آخرین بار گوشی تلفن یکی از مشتریان بانک را سرقت کردم و آن را به «م» دادم ولی بعد از خروج «م» از بانک یکی دیگر از مشتریان که قبلا از فروشگاه او سرقت کرده بودم مرا شناخت و با پلیس تماس گرفت و این گونه دستگیر شدم، اما ای کاش ...
بررسی های تخصصی عوامل انتظامی برای ریشه یابی سرقت های این زن و مرد جوان با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ جعفری (رئیس کلانتری شهید آستانه پرست مشهد) ادامه دارد.
بر اساس ماجرای واقعی در زیرپوست شهر