خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

یکشنبه، 22 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

ماجرای سردار سبزپوش گیلانی که می‌گفت؛ "شهید می‌شوم و به بهشت می‌روم" - تسنیم

تسنیم | استان‌ها | یکشنبه، 22 تیر 1404 - 14:30
وقتی وارد فراجا شد، استاد یکی از کلاس ها پرسید؛ از این جمع چه کسی شهید می شود و به بهشت می رود؟ حمیدرضا دستش را بالا برد و گفت؛ "من به بهشت می روم".
شهيد،مادر،پدر،خواهر،ادامه،حميدرضا،عشق،اشاره،فلاحي،سردار،آقا، ...

به گزارش خبرگزاری تسنیم از رشت، سردار شهید حمیدرضا فلاحی، مدافع وطن و دلاورمردی گمنام از دیار میرزاکوچک بود که سال‌ها شهادت‌گونه زیست و در آخرین روزهای جنگ تحمیلی 12 روزه، در تهران به آرزوی همیشگی‌اش یعنی شهادت رسید.
در یکی از روزهای گرم تابستان؛ همراه با تیمی از خبرنگاران و مسئولان بسیج رسانه گیلان میهمان منزل این شهید بودیم؛ سردار شهیدی که لباس مقدس پلیس به‌تن و در خدمت نظام اسلامی بود و برای تأمین امنیت مردمش از مهم‌ترین سرمایه زندگی‌اش گذشت.
استقبال گرم خانواده شهید، اشک‌های روی گونه‌های مادر شهید و صبر و استقامت مثال‌زدنی پدر شهید، وظیفه و رسالت زینبی‌مان را برای معرفی این سردار گمنام و راه و رسمش سنگین‌تر کرد.
زهرا فلاحی، خواهر شهید در گفت‌وگو با تسنیم از عشق خواهر برادری و رابطه بسیار خوبش با آقا حمیدرضا گفت: از همان دوران کودکی به‌هم وابسته بودیم؛ و رفت و آمدها، بازی‌ها و درس خواندن‌هایمان جدا از هم نبود.
فاصله سنی زیادی با هم نداشتیم؛ گذر زمان و بالا رفتن سن هم منجر به جدایی‌مان نشد.
در کنار هم و در یک سازمان مشغول به خدمت شدیم.
وی به مسئولیت‌پذیری و تعهد کاری برادر شهید اشاره و ادامه داد: برای کارش خیلی زحمت می‌کشید و به استان‌های زیادی سفر کرده بود.
خدمت در فراجا و رفتن به مأموریت‌های سبک و سنگین مانعی برای ادامه تحصیلش نبود و تا مقطع دکتری پیش‌ رفته بود تا بتواند به عنوان یک نظامی تحصیل‌کرده، کارایی و عملکرد مطلوب‌تری از خود نشان دهد.
در آخرین سفری که به گیلان می‌آمد همراهش بودم؛ میانه راه، مدام پدر و مادر را به من می‌سپرد و درباره آنان سفارش و تأکید داشت؛ می‌گفت "تا تو هستی خیالم راحت است".
در این مسیر سه ساعته، یک دستش روی فرمان و با دست دیگرش مرا بغل کرده بود؛ با هم می‌گفتیم و می‌خندیدیم.
در آن لحظه تصورش را هم نمی‌کردم که این گفت‌وگوها و بلند خندیدن‌ها آخرین باهم‌ بودن‌مان است.
خواهر می‌گوید؛ برادر شهیدش همیشه و به طور مداوم از حال و احوال خانواده مطلع بود، با وجود مشغله فراوان همیشه به پدر و مادر سر می‌زد و از آنان می‌خواست که برایش دعا کنند؛ دعای عاقبت بخیری.
خانم فلاحی ادامه می‌دهد: خیلی از اعضای فامیل و بستگان نمی‌دانستند که برادرم سردار است؛ به حدی با همه مهربان و فروتنانه رفتار و برخورد می‌کرد که همه دوستش داشتند.
سال 84 در اولین روزهای ورودش به فراجا؛ در یکی از کلاس‌های درس؛ استادشان سؤالی پرسید که برای همه جالب به نظر آمد؛ پرسید: از این جمع چه کسی شهید می‌شود و به بهشت می‌رود؟
برادرم بی‌درنگ دستش را بالا برد و گفت: "من به بهشت می‌روم".
بقیه زیر خنده زندند چون و فکر می‌کردند شوخی است؛ در حالی که برادرم با جدیت گفته بود.
خواهر شهید باز به عمق عشق و محبت که بین خود و برادرش برقرار بوده اشاره می‌کند، آهی می‌کشد و می‌گوید: در بحث‌ها و صحبت‌های خواهر و برادری هرگز مسأله را کشدار نمی‌کرد؛ و صحبت را با "إن‌شاءالله که خیره" خاتمه می‌داد؛ به حدی خوب و زیبا کوتاه می‌آمد که برایم جای تعجب بود.
با اینکه فردی نظامی بود اما لبخند از گوشه لب‌هایش هرگز محو نمی‌شد و محبتش را نثار همه می‌کرد.
عاشق امام حسین بود و شب اول محرم نیز به دیدار دلدار رفت.
خواهر شهید می‌گوید: برادرم در چند سال اخیر، ایام محرم، یک پایش ایران و پای دیگرش کربلا بود.
وقتی ساختمان صدا و سیما را زدند استرس و نگرانی‌هایمان بیشتر شد؛ اما او با روحیه شادی که از خود نشان می‌داد سعی در آرام کردن خانواده داشت.
همکارانش می‌گویند در همان روز حادثه، به قلب مهربانش الهام شده بود که قرار است به یاران سیدالشهدا بپیوندد؛ چون مدام می‌گفت "احساس می‌کنم امروز بمباران می‌شود و من شهید می‌شوم" و همین اتفاق هم افتاد.
خواهر شهید در ادامه هدف دشمنِ زبون از حمله به این سرمایه‌های کشور را در واقع سلب امنیت و آرامش مردم عنوان کرد و گفت: قطعاً دشمن در این زمینه به اهداف شومش نرسید و نخواهد رسید.
با وجود اینکه داغ برادر دیدم اما خود را شاگرد حضرت زینب(س) می‌دانم؛ بانویی که تا آخرین لحظه و با تمام وجود؛ در کنار برادرش بود و به او عشق و محبت داشت و پس از سیدالشهدا نیز با زیبایی هرچه تمام‌تر به تبیین و تفسیر واقعه عاشورا و واقعیت‌های آن پرداخت و اذهان عمومی را روشن و قاب از چهره یزیدیان زمانه برداشت.
دلبر رضادوست، مادر شهید هم از آخرین دیدارها و جملات آقا حمیدرضا اینطور می‌گوید: آخرین باری که دیدمش چندین بار بغلم کرد؛ همچون کودکی که جدایی از آغوش مادر برایش سخت و طاقت‌فرساست؛ نگاهم به قد و قامت رعنایش بود و در دل قربان صدقه‌اش می‌رفتم؛ دو بار به سمت در رفت و برگشت؛ مقداری آلوچه و خاکشیر به‌عنوان خوراکی توی راه در دستش گذاشتم.
او ادامه می‌دهد: حس غریبی ته دلم فریاد می‌کشید که آخرین دیدار است و باید اسماعیلم را در راه عشق به قربانگاه بفرستم.
دلشوره و اضطراب عجیبی داشتم.
محبت مادر و فرزندی پایان‌ناپذیر و غیرقابل توصیف است؛ عشق بین مادر و فرزند هرگز از بین نمی‌رود.
مادر می‌گوید: آخرین بوسه‌هایش را خوب به خاطر دارم.
هر از گاهی اشک گوشه چشمانش را پاک می‌کند به یاد همان آخرین‌ها و ته دلش غبطه می‌خورد و با افسوس می‌گوید که ای کاش آن لحظات طولانی‌تر می‌شد.
به او گفتم برو مادر خدا به همراهت و رفت که رفت.
و 19 روز است که صدایش را نشنیده‌ام و با قاب عکسش درد و دل می‌کنم.
مادر شهید با همان لهجه شیرینش به استقبال باشکوه مردم از مراسم تشییع پیکر فرزندش اشاره می‌کند و می‌گوید: پیکرش را به خانه آوردند، دقائقی با جگر گوشه‌ام تنها شدم و آخرین مادرانه‌هایم را تقدیم کردم.
گفتم گوشه کفن را باز کنید می‌خواهم چهره‌ ماهش را ببینم.
یاد لحظه‌ای افتادم که برای اولین بار او را در قنداق در آغوشم گذاشتند.
چقدر زمان زود گذشته بود و حال باید این امانت الهی را باز می‌گرداندم اما باز راضی بودم به رضای الهی.
آخر من یک مادرم و مادر عشقش بی‌انتهاست؛ گوشه کفن را باز کردند.
چشمم که به صورت ماهش افتاد بی‌تاب‌تر شدم؛ سالم بود.
آرام دست محاسن به خون آغشته شده‌اش کشیدم و نوازش دادم؛ غم عمیقی به دلم رسوخ کرد.
گفتم اگر دوست داری مرا هم ببر.
مرا طاقت جدایی و ندیدنت نیست.
مرا جدا کردند و به محوطه بیرونی آوردند سعی کردند آرامم کنند.
اما این خدا بود که آرامم می‌کرد.
مادر از آرزوی شهادت می‌گوید و ادامه می‌دهد: به شوخی و جدی همیشه حرف از شهادت می‌زد اما باز همان عشق مادر به فرزند باعث می‌شد که در مقابل حرف‌هایش تاب نیاورم و از او بخواهم که این بحث را تمام کند.
در جمع خواهر و برادرهایش هم همیشه به شوخی حرف از شهادت می‌زد و حتی به آنها می‌گفت ببینیم کدوم از ما زودتر شهید می‌شود.
همه فکر می‌کردیم این حرف‌ها در حد همان شوخی باقی می‌ماند.
حسینعلی فلاحی، پدر بزرگوار شهید نیز که با آرامشی خاص در گوشه‌ای نشسته بود؛ دلش نیامد از ته تغاری‌‌اش نگوید.
سکوتش را شکست و گفت: آقا حمیدرضا بسیار مؤدب و خوش رفتار بود و بیش از حد به پدر و مادر احترام می‌گذاشت؛ هر دفعه که به دیدارمان می‌آمد می‌گفت: بابا جان از من راضی هستی؟
در پاسخ می‌گفتم: پسرم من از تو راضی هستم خدا هم از تو راضی باشد.
پدر با بغضی سنگین به بی‌توجهی فرزندش به درجه، پست، جایگاه و مقامات دنیوی اشاره و ادامه می‌دهد: آقا حمیدرضا خود را خدمتگزار مردم می‌دانست و کارش را به بهترین وجه و با جان و دل انجام می‌داد.
سال‌ها پیش قبل از ورود به فراجا وقتی تصمیمش را برای خدمت در عرصه نظامی مطرح کرد خوشحال شدم که فرزندم چنین راهی را انتخاب کرده و تشویقش کردم و هنوز هم افتخار می‌کنم.
وی با اشاره به دیگر خصوصیات اخلاقی فرزندش گفت: هرگز اسرار کسی را برای دیگران فاش نمی‌کرد و بسیار راز نگه‌دار بود؛ به رعایت حلال و حرام توجه ویژه‌ای داشت؛ پدربزرگش چند سال پیش در آخرین روزهای حیاتش به بستگان گفته بود؛ دو سال نماز و روزه قضا برایم به جا بیاورید.
آقا حمیدرضا به عنوان نوه به این وصیت پدربزرگ عمل و برایش انجام داد که نشان‌دهنده حسن خلق و توجه ویژه ایشان به احکام الهی است.
پدر شهید در ادامه سخنانش به اهمیت تربیت دینی و لزوم توجه خانواده‌ها به این امر اشاره و بیان کرد: آشنایی با نماز و احکام الهی و رعایت حلال و حرام را خودم مدیون پدر و مادرم هستم.
بعدها که خودم تشکیل خانواده دادم، سعی کردم فرزندانم هم در همین مسیر باشند و آنها هم راه اسلام و انقلاب را انتخاب و زندگی سالمی دارند.
البته نقش تربیت مادر غیرقابل انکار است زیرا او نیز با محبتی فراگیر، فرزندانمان را در مسیر خداشناسی قرار داد و برای عاقبت به خیری‌شان تلاش کرد.
پدر شهید در پایان با بیان اینکه ما بهترین و کامل‌ترین دین را داریم که همه دستورات را به مسلمانان ارائه داده است اضافه کرد: ما اهل تسلیم و سازش با دشمن نیستیم و در مقابل دشمنان اسلام، با وجود تقدیم بهترین سرمایه‌هایمان، سر تسلیم فرود نمی‌آوریم؛ با ایمان قلبی می‌گویم تا زمانی که با خدا و اهل‌بیت باشیم همیشه پیروزیم.
به گزارش تسنیم، سرتیپ دوم شهید حمیدرضا فلاحی متولد سال 1361 در سنگر و از نیروهای فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران (فراجا) بود که در جریان حمله تروریستی رژیم صهیونیستی در تهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر مطهر این سردار شهید پنجشنبه پنجم تیر با حضور جمعی از مسئولان، نیروهای نظامی، خانواده شهدا و اقشار مختلف مردم در بخش سنگر شهرستان رشت تشییع و به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/