خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

یکشنبه، 22 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

حال و هوای سیدی که پایش را در جنگ ۱۲ روزه از دست داد!

مشرق | یادداشت | یکشنبه، 22 تیر 1404 - 14:06
حالش، سرحال بودنش و خودش را از پا نیانداختنش، حسرت و شگفتی و تعظیم داشت. در ساعتی از روز که وقت ظهر روز دهم گذشته بود و به آن «سه ساعتِ سختِ» عصر عاشورا پهلو می‌زدیم و...
پا،سيد،روز،سر،زخمي،خدا،هيئت،جنگ،دست،دلم،ظهر،نوبت،نماز،قطع،عم ...

به گزارش مشرق، حسین شرفخانلو، نویسنده و فرزند شهید نوشت:
«زخمی» کم ندیده‌ام.
خودم هم کم زخمی نشده‌ام.
حتا به رغم این‌که سن و سالَم به تیمارداری زخمی‌های جنگ تحمیلی اول نمی‌خورد، چون ساکن شهر مرزی‌ای هستم با درگیری‌های مداوم در دو سوی مرز و هر درگیریِ مسلحانه‌ای طبیعتا مجروح و زخمی دارد، بارها با زخمیان و جانبازانی که در این درگیری‌ها دست و پا از دست داده‌اند مانوس و محشور بوده‌ام و دیده‌ام جای زخمِ ناشی از قطع عضو، ماه‌ها روزِ آدمِ زخمی را شب تار می‌کند تا التیام یابد و صاحبش تا سر پا شود، دلِ اطرافیانش آب می‌شود… .
الغرض، یکی دو روز مانده به تاسوعا که رفته بودیم عیادت سید، دلم به جایش سوخت که امسال یک پایش را پیش فرستاده بهشت و زخمش مانده و زمین‌گیرش کرده و هیئت نمی‌تواند بیاید.
او در روز اول جنگ پای پدافند تبریز بود که حمله شد و به نحوی که اجزایش را برایم گفت، دوستانش شهید و زخمی شدند و پا و طحال و ریه‌ی او آسیب دید و در یازده روزی که جنگ ادامه داشت، پنج نوبت رفت اتاق عمل برای درآوردن طحال و تخلیه‌ی آب از ریه‌ها و سه نوبت عمل سنگین روی باقی‌مانده‌ی پائی که روز اول زانو هنوز به‌ش آویزان بود و الان از ران به پائینش قطع شده است.
حینی که سید را عیادت می‌کردیم و از حال و احوال حرف می‌زدیم، دلم می‌سوخت که این سال او را در صفِ شاخسیِ (سبکی در سینه‌زنی آذربایجانی در دهه اول محرم) هیئت نمی‌بینم و انگار که توحید دلِ مرا خوانده باشد، گفت «غمت نباشد که پا نداری.
من و هزار تا مثل من، نوکرتیم تا ابد؛ جای پای قطع شده‌ات.
کافیست لب تر کنی تا هرجا که بخواهی کولت می‌کنیم با هزار فخر و اشتیاق و افتخار.» و گفت که «اگر میل و دلت کشید بیائی، بگو تخت بگذاریم گوشه مجلس و بیائیم پی‌ت ببریمت هیئت.» و سید که پاسداری متولد دهه هشتادست، سر به زیر انداخت و سرخ شد و تشکر کرد و از خدا پنهان نیست که من جای او دلم سوخت که دهه اول محرم باشد و تو سر پستت نباشی و هیئت هم نتوانی بروی… .
و این بود تا ظهر روز عاشورا که قله‌ی عبادتِ گریه بر ماتم سیدالشهداست و من مثل همیشه دیر کرده بودم و وقتی رسیدم که نماز ظهر را خوانده بودند و سرِ صلوات‌های بین دو نماز بودند که ملحق شدم به جمع.
هول هولکی که نماز عصر را از دست ندهم، پیچیدم سمت جامُهری که دیدم سید با واکرش کنار جامُهری قامت بسته به خواندن نافله.
سر پا!
با شلواری که پاچه‌ی چپش تا زانو تا و سنجاق شده که در هوا باد نخورد.
پنج نوبت عمل جراحی سنگین روی بدنی مجروح و علاوه بر آن، آسیب روحی ناشی از فقدان عضوی که تا قیامت با تو خواهد بود، هر یلی را از پا می‌انداخت اما خدا جای حق نشسته و زخمِ جنگ با شقی‌ترین موجودات را نصیب هر تنی نمی‌کند و ظرف سید، فراخ بوده که بار بزرگ در آن گذاشته‌ شده و بامِ سید بیش بوده که خدا برفش را بیش‌تر کرده است که فرمود «البلاءُ لِلْوِلاء» (بلا و ابتلا به امتحان الاهی، مال آن‌هاست که خدا بیش‌تر دوست‌شان دارد و «هر که در این بزم مقرب‌تر است را جام بلای بیش‌تر می‌دهند» و لابد خدا را با سیدِ ما بوده مِیلی که ظرفش را داد به دستِ شکنجِ «لیلی».
حالش، سرحال بودنش و خودش را از پا نیانداختنش، حسرت و شگفتی و تعظیم داشت.
در ساعتی از روز که وقت ظهر روز دهم گذشته بود و به آن «سه ساعتِ سختِ» عصر عاشورا پهلو می‌زدیم و بزرگ‌ترین بلا و ابتلا داشت می‌بارید به صحرای کربلا و اصحاب سیدالشهدا و «سید» هزار و دویست و چند سال بعد از «روز واقعه» خودش را با پائی که پیش فرستاده بود، رسانده بود به قافله‌ی جانبازیِ در راه مکتب.
سر حال و سر پا؛ «پیرهن چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست…» (مصرعی از غزل حافظ با این مطلع (زلف آشفته و خِوی کرده و خندان لب و مست/ پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست)