خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

چهارشنبه، 18 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

امدادگری که حین خدمت مجروح شد: تکه‌ای از روحم در بهزیستی قصرشیرین جا ماند

باشگاه خبرنگاران | اجتماعی و حوادث | چهارشنبه، 18 تیر 1404 - 19:40
امدادگری از خطه کرمانشاه که تجربه‌ای متفاوت از روز‌های جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی دارد، حادثه حمله به بهزیستی قصرشیرین را روایت می‌کند.
اوضاع،آرام،امدادرساني،شهرستان،ساختمان،قصرشيرين،پريشان،آمبولا ...

باشگاه خبرنگاران جوان - میلاد مرادپور ۱۹ سال از عمر خود را با خدمت در جمعیت هلال‌احمر استان کرمانشاه سپری کرده است.
میلاد متولد سال ۱۳۷۱ و دانشجوی رشته تربیت بدنی است.
در میانه نوجوانی و جوانی مسیر خود را انتخاب کرد؛ او خوب می‌دانست که به جای تفریح و لذت بردن از این دنیای زود گذر در این مسیر باید سختی‌های زیادی را به دوش بکشد.
باید در رنج و غم دیگران نیز شریک باشد و لحظه‌ای از تصمیم خود مایوس نشود.
میلاد مراد پور از سال ۸۵ در همان دوران دبیرستان از طریق یکی از دوستان خود با هلال‌احمر آشنا شد و با انگیز‌های خاص گام در این مسیر نهاد.
او به صورت اصولی دوره‌های عمومی و تخصصی را یکی پس از دیگری گذراند.
او تجربه‌ای متفاوت از روز‌های جنگ دارد، تجربه‌ای که منجر به مصدومیت شدید وی شد.
هرگز حادثه‌ای به این هولناکی تجربه نکرده بودم
در سال‌هایی که در جمعیت هلال‌احمر خدمت کردم در حوادث و عملیات‌های زیادی شرکت کرده‌ام، اما حمله رژیم غاصب صهیونیستی حادثه‌ای متفاوت از همه عملیات‌ها بوده است.
از همان ابتدای حضورم در جمعیت هلال‌احمر، در شهرستان قصرشیرین حضور داشته‌ام و این شهرستان به دلیل مرزی بودن، حوادث زیادی را به چشم خود دیده است.
من نیز در این مسیر تجربه‌های بسیاری را کسب کرده‌ام.
زلزله سرپل ذهاب و قصرشیرین که در آبان ماه سال ۱۳۹۶ رخ داد و حادثه‌ای ناگوار را در ذهن عموم مردم حک کرد؛ سیلاب، آتش‌سوزی، طوفان، تصادفات جاده‌ای و...
اتفاقاتی است که همه امدادگران و نجاتگران بار‌ها و بار‌ها با آن مواجه می‌شوند.
حتی قبلا انفجار‌های خارج از مرز را زیاد دیده‌ام که در پس آن، زخمی‌ها یا کشته‌های زیادی را برای انتقال به مرکز استان می‌آوردند؛ اما این حادثه عجیب بود و احساس می‌کنم شاید هرگز هیچ حادثه‌ای به این هولناکی دیگر تجربه نکنم.
وطنم
این بار دیگر بحث وطن بود؛ بحث غیرت بود، بحث تجاوز در میان بود؛ این بار، بحث سیل و زلزله و مشیت الهی و تقدیر نبود.
آن روز یادم می‌آید که تازه چشمانم گرم شده بود.
ناگهان صدای انفجار را شنیدم؛ هنوز خستگی عملیات آخر شب بر جانم مانده بود و شاید کمتر از دو ساعت بود که به خانه رسیده بودم و قصد داشتم اندک زمان کوتاهی استراحت کنم تا برای صبح آماده شوم.
صدای مهیبی نه در گوش‌هایم، بلکه در تن و جانم پیچید.
اصلا نمی‌دانم چطور از جای خود بلند شدم و سریع به اتاق مادرم رفتم که او را پریشان حال و نگران دیدم؛ سعی کردم مادرم را تا حدودی آرام کنم و همزمان اوضاع را آرام کردم البته تنها مادرم نبود که پریشان شده بود، دو برادرم هم حال بسیار نامساعدی داشتند آنها به دلیل داشتن معلولیت ذهنی و کم توان بودن از هر صدایی هراس دارند و بسیار آشفته می‌شوند.
آرام کردن افراد عادی در چنین شرایطی کار بسیار دشواری است؛ اگر بخواهی دو نفر را که درک هر مسئله ساده‌ای برای آنها بسیار دشوارتر است را آرام کنی قطعا سخت‌تر خواهد بود.
همه تلاش خودم را کردم تا در مدت زمان کوتاهی، عزیزانم را آرام کنم و بعد برای بررسی اوضاع بروم.
یاری‌رسانی با سرعت نور
بلافاصله خود را به اداره رساندم؛ دو نفر از همکارانم هم آنجا بودند.
هر سه نفر ما برای ارزیابی به منطقه رفتیم؛ هنوز چند متر بیشتر از اداره دور نشده بودیم که به ما گزارش دادند، رژیم غاصب صهیونیستی حمله کرده و ساختمان بهزیستی شهرستان قصرشیرین را مورد هدف خود قرار داده است.
اگر بگویم با سرعت نور خود را به اداره بهزیستی رساندیم، بدون شک اغراق نکرده‌ام.
مشق خدمت
این بار جان کودکان بی گناهی در میان بود که معصومانه در خواب فرو رفته بودند و این انفجار آنها را پریشان حال کرده بود: مگر می‌شود این حجم از بی‌رحمی را دید و قلبت از آتشی که در آن شعله‌ور شده است، آرام بگیرد.
ساختمان بهزیستی در دنیایی از دود پنهان شده بود؛ اصلا در آن وضعیت چند ثانیه نفس کشیدن هم کار دشواری بود؛ چه برسد به اینکه کسی بخواهد داخل شود و کار امدادرسانی را انجام دهد، اما، ما مشق خدمت را خوب یاد گرفته‌ایم که در هر شرایطی جان همنوعان؛ عزیزتر از جان خود ماست.
تعدادی ماسک در ماشین داشتم و با خود بردم.
بلکه اندکی نفس کشیدن در آن شرایط برای ما آسان شود.
امدادرسانی با بدنی زخمی
ورودی ساختمان که رسیدم، می‌خواستیم وارد ساختمان شویم که به یکباره انفجار شدیدی رخ داد و ما همزمان به عقب پرت شدیم.
سوزش شدیدی در قسمت پهلوی چپم احساس کردم به همکارم گفتم که من زخمی‌شدم.
لباسم را که بالا زدم، ناگهان متوجه خون زیادی شدم که از سمت چپ پهلویم سرازیر بود.
با این حال، آنقدر اوضاع بهم ریخته بود که نمی‌توانستم یک گوشه‌ای بنشینم و حال این کودکان خواب‌زده پریشان و زخمی را تماشا کنم.
سوزش شدیدی را احساس می‌کردم؛ همه توان خود را یکباره به کار گرفتم و کار‌های امدادرسانی را شروع کردم.
یک تکه از روحم، جا ماند
موقعیت مناسبی برای غصه خوردن و گریه کردن نبود، شرایط بسیار خاص بود.
برای همین میلاد، امدادرسانی را آغاز کرد: با آن حال بد با تیم همراه شدم و خود را به هر سختی بود به داخل ساختمان رساندیم.
همزمان بصورت مداوم با همکارم که در طبقه بالا بود تماس می‌گرفتم تا از اوضاع او با خبر شوم، ترس همه وجودم را فرا گرفته بود که مبادا شهید شده باشد.
تلفن مرا که پاسخ داد تنها یک جمله گفت: من خوبم، ولی اینجا اوضاع خوب نیست، زخمی زیاد هست، سریع خود را برسانید.
سریع خود را به طبقه بالای ساختمان بهزیستی رساندم تا انفجار بعدی رخ نداده، بتوانیم افراد مجروح را از زیر آوار بیرون بیاوریم.
همزمان دیگر امدادگران هم رسیدند و به ما ملحق شدند.
همه بدون اتلاف وقت کار امدادرسانی را شروع کردیم، به شدت از پهلویم خون می‌رفت و هر لحظه احساس می‌کردم چشمانم بیشتر سیاهی می‌رود و درد وحشتناکی همه وجودم را فرا گرفته بود.
همکارانم می‌گفتند، یک گوشه بنشین تا آمبولانس را هماهنگ کنیم و تو را به بیمارستان برسانیم، اما مگر در آن شرایط دلم آرام می‌گرفت که در گوشه‌ای بنشینم و تنها نظاره‌گر این اوضاع بهم‌ریخته باشم.
برای همین باز هم به امدادرسانی ادامه دادم و مردی جوان که به شدت زخمی‌شده بود را بیرون آوردم، می‌خواستم دوباره داخل بروم تا به بقیه دوستان کمک کنم که مانع من شدند.
درنهایت با یکی از دوستان مرا به بیمارستان رساندند.
اما واقعا کسی نمی‌داند که در آن شرایط یک تکه از روحم جا ماند.
نیرو‌های هلال‌احمر، امداد‌های غیبی
پزشک شیفت بلافاصله بعد از معاینه، فورا مرا به بخش سیتی‌اسکن ارجاع داد و گفت صدمه از داخل وارد شده است و اصلا مشخص نیست که جراحت تا چه میزان عمیق است.
متاسفانه بیمارستان شهرستان قصرشیرین در بخش سیتی‌اسکن فعال نیست و من باید به شهرستان دیگری میرفتم؛ همکاران قصد داشتند مرا با آمبولانس انتقال دهند که مانع شدم.
خوب میدانستم که اوضاع قصرشیرین چقدر نابه‌سامان و آشفته است و به شدت به آمبولانس و نیرو‌های امدادگر هلال‌احمر احتیاج دارند.
به دوستانم گفتم تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم در این لحظه از آمبولانس استفاده کنم و هر طور بود آنها را متقاعد کردم تا به صحنه حادثه برگردند و خودم با آژانس به شهرستان همجوار رفتم.
پس از انجام سیتی‌اسکن، مشخص شد که یک ترکش در پهلویم قرار دارد و برای ادامه درمان باید به مرکز استان مراجعه کنم.
پس از آن چند روزی را در بیمارستان بستری بودم.
بعد مرخص شدم و پزشکان معالج تشخیص دادند باید پس از طی یک دوره، برای خارج کردن ترکش و انجام عمل‌های جراحی، اقدامات بعدی را انجام دهند.
منبع: جمعیت هلال احمر