قسمت اول: اسلام زدایی و شیعه ستیزی در قفقاز دوره تزارها و شوروی + (موشن گرافی)
پس از عهدنامه ترکمانچای در سال ۱۸۲۸، روسیه تزاری و سپس بلشویکها با تضعیف تشیع و فرهنگ پارسی، دست به ساخت هویتی جعلی برای مردم قفقاز جنوبی خصوصا جمهوری آذربایجان کنونی زدند تا از این طریق پیوندهای مردمان دو سوی ارس را از هم گسسته و موجبات جدایی و تسلط بر مناطق شمال ارس فراهم شود.

باشگاه خبرنگاران جوان؛ مهدی سیف تبریزی* - پس از انعقاد عهدنامه ترکمانچای در سال ۱۸۲۸، که بخشهای وسیعی از قفقاز جنوبی، از جمله خانات ایروان، نخجوان و بخشهایی از تالش را از ایران جدا کرد و به امپراتوری روسیه تزاری واگذار نمود، سیاستی نظاممند برای قطع پیوندهای فرهنگی، تاریخی و مذهبی این مناطق با ایران آغاز شد.
این جدایی نه تنها مرزهای جغرافیایی را تغییر داد، بلکه سرآغاز تلاشی گسترده برای بازسازی هویت ساکنان این مناطق بود که امروزه به جمهوری آذربایجان معروف است.
این سیاستها، که ابتدا توسط تزارها و سپس توسط بلشویکها با شدت و اشکال متفاوتی ادامه یافت، با هدف تضعیف پیوندهای تاریخی با ایران و ایجاد هویتی جدید و متمایز برای مردم منطقه طراحی شد.
این هویتسازی، که با حمایت ضمنی قدرتهای استعماری مانند بریتانیا همراه بود، نه تنها تشیع و فرهنگ پارسی را در حاشیه قرار داد، بلکه روایتی جعلی را ترویج کرد که ایران را به عنوان متجاوز به سرزمینهای بهاصطلاح "تاریخی" آذربایجان معرفی میکرد.
بررسی انتقادی این روند با استناد به اسناد معتبر بینالمللی نشاندهنده دستکاری هویت منطقه برای پیشبرد اهداف استعماری است.
امپراتوری تزاری پس از تسلط بر قفقاز، که بخشی از استراتژی توسعهطلبانه پتر کبیر برای دسترسی به آبهای گرم بود، به سرعت سیاستی را برای کاهش نفوذ فرهنگی و مذهبی ایران در این مناطق به اجرا گذاشت.
پیش از عهدنامه ترکمانچای، ساکنان این مناطق، بهویژه شیعیان، که اکثریت جمعیت در نواحی مانند باکو، گنجه و نخجوان را تشکیل میدادند، از نظر فرهنگی، زبانی و مذهبی با ایران پیوندهای عمیقی داشتند.
زبان پارسی به عنوان زبان رسمی و فرهنگی در این خانات رایج بود و تشیع، به عنوان مذهب غالب، عاملی برای حفظ ارتباط با ایران محسوب میشد.
تزارها، برای تثبیت سلطه خود و جلوگیری از مقاومتهای احتمالی با حمایت ایران، اقدام به جعل هویتی جدید کردند که ساکنان این مناطق را از ریشههای ایرانیشان جدا میکرد.
این فرآیند، که در گزارشهای دیپلماتیک روسها در قفقاز و منابع تاریخی مانند آثار توماس دی وال مستند شده است، شامل تشویق مهاجرت مسیحیان ارمنی و روس به منطقه و اعطای امتیازات به آنها بود تا ترکیب جمعیتی تغییر کند.
همزمان، فعالیتهای مذهبی شیعیان محدود شد، مساجد تحت نظارت قرار گرفتند و روحانیون شیعه، که اغلب با ایران ارتباط داشتند، سرکوب یا تبعید شدند.
این اقدامات نه تنها تشیع را تضعیف کرد، بلکه زمینهساز ترویج روایتی شد که هویت ساکنان را به جای پیوند با ایران، به سوی یک هویت قومی ترکزبان هدایت میکرد.
مهمترین بخش این سیاست، جعل هویتی بود که ساکنان قفقاز جنوبی را به عنوان "آذربایجانی" با تاریخی مستقل و جدا از ایران تعریف میکرد.
این هویتسازی با جایگزینی زبان پارسی با زبان ترکی در آموزش و اسناد رسمی آغاز شد.
در حالی که پیش از این، پارسی زبان مشترک نخبگان و اسناد رسمی در خانات بود، روسها با ترویج زبان ترکی و کاهش نقش زبان پارسی، تلاش کردند پیوندهای فرهنگی با ایران را قطع کنند.
این روند، که در اسناد آرشیوی تزاری در مورد سیاستهای روسسازی (Russification) ثبت شده است، با ایجاد روایتی تاریخی همراه شد که ساکنان این مناطق را به عنوان قومی متمایز و غیرمرتبط با ایران معرفی میکرد.
این روایت، که بعدها توسط بلشویکها تقویت شد، به تدریج این ایده را جا انداخت که ایران در گذشته به سرزمینهای "تاریخی" آذربایجان تجاوز کرده و این مناطق را اشغال کرده بود.
چنین روایتی، که فاقد پشتوانه تاریخی معتبر است، با نادیده گرفتن حضور چندصدساله ایران در این مناطق و نقش آن به عنوان مرکز فرهنگی و سیاسی قفقاز، به Lambing فرهنگی طراحی شد.
با سقوط تزارها و روی کار آمدن بلشویکها در سال ۱۹۱۷، این سیاست هویتسازی نه تنها ادامه یافت، بلکه با شدت بیشتری دنبال شد.
بلشویکها، با ایدئولوژی کمونیستی و ضدیت با دین، تشیع و اسلام را به شدت سرکوب کردند.
مساجد در جمهوری سوسیالیستی آذربایجان تخریب یا به انبار و موزه تبدیل شدند و آموزش دینی ممنوع شد.
این اقدامات، که در اسناد آرشیوی شوروی مانند گزارشهای کمیته مرکزی حزب کمونیست در باکو مستند است، به کاهش نفوذ تشیع و پیوندهای مذهبی با ایران منجر شد.
بلشویکها همچنین با تقویت هویت قومی "آذربایجانی" و ترویج زبان ترکی، روایت جدایی تاریخی این مناطق از ایران را نهادینه کردند.
آنها با بازنویسی تاریخ منطقه، روایتی را ترویج کردند که ایران را به عنوان یک نیروی اشغالگر خارجی معرفی میکرد که در گذشته سرزمینهای "آذربایجانی" را تصرف کرده بود.
این روایت جعلی، که در تضاد با واقعیات تاریخی مانند حضور ایران در قفقاز از زمان ساسانیان بود، به تدریج در میان نخبگان و سپس مردم منطقه جا افتاد.
نقش بریتانیا در این روند نیز قابل توجه است.
بریتانیا، که در قرن نوزدهم رقیب اصلی روسیه در منطقه بود، از تضعیف ایران و جدایی قفقاز استقبال کرد، زیرا این امر نفوذ ایران را در مسیر مستعمره کلیدیاش، هند، کاهش میداد.
اسناد دیپلماتیک بریتانیا در آرشیو ملی بریتانیا نشان میدهد که بریتانیا با عدم حمایت از ایران در جنگهای ایران و روسیه و تشویق قاجارها به پذیرش عهدنامههای گلستان و ترکمانچای، به تثبیت سلطه روسیه کمک کرد.
این رویکرد، همراه با سیاستهای تزاری و بلشویکی، به تقویت روایت جدایی قفقاز از ایران و جعل هویت "آذربایجانی" کمک کرد.
این سیاستهای هویتسازی تأثیرات عمیقی بر جای گذاشت.
پس از استقلال جمهوری آذربایجان در سال ۱۹۹۱، این هویت جعلی به بخشی از روایت رسمی این کشور تبدیل شد.
به عنوان مثال، ثبت ساز تار به نام آذربایجان در یونسکو در سال ۲۰۱۲، که با اعتراض ایران مواجه شد، نمونهای از ادامه این روند است.
این اقدام، که ریشههای پارسی این ساز را نادیده گرفت، نشاندهنده تداوم تلاشها برای جدایی فرهنگی از ایران است.
همچنین، تبلیغات رسمی در جمهوری آذربایجان که ایران را به عنوان متجاوز تاریخی معرفی میکند، ریشه در سیاستهای تزاری و بلشویکی دارد که با حمایت ضمنی بریتانیا تقویت شد.
این روند هویتسازی، که با هدف قطع پیوندهای تاریخی و فرهنگی با ایران طراحی شده بود، نه تنها روابط ایران با جمهوری آذربایجان را پیچیده کرده، بلکه به ایجاد تنشهای مداوم در منطقه منجر شده است.
بررسی انتقادی این سیاستها نشان میدهد که چگونه قدرتهای استعماری با دستکاری هویت، فرهنگ و مذهب، به دنبال تثبیت سلطه سیاسی خود بودند.
این میراث استعماری همچنان در روابط ایران و جمهوری آذربایجان و در روایتهای تاریخی تحریفشدهای که ایران را متجاوز معرفی میکنند، قابل مشاهده است.
*کارشناس مسائل قفقاز