وداع باشکوه با 2 شهید دهه هشتادی در لرستان/ عاشورایی که کربلاییتر شد - تسنیم
هنوز نوای طبل ها و سینه زنی های عاشورایی در کوچه های شهر خاموش نشده بود که لرستان خبر داد دو جوانش، علی بازگیر و سیدحسین موسوی به شهادت رسیده اند؛ و خرم آباد را در میان موجی از اشک، اندوه و افتخار به میدان وداع با فرزندان خود کشاند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم در خرمآباد، صبح عاشورا، هنوز طنین طبل و سنج هیئتها در کوچهپسکوچههای شهر میپیچید که خبر آمد: دو جوان لرستانی، علی بازگیر و سیدحسین موسوی، در خط مقدم دفاع از میهن و آرمان حسین(ع)، به شهادت رسیدند.
در دل خاک گِلمالشده، میان مردمی که در ماتم سیدالشهدا عزادار بودند، این خبر مثل جرقهای بر خرمن جانها افتاد؛ گویی داغ دیگری بر داغ عاشورا افزوده شد، امسال لرستان نهفقط عزای حسین داشت، بلکه عزای دو فرزند رشیدش را نیز بر دوش کشید.
علی و سیدحسین ؛ یکی سادات، دیگری در آستانه پوشیدن رخت دامادی.
هر دو جوان، هر دو دهه هشتادی، با شناسنامههایی که هنوز جای خالی خاطرات داشت، اما قسمت این بود که وداعشان در ظهر یازدهم محرم رقم بخورد؛ در آغوش خانوادههایی که چشمانتظارشان بودند تا از مراسم عزاداری بازگردند.
بلندگوها نوحهای از زبان مداح میخواند که از شب تاسوعا در ذهنها مانده بود: "سقای حسین (ع) سید و سالار نیامد، علمدار نیامد" و اینبار مردم میدانستند که در میانشان نیز "علی" نیامده و "حسین" بازنگشته است.
دو ستون از رزمندگان و همکاران نظامی، پیشاپیش تابوتها صف کشیده بودند، نوای «الصلاة» از بلندگوها در هوا پیچید.
تابوتها، پیچیده در پرچم سهرنگ ایران، آرام بر دوش مردم به سوی جایگاه نماز حرکت میکردند.
صدای "کلّ" مادران، سکوت جمعیت را شکافت، لحظههایی بود که نه اشک، که فریاد زخم از دلها بیرون میریخت.
گاه سکوتی سنگین بر جمعیت مینشست و گاه هلهله و مویه، همزمان بر آسمان خرمآباد بلند میشد؛ تضادی که فقط در تشییع شهدا میتوان دید.
پدر علی، خاموش و سنگین، کنار تابوت ایستاده بود.
چهرهاش بیصدا، اما شانههایش چون بید در باد میلرزید.
دو بردار داشت یکی از برادرانش، نیمهی دیگر جانش، نگاهش بر خاک و دلش در آسمان گره خورده بود.
سیدحسین نیز تنها نبود؛ دو خواهری که همیشه سراغ برادر را از مادر میگرفتند، حالا بیرمق و اشکریز، کنار تابوتش ایستاده بودند، اشکهایشان بیصدا، اما داغ، چنان خاک را سوزاند که گویی زمین نیز در سوگ نشست.
نماز که آغاز شد، سکوتی به وسعت یک شهر جاری شد با تکبیرهای نماز، بغض هزاران نفر شکست؛ شانهها لرزید، چشمها گریست و دستها، رو به آسمان بالا رفت، آنجا، جایی نبود که اشک نریزد، صدایی نلرزد، یا دلی نسوزد.
در گوشهای دیگر، خودروهایی که با تاج گل و روبان مشکی تزئین شده بودند، آرام در صف ایستاده بودند؛ نه برای عروسی، بلکه برای وداع، ماشینهایی که قرار بود در جشن دامادی بدرقهگر علی باشند، حالا کاروان رفتنش به بهشت شده بودند.
دختری رنگپریده، محجوب و بیرمق، در میان جمعیت ایستاده بود؛ همانکه مردم، او را نامزد علی میخواندند، قرار بود روزی با او به خانه بخت برود، اما اینک، بیهیاهو، یارش را تا خانه ابدی همراهی میکرد.
تابوتها بر دستان مردم موج میخورد.
مسیر گلزار، آکنده از اشک و صلوات بود خیابان منتهی به گلزار شهدا جای سوزن انداختن نداشت، مادران شهدا «روله روله» میخواندند و دل جمعیت را میلرزاندند، مردم با صدای بلند شعار «مرگ بر آمریکا» سر میدادند و در فواصل، تابوتها را بر زمین میگذاشتند و دوباره بر دوش میگرفتند، گویی هر بار که تابوت از زمین بلند میشد، روح تازهای در جمعیت دمیده میشد.
و آنگاه که لحد بسته شد، مداح فریاد زد: "الوداع ای شهید، الوداع ای برار"دلها شکست، اشکها چون باران بارید و خرمآباد، کربلا شده بود.
مراسم که به پایان رسید، هوا سنگینتر از همیشه به نظر میرسید؛ اما در نگاه مردم، جرقهای از ایمان، از غیرت، از ادامه راه موج میزد، چراکه عاشورا در لرستان پایان نیافته بود؛ در پیکر علی، در لبخند حسین، در چشمان خیس مادران، در قدمهای سنگین مردم امتداد یافته بود.
این دو جوان، قصه خون و شرف را از کربلا تا خرمآباد آوردند و حالا پرچمشان، بر دوش همان مردمی است که تا واپسین لحظه ایستادند، گریستند و خانوادههایشان را تنها نگذاشتند.
انتهای پیام/