خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

یکشنبه، 15 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

تهران در ماتم حسین(ع): شهری که امروز نفس‌هایش بوی کربلا می‌دهد

مشرق | اجتماعی و حوادث، فرهنگی و هنری، برگزیده | یکشنبه، 15 تیر 1404 - 16:24
امروز تهران نفس‌هایش را در سینه حبس کرده است. شهری که با هر فریاد «لبیک یا حسین»، آرزو می‌کند تاریخ بازنویسی شود؛ ای کاش کاروانی به کربلا نمی‌رفت، ای کاش تشنگی‌ای در کار نبود، ای کاش امروز سکینه(س) منتظر عمویش نمانده بود... این است حال تهران در ظهر عاشورا.
حسين،شهر،فرياد،سنگين،چشماني،زمزمه،كربلا،منتظر،گوش،فضاي،امام، ...

به گزارش مشرق، ظهر عاشورا در تهران با هر روز دیگری فرق دارد.
امروز، خنده‌ای بر لب‌ها نیست، چهره‌ها خسته و دل‌ها سنگین از اندوه است.
اشک‌ها بی‌اختیار جاری می‌شوند و قلب‌ها از درد فراق می‌سوزند.
مردم از صبح بیقرارند، گویی هر کسی به دنبال گمشده‌ای می‌گردد؛ گمشده‌ای که شاید نامش «حسین» باشد.
در کوچه‌وخیابان‌های شهر، صدایی آشنا به گوش می‌رسد: «هل من ناصر ینصرنی؟» انگار این صدا فقط متعلق به ۱۴۰۰ سال پیش نیست، گویی امروز هم حسین (ع) فریاد می‌زند و مردم ایران پاسخ می‌دهند: «لبیک یا حسین!»
در میدان مرکزی شهر، مردی با چشمانی اشکبار فریاد می‌زند: «ای کاش زمان می‌ایستاد!
ای کاش کاروان حسین(ع) به کربلا نمی‌رسید!» صدایش در فضای سنگین شهر طنین انداز می‌شود و زنی با نوازش کودکش زمزمه می‌کند: «ای کاش سکینه(س) امروز منتظر عمویش نبود...»
این شهر، جایی است که مردمش با نام حسین(ع) بزرگ شده‌اند، با عشق او زندگی کرده‌اند و با وفاداری به راهش پایدار مانده‌اند.
خونشان در رگ‌هایشان با نام او می‌جوشد، همان‌گونه که در هشت سال دفاع مقدس ثابت کردند: «ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم.»
مردم با چشمانی اشکبار و دلی پرخون، گویی خود در کربلا حاضرند.
پیرمردی با دستان لرزان روی سینه می‌کوبد و دختربچه‌ای با صدایی لرزان می‌پرسد: «مامان، چرا امام حسین تنها ماند؟» سکوتی سنگین فضای شهر را فرا گرفته، فقط گاهی صدای نوحه‌ای از دور به گوش می‌رسد که می‌خواند:
«شاه گفتا کربلا امروز مهمان من است / عید قربان من است
مادرم زهرای اطهر دیده گریان من است / عید قربان من است»
در گوشه‌ای از شهر، مردی با چهره‌ای آفتاب‌سوخته و دستانی پینه‌بسته، پرچم سیاه بالای دست گرفته است.
او که روزی در جبهه‌های جنگ با همین پرچم می‌جنگید، امروز دوباره به میدان آمده؛ میدانی به وسعت یک دل سوخته.
کنار دسته‌های عزاداری، جوانی با سقایی بر دوش، آب را میان مردم تقسیم می‌کند.
چشمانش خیره به افق است و لب‌هایش زمزمه می‌کنند: «شش ماه...
شش ماه تشنگی...
ای کاش حتی یک قطره آب به لب‌های علی اصغر(ع) می‌رسید.» پیرزنی با شنیدن این جمله، مشک آبش را محکم در آغوش می‌فشرد و اشک‌هایش ناگهان جاری می‌شود.
در گوشه‌ای دیگر، پدری پسر نوجوانش را در آغوش گرفته است.
دستانش بر پشت جوان می‌لرزد و زمزمه می‌کند: «علی‌اکبر...
علی‌اکبر...» گویی امروز همه پدران ایران، داغ علی‌اکبر(ع) را بر سینه می‌کشند.
جوانی با مشت‌های گره کرده فریاد می‌زند: «ای کاش قاسم(ع) فرصتی بیشتر می‌یافت!
ای کاش شمشیرش بیشتر می‌درخشید!»
در حیاط یک حسینیه، دختربچه‌ای با چادر مشکی کوچکش، کنار در ایستاده است.
مادرش می‌پرسد: «عزیزم، منتظر کی هستی؟» و او با چشمانی معصوم پاسخ می‌دهد: «منتظر عمو حسینم...
گفته‌اند امروز برمی‌گردد.» سکوتی سنگین فضای حسینیه را فرا می‌گیرد و مادر بی‌اختیار بر صورتش دستمال می‌کشد.
اما امروز، مردم تهران نمی‌خواهند خورشید غروب کند.
هر لحظه که به تاریکی شب نزدیک می‌شود، غربت امامشان بیشتر آزارشان می‌دهد.
گویی غبار اسارت زینب(س) بر چهره‌هایشان نشسته است.
امروز، روز ماتم امام زمان (عج) است، روزی که جدش را از دست داد.
امروز، تهران یکپارچه سوگوار است، اما در این سوگ، عهدی دوباره می‌بندد.
عهدی که می‌گوید: «اگر تاریخ تکرار شود، این بار ما یاران وفادار تو خواهیم بود، ای اباعبدالله».
ای کاش زمان می‌ایستاد و هرگز عاشورایی رخ نمی‌داد...
ای کاش فریاد «هل من ناصر ینصرنی» تنها یک خاطره بود، نه زمزمه‌ای همیشگی در گوش تاریخ...
اما امروز، بهترین پاسخ ما به این ندای همیشه‌جاری، دعا برای ظهور منجی است؛ همان که انتظارش را می‌کشیم تا انتقام خون حسین (ع) را بگیرد».