شهری که نمیخواهد صبح شود…
تهران امشب نفسهایش را در سینه حبس کرده است. از هر کوچه صدای «یا حسین» برمیخیزد، موکبها با دستان پر از شربت و چای، رهگذران را مهمان میکنند و بوی نذریهای گرم، هوای شهر را پر کرده است. شهر یکپارچه سیاهپوش شده است، انگار زمان ایستاده و هیچکس نمیخواهد طلوع صبح را ببیند...

به گزارش مشرق، شب عاشورا در تهران؛ گویی تمام خیابانها به کربلا پیوستهاند.
دستههای عزاداری با سینههای زخمی، آسمان را میشکافند و فریادشان به دیوارهای شهر میخورد: «حسین!
حسین!».
صدای مداحی از بلندگوهای مساجد و هیأتها میآید و گویی تمام تهران یکپارچه شده است؛ زن و مرد، پیر و کودک، همه در این دریای اندوه شناورند.
موکبها در گوشه و کنار خیابانها برپا شدهاند.
جوانانی با چهرههای خسته اما پر از عشق، شربتهای خنک را به دست مردم میدهند.
پیرمردی با دستان لرزان، لیوان چای داغی به رهگذری تعارف میکند و زیر لب زمزمه میکند: «امشب، مهمان اباعبداللهایم...».
بوی زعفران و گوشت نذری از خانههایی که درشان به روی همه باز است، به مشام میرسد.
انگار هیچ دری امروز بسته نیست، همه میخواهند در این ضیافت عاشورایی سهیم باشند.
کودکی روی شانههای پدرش نشسته و با چشمانی گشاده به این همه شور نگاه میکند.
شاید هنوز معنای این شب را نمیداند اما میداند که امشب، همهچیز متفاوت است.
صدای سنج و سینهزنی، ضربان قلب شهر شده است.
دختر جوانی با چشمانی اشکبار، عکسی از امام حسین (ع) را به خود چسبانده و زمزمه میکند:
«امشبی را شه دین در حرمش مهمان است / مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع
عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است / مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع»
تهران، این شهر همیشه شلوغ و شتابزده، امشب با آهستهترین قدمهایش حرکت میکند.
حتی ساختمانهای بلند، سکوتشان را شکستهاند و به نوحههای خیابانها گوش میدهند.
هیچکس نمیخواهد امشب بخوابد؛ گویی خوابیدن در چنین شبی، گناهی نابخشودنی است.
همه میترسند که صبح شود، چون میدانند فردا، آفتاب بر بدن خونین مولایشان خواهد تابید...
و اینگونه، تهران تا صبح بیدار میماند.
با فریادهایی که از اعماق تاریخ میآید، با اشکهایی که زبان بیزبانی شدهاند، و با دلی که هنوز امیدوار است و میگوید: «یا لثارات الحسین!»
شهری که امشب، نمیخواهد صبح شود…