هیئتهایی در دل خاکریز؛ از "مادر برام قصه بگو تا ندای عاشورا" - تسنیم
خاطره ها هنوز هم در دل رزمنده ها زنده است؛ شب هایی که خیمه ها با صدای زیارت عاشورا می لرزید و مداحی جوانی در تاریکی سنگر، همه را تا کربلا می برد. نوحه هایی که بوی خون و عشق می دادند، نه ریتم و صحنه.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از بیرجند، شبهای عملیات، سکوتی داشت که دل را میلرزاند؛ سکوتی که ناگهان با صدای بغضآلود مداحی درهم میشکست.
رزمندگانی که روزها در گرمای سوزان جنوب یا سرمای استخوانسوز غرب، در خاک و خون میلولیدند، شبها با زمزمهای عاشقانه دل از دنیا میکَندند.
دلهایی که به جای تپیدن از ترس مرگ، در حسرت رسیدن به کربلا میسوخت.
یکی از آن دلسوختگان، نظامدوست است؛ رزمندهای که در عملیاتهای والفجر 8 و 9 و نصر 4 حضور داشت.
خودش میگوید: شبهای عملیات، مداحی حال و هوایی عجیب داشت.
سبک آن زمان حماسی بود، نه فقط اشکریزان و سینهزنی، بلکه پر از غیرت، پر از ایمان، و پر از شوق شهادت.
او که در جبهه هم عکس میگرفت و هم مجروح میبرد، گاهی هم مداحی میکرد.
اشعارش را گاهی از پدربزرگ شاعرش میگرفت؛ پیرمردی که خودش هم رزمنده بود.
یکی از شعرهایی که در خیمهها با صدای لرزان اما محکم میخواند، هنوز در خاطرش مانده:
دلم هر دم به سوی کربلا پر میزند امشب
از این هیئت ابوالفضل جوان سر میزند امشب...
مداحی در جبهه، فقط خواندن نبود؛ جاندادن بود.
کلماتی که با اشک و آتش در هم آمیخته بود و از دلهای بیقرار بیرون میآمد، نه از روی دفتر شعر.
نجفزاده، رزمندهای دیگر که در عملیاتهای والفجر 8، 9 و 10 حاضر بوده، ما را به خاطرات خیمهای در نیمهشب میبرد.
آنجا که صدای ضجه میآمد، نه از ترس دشمن، بلکه از حرفهای یک روحانی درباره «حقالناس».
میگوید: اول فکر کردیم بمباران شده.
ولی وقتی وارد خیمه شدیم، دیدیم بچهها از شدت بغض در حقالناس، اشک میریزند.
این بود حال شبهای عملیات؛ اشک برای حسین(ع)، گریه برای دلِ مردم، آمادگی برای مرگ با طهارت روح.
گرجی، یکی دیگر از رزمندگانی که در عملیات کربلای 5 و 10 شرکت داشته، میگوید: وقتی اسم کربلا میآمد، چشمهای بچهها برق میزد.
مادران، وقتی میشنیدند فرزندانشان برای رسیدن به کربلا میجنگند، راضی به رفتنشان میشدند.
ذکر اهل بیت(ع) و نوحههای حماسی، رزمنده را از زمین میکند و به آسمان میبرد.
او به سرود ماندگاری اشاره میکند که هنوز هم در ذهنها زنده است:
مادر، برام قصه بگو...
سرودی که از بلندگوی ماشینهای تبلیغاتی در جادههای جنگی پخش میشد و لرزه بر دل دشمن میانداخت.
لرزهای نه از صدای طبل، بلکه از اراده مردانی که با نوای حسین(ع)، مردانه ایستاده بودند.
مداحیهای آن روزها فقط صدای حنجره نبود، صدای باور بود.
امروز، آن سبک و آن محتوا کمتر شنیده میشود.
برخی مداحان فقط به ظاهر بسنده میکنند.
اما آنها که آن شبهای بارانی و خاکی را دیدهاند، میدانند که مداحی باید دل را بتکاند، باید آدم را به فکر بیندازد، باید اشک را راهی کند، نه برای سوز، که برای سلوک.
نوای آن روزها هنوز در حافظه تاریخ زنده است.
هنوز صدای دعاهای کمیل و توسل در سنگرها، تصویر اشکهای زیر نور فانوس، و دلی که با صدای آهنگران به آسمان گره میخورد، در ذهنها باقی مانده.
جبهه، فقط خاک و خون نبود.
جبهه، دانشگاهی بود که در آن، مداحی و ذکر، معنای واقعی خودش را پیدا کرده بود.
انتهای پیام/258/