شعر در سوگ حضرت علی اکبر از زبان امام حسین (ع)؛ گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم!
مجموعه اشعاری در سوگ شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام در هشتمین روز از ماه محرم منتشر می شود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، همزمان با هشتمین روز از ماه محرم که اختصاص به عزاداری برای حضرت علی اکبر علیهالسلام دارد، مجموعهای از اشعار آیینی از شاعران کشور منتشر میشود.
افشین علا
چون اکبر از پدر طلبید اذن کارزار
بی تابی حسین علی گشت آشکار
زینب که ماتم دو پسر دید و دم نزد
از جا جهید جانب اکبر، سپندوار
وقت وداع آن شه و شهزاده چون رسید
پر زد ز خاک، طاقت و از آسمان، قرار
بیش از تمام خلق شبیه رسول بود
اعراب جاهلی پی قتلش در انتظار
در خون چو خفت بر بدن پاره پاره اش
آن سان پدر گریست که باران به نوبهار
"ای کاش میشد از غم چشم تر حسین
جان جهان، فدای علی اکبر حسین"
محمد سهرابی
دویدم پشت تو دادم ز کف جاه و جلالم را
به اشکم التفات نیست بنگر سن و سالم را
بهای گوهر یاقوت را عریان را چه میداند
لب از تیغ سنان بردار و راهت کن خیالم را
تو یک طرف هزار و یک پری رو به یک طرف
سنگین شده است با تو ترازو به یک طرف
هر گوشه از رخت زده ساز مخالفی
چشمم به یک طرف و ابرو به یک طرف
کار عشق من و تو سوختن است
جان چرا فتیلش بدن است
بابا از کنارم نمیتوان رفت
غربت از هرچه بگذرد وطن است
بابا غش کنم تا دوباره گریه کنم
رفتن من برای آمدن است
بابا جگرم پاره پاره شد آخر
دیدی آخر حسینم حسن است
بابا دارم امید باز برگردی
هر چه باشد عقیق از یمن است
آنکه رفت از برم جوانم بود
این که برگشته است بخت من است
فائزه زرافشان
قرآنِ آیه آیهی صحرای کربلا
پیغمبر مقطّعُ الاعضای کربلا
ماه تمام، آینهی قامت رسول
بالا بلند، شاخهی طوبای کربلا
قلب تو بود محو تماشای ذات حق
رفتی و عرش، غرق تماشای کربلا
خون میچکد شلالهکش از گیسوان تو
مجنون زخمهای تو لیلای کربلا
با تو چه کردهاند که چون سرخی غروب
رنگ تو را گرفته سراپای کربلا
باید چه کرد با غم پرطمطراق تو
ای رفته از نگاه، مسیحای کربلا
برخیز و این معادلهها را به هم بریز
ای قامتت قیامت عظمای کربلا
ما اَعْظَمَ مُصیبَةُ قَتلِکْ، عَلَی الحُسین
ای روضهی تو محشر کبرای کربلا
آغاز رجعت است، صلا میدهد ظهور
برخیز ای مقطّعالاعضای کربلا
محمدحسن بیاتلو
گرفته بر سر دامن سر جوانش را
و داده است ز کف طاقت و توانش را
برای این که پدر را پسر صدا بزند
پدر گرفت دمی خون در دهانش را
صدای خندهشان تا رسید نفرین کرد
ز آه سینهی خود جمع دشمنانش را
خلیل وعده نمود و پس از هزاران سال
حسین آمد و پس داد امتحانش را
دوباره حرف علی!
کوچه باز شد اینبار
کشاند تا وسط دشت عمه جانش را
مردّد است که تا خیمهها که را ببرد
تن جوانش را ...
یا قد کمانش را ؟
وساعتی پس ازاین روی نیزه خواهدگفت
مؤذن حرم کربلا اذانش را
غلامرضا سازگار
گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم
نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم
محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم
گهی به خاک فتادم گهی ز جای پریدم
دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت
خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم
دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم
ز خیمه تا سر جسم تو من چگونه رسیدم
ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه
زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم
نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه ی خولی
زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم
هنوز العطشت می زد آتشم که ز میدان
صدای یا أبتای تو را دوباره شنیدم
سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید
که شد به خون جوانم خضاب موی سفیدم
کنار کشته ی تو با خدا معامله کردم
نجات خلق جهان را به خون بهات خریدم
بگو به نظم جهان سوز "میثم" این سخن از من
که دست از همه شستم رضای دوست خریدم
قاسم صرافان
آرام کن اهل حرم را با قدمهایت
با آیهی چشمان خود پیغمبری کن باز
لب باز کن حرفی بزن با من علی اکبر!
با لحن شیرینت برایم دلبری کن باز
از شوق تو در عاشقی دارم خبر اما
آرامِ جان!
آرامتر رو سوی میدان کن
مویت نمانَد از پَرِ عمامهات بیرون
کمتر پدر را این دمِ آخر پریشان کن
خیلی ندیدم صورتت را خوب در خیمه
وقتی که خود را ماه من!
آماده میکردی
رو میگرفتی از من اما خوب میدانم
دل کندن من از خودت را ساده میکردی
دیدی خدا !
در عشقت از اکبر گذشتم من
دل کندن از این نور حق، الحق که مشکل بود
میدانی از حس پدر بودن نمیگویم
عشق است در پرده، تمامش قصهی دل بود
اکبر شبِ سجادهاش روشن تر از روز است
تو خوب میدانی که مست نور ذات است او
خُلق محمد دارد و انوار زهرایی
مثل علی تصویر اسما و صفات است او
با دیدنش آه از دل اهل حرم برخاست
تا روبروی خیمه چون آهو قدم میزد
میدان نرفته، برق چشمانش رجز میخواند
صفهای دشمن را دو ابرویش به هم میزد
بر مرکبش بنشست و «لا حول ولا...»یی گفت
با ذکر «یا قهار» تیغش را به کار انداخت
میزد چنان انگار شمشیرش دو دم دارد
پیران میدان را به یاد ذوالفقار انداخت
با «یا علی» هر ضربهاش یک جان دیگر داشت
با «یا حسین» از میسره تا میمنه میرفت
گاهی میان رزم اگر میگفت «یا زهرا»
تا قلب لشکر مثل حیدر یک تنه میرفت
یک عده مبهوت شجاعتهای بی حدش
یک عده مقهور توان و سرعتش بودند
آنقدر زیبا بود این شمشیر زن، حتی
سرهای روی خاک محو صورتش بودند
آمد به سویم با لب خشکیده از میدان
آمد به جانم آتشی دیگر زد و برگشت
این بار هم تا رفت این قلب پریشانم
پشت سرش یک چند باری آمد و برگشت
دیدم که فرقش چون علی وا شد دلم لرزید
حس میکنم «فزت و رب الکربلا» میخواند
چه اتفاقی داشت در آن نقطه میافتاد؟
یا رب!
چرا اعضا و رگهایش مرا میخواند؟
در گرد و خاک صحنه اکبر را نمیشد دید
از مشرکانِ بدر آنجا هر که بود آمد
وقتی که دیدم ناله از هفت آسمان برخاست
فهمیدم آن شه زاده از مرکب فرود آمد
دیدم دلم را «اِرباً اربا» کردهاند انگار
من زودتر از عمه پی بردم به راز تو
اما خودش را زودتر زینب رساند آنجا
من مانده بودم غرق در راز و نیاز تو
میخواستم یک بوسه، اما هر چه میگشتم
در پیکرت بابا!
دریغ از گوشهای سالم
دیدم توانی نیست در پای من و زینب
گفتم: بیایید ای جوانان بنی هاشم
بابا برای بردنت حسرت به دل ماندم
کم بود آغوشم، عبایی پهن لازم بود
تشییع تو زیبا شد آخر این عبا تابوت
در دست عون و جعفر و عباس و قاسم بود
انتهای پیام/