سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

پیامکی ساده که دریایی از اشک و عشق را بیدار کرد

تسنیم | استان‌ها | جمعه، 13 تیر 1404 - 10:53
در دل محرم، گاهی یک پیامک ساده دل ها را به تلاطم درمی آورد؛ واژه هایی که مثل بارانی از اشک و عشق می بارند و یاد حسین (ع) را در جان آدمی زنده می کنند، روایت دلتنگی و امیدی که هر عاشورایی باید بخواند.
حرف،محرم،دل،آش،ديدم،جان،حسين،خولي،خورجين،شمر،چشمانم،سرت

به گزارش خبرگزاری تسنیم از بیرجند؛ ما ملت روضه‌ایم.
کربلا نه فقط جغرافیای ما، که جان و روح ما را فرا گرفته است؛ عاشورا امام زمانی است که هر روز و هر لحظه با آن زندگی می‌کنیم.
نسبت ما با سیدالشهدا (ع) همیشگی است، همواره روضه خوانده‌ایم و گریسته‌ایم؛ از آن اشک‌ها که نه فقط دلی را سیراب می‌کند، بلکه آتشی بر جان می‌زند.
روزی پیامکی ساده دریافت کردم؛ داستانی کوتاه اما پر از عمق: «پیرزنی آش می‌پخت، آش پشت پا.
گفتم تو که مسافر نداری؟
گفت حسین از مدینه به سفر رفته است...»
کلماتش مثل موجی بر دل نشست؛ مادر ندارد عزیز زهرا، کنیز است که آش می‌پزد...
این روایت‌های کوچک، بزرگ‌ترین روضه‌هاست.
حس محرم، در جانم جاری شد.
اما حقیقت محرم، آنچه بیش از همه مرا می‌لرزاند، پیامکی بود که عزیزی اهل دل برایم فرستاده بود:
«کار از بهای گندم ری هم گذشته است
از قیمت سر قمرت حرف می‌زنند
دیدم که در محله خورجین فروش‌ها
خولی و شمر پشت سرت حرف می‌زنند...»
این کلمات چون صاعقه‌ای زد بر ابرهای چشمانم، بغضی که گاهی پشت غفلت‌ها پنهان می‌ماند، شکسته شد.
گویی واژه‌ها اذان خواندند؛ اذانی برای قیام، برای ایستادن، برای «یا حسین» گفتن.
آتش گرفتم، درونم سوخت، دور خودم چرخیدم، فریاد زدم که باید به کربلا رسید، به آن جایی که حسین (ع) تنهاست؛ جایی که هر روز دشمنان نقشه می‌کشند تا خون پاک فرزند زهرا را پایمال کنند.
کاش مردی پیدا می‌شد، کسی که همچون ذوالفقار، قلب دشمنان را بدرد؛ کاش کسی بود که خود را به آتش کشد تا همه‌جا کوفه بسوزد.
گریه‌ها آمد، حسرت محرم 61 در دل نشست و دانستم که این حسرت تنها من نیستم، در جان تک‌تک عاشقان جریان دارد.
دوباره پیامک را خواندم، اشعار «وحید قاسمی» آمد جلوی چشمم:
«از حالِ زارِ نامه‌برت حرف می‌زنند
از این سفیر در به درت حرف می‌زنند
در مسجدی که عطر علی می‌وزد از آن
از بی‌نمازی پدرت حرف می‌زنند
...
دیدم که در محله خورجین فروش‌ها
خولی و شمر پشت سرت حرف می‌زنند.»
هر واژه‌اش، همچون چکمه‌های سنگین پای شهیدان بر دل من کوبیده می‌شد.
این شعر، نغمه‌ای بود از جنس نفس شهدا؛ بی‌تابم می‌کرد، روضه‌ام بود، اشک‌هایم را جاری می‌کرد.
چندین بار خواندم، هر بار پرده‌ای از اشک بر چشمانم نشست و من، در اولین روضه محرم امسال، خود را در موجی از عشق، دلدادگی و درد دیدم.
انتهای پیام/258