خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 10 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

جای حجله‌ی دوقلوهای شهید، علم و کتل بگذارید!

مشرق | یادداشت، فرهنگی و هنری | سه شنبه، 10 تیر 1404 - 17:30
کنار خاله می‌نشیند و با بغض از حال و هوای کوچه‌ می‌گوید. از زن غمدیده‌ی همسایه که تازه حجله‌ی دوقلوهای شهیدش را جمع کرده و از هیئت محل خواسته علم تکیه را جای حجله سوار کنند.
سر،حسين،خاله،آش،حياط،تيره،توي،زنده،نخود،مشرق،نسيم،پرچم،محرم، ...

به گزارش مشرق، آنچه در ادامه می‌خوانید، روایتی از یک مجلس روضه خانگی در شهر دورود است که به قلم طاهره ساکی، نویسنده و منتقد ادبی نوشته شده و در اختیار مشرق قرار گرفته است.
آفتاب تازه بالا آمده وهمگی در حیاط خانه‌ی مادر جمع شده‌ایم.
در سایه‌ی درخت گردو که گربه‌ای آبستن غرق خنکایش لم داده.
زیر سایه‌ی مهر عزیز و آقاجان.
زیر سایه‌ی پرچم‌های امام حسین علیه السلام.
شکر می‌کنیم که تکیه‌ی کوچکمان امسال هم برقرار است.
دیوارها سیاه‌پوش کتیبه‌های محرم شده.
ریسه‌ی‌ پرچم‌ها از این سر تا آن سر حیاط رفته‌اند و هر نسیم، موج می‌اندازد به جانشان.
شور می‌گیرند و بالا و پایین می‌شوند.
بچه‌ها باندها را امتحان می‌کنند.
حاج محمود کریمی می‌خواند:
نسیم به پرچم میخوره
چشام به زمزم میخوره
برام تموم گریه هام
یه روز به دردم میخوره
من با غم تو زنده میمونم
با محرم تو زنده میمونم
پای پرچم تو زنده می مونم
حسین، حسین، حسین.
اجاق‌های گاز کنار دیوار ردیف شده‌اند و آقا بغل باغچه با تشت کوچکی مشغول گل مال کردن دیگ و دیگچه‌هاست.
زیر چشمی نگاهش می‌کنم.
انگشتان گلی‌اش را از سر تا روی پیشانی می‌کشد، سپیدی موهایش به گل آغشته می‌شود و قطره‌های اشک روی صورتش راه می‌گیرند.
خاله کیسه‌های نخود و لوبیا را یکی یکی توی سینی و مجمع‌ها خالی می‌کند و چشم می‌اندازد که سنگریزه‌ای خودش را نخود آش جا نزند.
عمه خانم پای کَل نشسته و با حرکت منظم و آرام دست‌هاش چوب های کشک‌ساب را تکان می‌دهد تا کشک آش صاف و یکدست شود.
خواهرم رشته‌های سفید آش را توی تِیجه چوبی خورد می‌کند و همزمان سفارش می‌کند سهم خانواده‌ی همسرش فراموش نشود.
مادر چینی گلسرخی‌های جهیزیه‌اش را دسته کرده و با وسواس روی سکوی حیاط می‌چیند.
گلونی سیاه سپیدش را دور سر محکم می‌کند.
با سر آستین پیراهن، عرق شره کرده روی گردنش را خشک می‌کند؛ کنار خاله می‌نشیند و با بغض از حال و هوای کوچه‌ می‌گوید.
از زن غمدیده‌ی همسایه که تازه حجله‌ی دوقلوهای شهیدش را جمع کرده و از هیئت محل خواسته علم تکیه را جای حجله سوار کنند.
احساس مادرانه‌ی‌ هردوشان غلیان می‌کند.
اشک توی چشم‌هاشان می‌دود.
خاله با مشت روی سینه‌ می‌کوبد و مویه را سر می‌گیرند:
"آسمو اَوری گِرت تیره وه تیره
هه خدا کافر نئینه دو برار وا یک بمیره.
"
*ابرهای تیره آسمان را پوشاندند
ای خدا حتی هیچ دشمنی مرگ دو برادر را با هم نبیند.