چگونه جنگ ایران و اسرائیل نشاندهنده پایان پروژه صهیونیسم است؟
عیاد أبلال در مقالهاش در "الجزیره نت" تأکید کرد: «جنگ اخیر ایران و رژیم صهیونیستی با آشکارسازی ضعفهای راهبردی و بحران مشروعیت این رژیم، زوال تدریجی پروژه صهیونیسم را به نمایش گذاشت.»

سرویس جهان مشرق - عیاد أبلال نویسنده و پژوهشگر مغربی در مقالهی در پایگاه "الجزیره نت" نوشت: عملاً جنگ "اسرائیل" و ایران در روز سهشنبه ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵ با اعلام آتشبس توسط دونالد ترامپ متوقف شد، بلافاصله پس از آنکه ایالات متحده حملات هوایی گستردهای علیه مهمترین تاسیسات هستهای ایران از جمله نطنز، فردو و اصفهان انجام داد و به گفته روایت آمریکایی، آسیبهای جدی به آنها وارد کرد.
ایران نیز در پاسخ، پایگاه بسیاری در قطر را هدف قرار داد، پس از هشدار قبلی به آمریکا و قطر.
فراتر از پیشینه و زمینههای این عملیاتهای نظامی، بهویژه با توجه به انکار ایران درباره آسیب به ذخایر اورانیوم غنیشده آن و عدم اعلام وجود تشعشعات در مناطق تاسیسات هستهای توسط آژانس بینالمللی انرژی اتمی و با وجود افشای خبر حملات آمریکا به ایران توسط وزیر دفاع آمریکا، آنچه مسلم است این است که بر اساس تحقیقات رسانههای غربی، "اسرائیل" بهصورت پنهانی از طرفهای عربی و غربی درخواست کرد برای توقف جنگ تلاش کنند، زیرا خسارات سنگینی به شهرهای تلآویو، حیفا، عین السبع و دیگر مناطق "اسرائیل" وارد شده بود.
اما بدون آنکه تصویر روشنی از این جنگ نیابتی و مشخص شدن شکست یا پیروزی هر طرف وجود داشته باشد، با توجه به آسیبها و تلفات دو طرف، به نظر میرسد نتیجه درگیری نظامی بین "اسرائیل" و ایران به گونهای بوده که هر دو طرف هم شکست خوردهاند و هم پیروز شدهاند.
با این حال، از منظر صرفاً "اسرائیلی"، این جنگ دستاوردهای نظامی متعددی داشته، اما در مقابل، شکستهای سیاسی، راهبردی و حتی نظامی آشکاری نیز به همراه داشته، بهویژه در مورد توان دفاعی "اسرائیل".
شاید همین امر در مورد طرف ایرانی نیز صدق کند، هرچند کفه ایران سنگینتر است، علیرغم از دست دادن فرماندهان نظامی رده بالا و دانشمندان هستهای برجسته، زیرا توانست در برابر یک ائتلاف غربی، و نه فقط "اسرائیل"، بایستد، چه از طریق تسلیح "اسرائیل"، چه اطلاعات امنیتی و چه فشار دیپلماتیک از طریق سازمان ملل و آژانس بینالمللی انرژی اتمی.
همچنین ایران توانست پرده از ارتش "اسرائیل" و سیستمهای دفاعی آن بردارد و توهم قدرت برتر نظامی و هژمونی "اسرائیل" در منطقه را از بین ببرد.
این خود یک پیروزی نمادین در تقویت روایت عربی-اسلامی ضد صهیونیسم و استعمار به اشکال معاصر آن است و حمایتی بیسابقه از روایت مقاومت به شمار میرود.
بدون شک، رویارویی نظامی بهصورت موقت پایان یافته و اکنون دور جدیدی از مذاکرات بر اساس تعادل ناشی از ضعف راهبردی بین ایران و "اسرائیل" آغاز خواهد شد.
"اسرائیل" نمیتواند به یک قدرت هژمونیک در خاورمیانه تبدیل شود و ایران نیز نمیتواند چنین نقشی ایفا کند.
این توازن قوا، یا آنچه از آن باقی مانده، به نفع هژمونی آمریکا و کنترل آن بر سرنوشت خاورمیانه است، زیرا ایالات متحده به حفظ توازن قوا و ضعف بین "اسرائیل" و ایران تحت نظارت خود علاقه دارد تا مانع از ورود این تنش به مراحل جدیدی شود که ممکن است بر اساس تغییر راهبردها شکل گیرد.
این در حالی است که "اسرائیل" تهدید میکند به تضعیف قدرت منطقهای ایران و نظام سیاسی آن ادامه دهد و ایران نیز خروج از معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای (NPT) و ممانعت از ورود بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی را اعلام کرده و از مواضع دفاعی خود در مورد موشکهای بالیستیک کوتاه نخواهد آمد.
در این چارچوب، به نظر میرسد تنش آینده، که ماهیتی قدیمی - جدید دارد، ابعاد روایی به خود بگیرد، جایی که تقابل روایتها و کشمکش بین آنها، روابط بین ایران و "اسرائیل" و غرب را شکل خواهد داد.
از یک سو، روایت مقاومت، ایستادگی و مخالفت با استعمار، استیلا و اشغالگری وجود دارد و از سوی دیگر، روایت غرب که مدعی دفاع از حق، عدالت، صلح جهانی، تمدنسازی و پیشرفت است.
بنابراین، پیروزی آینده توسط روایتی تعیین میشود که غالب شود.
اگر به مطالعات فرهنگی و پسااستعماری رجوع کنیم، روشن میشود که پیروزی یا شکست روایتها بیشتر به عوامل داخلی بستگی دارد تا عوامل خارجی.
پس سرنوشت روایت غربی و بهویژه "اسرائیلی" در شرایطی که صداهای یهودیای بهصورت علنی و پررنگ روایت صهیونیستی "اسرائیل" را نقد میکنند، چه خواهد بود؟
این جریان که از زمان نکبت ۱۹۴۸ (تأسیس "اسرائیل") شکل گرفت، پس از طوفان الاقصی در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به اوج خود رسید، بهویژه پس از تحول بزرگ در آگاهی جهانی و غربی نسبت به جنایات "اسرائیل" در دو سال گذشته، شامل نابودی، کشتار و نسلکشی مردم بیدفاع غزه از جمله کودکان، سالمندان، زنان و مردان غیرنظامی و حتی تخریب محیط زیست.
این جریان، از طریق برخی از نمایندگان خود، جنگ "اسرائیل" علیه ایران را نیز حلقهای از زنجیره تجاوزگری صهیونیستی و بخشی از پروژه صهیونیسم جهانی دانسته و معتقد است بزرگترین بازنده این جنگ، مردم یهود هستند که به نظر میرسد دولت نتانیاهو برای اهداف سیاسی شخصی و وعدههای دروغین «سرزمین موعود» و رؤیاهای استعماری صهیونیستی، آنها و آینده صلح در منطقه را قربانی میکند.
این در حالی است که این رؤیاها بر نسلکشی مردم فلسطین و تبعیض نژادی علیه یهودیان قومیتهای مختلف و فلسطینیهای عرب داخل "اسرائیل" استوار است.
تضاد ایران و "اسرائیل" در پرتو تاریخ
بررسی جنگ ایران و "اسرائیل" مستلزم مرور تاریخ پیچیده روابط این دو کشور است.
رابطه ایران و "اسرائیل" در طول تاریخ "اسرائیل" فرازونشیبهای بسیاری داشته است.
تنشهای نظامی از همان ابتدای شکلگیری "اسرائیل" و پس از سقوط نظام شاهنشاهی ایران در انقلاب ۱۳۵۷ آغاز شد، چرا که نظام شاه حامی غرب و یکی از متحدان راهبردی آن در خاورمیانه بود.
بنابراین، این تنش ابعاد مذهبی آشکاری دارد، هرچند در پس آن تقابلی بر سر منافع در منطقهای بسیار حساس و ثروتمند نهفته است.
از دوستی و وابستگی ایدئولوژیک به غرب تحت رهبری آمریکا در زمان شاه، تا تنشهای پنهان و آشکار پس از انقلاب، "اسرائیل" همواره با شک و ردیه به نظام نوپای اسلامی نگریسته است.
اگرچه در فاصله سالهای ۱۹۴۸ (تأسیس "اسرائیل" با تصمیم ناعادلانه سازمان ملل) تا ۱۹۷۹، ایران بهدلیل حمایت شاه ایران از "اسرائیل"، نقشی در جنگهای اعراب و "اسرائیل" (۱۹۵۶، ۱۹۶۷، ۱۹۷۳) نداشت، اما پس از انقلاب، موضع اسرائیل نسبت به ایران کاملاً تغییر کرد.
این تغییر با "شیطانسازی" نظام ولایت فقیه و امام خمینی بهدلیل حمایت از فلسطین آغاز شد و بهتدریج به یک جنگ سرد بین دو کشور تبدیل گردید که بازتابی از جنگ سرد بین آمریکا و شوروی بود.
این وضعیت تا دهه ۱۹۹۰ و پس از فروپاشی شوروی ادامه یافت، زیرا ایران متحد راهبردی شوروی و سپس روسیه بود، در حالی که دشمنی عمیقی با آمریکا و غرب داشت.
اگرچه ایران هرگز تهدید مستقیمی برای "اسرائیل" یا آمریکا نبوده و برنامهای برای نابودی "اسرائیل" نداشته، بلکه همواره از حقوق بینالملل و عدالت برای فلسطینیان دفاع کرده، اما تقابل با "اسرائیل" یک جنگ مذهبی علیه یهودیان نبوده (چنانکه جامعه یهودیان ایران پس از انقلاب نیز در کشور باقی ماندند)، بلکه مبارزهای علیه صهیونیسم جهانی و مطامع آمریکا و "اسرائیل" در منطقه بوده است.
اینجاست که مسیر دو نظام ایران قبل و بعد از انقلاب از هم جدا شد و ایران به بخشی از جبهه عربی-اسلامی ضد "اسرائیل" تبدیل گردید.
به این ترتیب، تنش ایران و "اسرائیل" از دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ آغاز شد و در هزاره جدید بهدلیل خصومت سیاسی، تنشهای نظامی، حملات سایبری و جنگ نیابتی تشدید گردید.
این امر ایران را بر آن داشت تا با حمایت از گروههای همسو با انقلاب اسلامی در لبنان، سوریه، یمن و عراق، بازوهای ایدئولوژیک خود را در منطقه گسترش دهد...حمایت ایران از حزبالله لبنان، که به دشمن شماره یک "اسرائیل" تبدیل شد، باعث گردید "اسرائیل"، ایران را بزرگترین تهدید ایدئولوژیک و راهبردی پس از جنگ سرد بداند.
این امر "اسرائیل" را به حمایت از کردها در ایران و عراق و مقابله با نفوذ ایران در سوریه و لبنان سوق داد.
اما اوج تنش زمانی بود که ایران برنامه هستهای خود را در سال ۲۰۰۴ با انگیزه دستیابی به سلاح هستهای آغاز کرد.
"اسرائیل" در پاسخ در سال ۲۰۱۰ با حمایت آمریکا ویروس استاکسنت را برای تخریب سانتریفیوژهای هستهای ایران طراحی کرد.
پس از آن، بین سالهای ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۵، حملات سایبری، ترور دانشمندان هستهای و حملات به پایگاههای ایران در سوریه و لبنان افزایش یافت.
این امر ایران را به تقویت اتحاد با حزبالله، گروههای شیعه عراق و حوثیهای یمن(انصارالله) واداشت.
با این حال، ترور فرماندهان نظامی ایران، که نقض قوانین بینالمللی است، به نقطه اوج بیسابقهای رسید؛ از ترور سردار قاسم سلیمانی تا کشتهشدگان جنگ ژوئن ۲۰۲۵.
این امر پس از آن تشدید شد که ایران بهصورت علنی از فلسطین در جنگ غزه پس از طوفان الاقصی (۷ اکتبر ۲۰۲۳) حمایت کرد و دامنه درگیریها را گسترش داد.
اندیشمندان یهودی علیه طمعورزی صهیونیسم
جنبش صهیونیسم جهانی و توجیه شرقشناسانه-استعمارگرای آن برای تأسیس دولت "اسرائیل" به بهای سرزمین، مردم و تاریخ فلسطین، از همان آغاز با جریان فکری روشنگرانه و آزادیخواهانهای روبرو شد که از سوی شماری از اندیشمندان یهودی خودِ این جامعه شکل گرفت؛ اندیشمندانی که بهویژه پس از فاجعهٔ سال ۱۹۴۸ (نکبت) و جنگها و تجاوزهای پیاپی "اسرائیل" به جهان عرب و اسلام، به مقابله با صهیونیسم برخاستند.
در میان این اندیشمندان، میتوان به آلبرت اینشتین اشاره کرد؛ کسی که یک فعال متعهد صلحطلب بود و بارها نسبت به خطرات سلاحهای هستهای هشدار داد و خواهان راهحلهایی عادلانه با جوامع عربی شد.
زیگموند فروید (روانکاو مشهور) نیز از امضای طوماری که خواستار ایجاد وطن یهودی در فلسطین بود، خودداری کرد و بر این باور بود که این منطقه هرگز نمیتواند به دولتی یهودی تبدیل شود.
همچنین، فیلسوف سیاسی نامدار هانا آرنت شدیداً با استفاده از احساسات ضدیهودی برای توجیه پروژه صهیونیستی مخالفت کرد و پیوند میان صهیونیسم و یهودستیزی را رد کرد، چراکه تفاوتی بنیادین میان آنها وجود دارد.
در همین راستا، فیلسوف و زبانشناس برجستهی یهودی، نوآم چامسکی نیز کتابها و مقالات بسیاری درباره مسئله فلسطین نوشته و ادعاهای صهیونیسم "اسرائیلی" را نقد و تحلیل کرده است، در کنار تاریخنگار معروف ایلان پاپه.
از سوی دیگر، نورمن فینکلستاین از سرسختترین منتقدان سیاستهای نظامی "اسرائیل" بوده و همواره خواهان راهحلهای دیپلماتیک و حقوقی شده و بر لزوم احترام به مشروعیت بینالمللی تأکید کرده است.
ریچارد فالک، گزارشگر ویژه پیشین سازمان ملل، نیز برخی سیاستهای "اسرائیل" را «جنایت علیه بشریت» توصیف کرده و به شدت با رویکرد نظامیگرای آن مخالفت کرده است.
در همین زمینه، فیلسوف "اسرائیلی" یشعیاهو لیبوویتس اشغال سرزمین فلسطین را محکوم کرد و آن را «نازیگونه» خواند و خواستار نافرمانی نظامیان در برابر هرگونه دستور غیراخلاقی مربوط به نسلکشی فلسطینیها شد.
فیلسوف و ریاضیدان موشه ماخوور نیز صهیونیسم را پروژهای استعماری دانست و بهشدت با راهحلهای نظامی مخالفت کرد.
در همین مسیر، خاخام اصلاحطلب اِلْمِر بِرگر که از بنیانگذاران شورای آمریکایی یهودیان بود، با ملیگرایی یهودی و پروژه صهیونیستی مخالفت ورزید؛ موضعی که با دیدگاه عمیق آرون صموئیل تاماریس، و همچنین افرادی همچون آبراهام ملیستر و زیگموند باومن همسوست.
تمامی این صداها، جریانی قدرتمند علیه صهیونیسم و نظامیگری "اسرائیل" را تشکیل دادهاند و همواره خواستار رهایی از رؤیاهای استعماری-صهیونیستی بودهاند؛ صداهایی که آشکارا و بدون پردهپوشی، از صلح و آرامش دفاع کرده و ادعاهای "اسرائیلی" و در پی آن روایت غربی را تحلیل و نقد کردهاند.
این فراخوانها جدا از بُعد اخلاقی یهودیت نیست؛ یهودیتی که از منظر این جریان بزرگ و قوی، قربانی صهیونیسم و امپریالیسم نوین و ادعاهای بیپایهای شده که به انسانیت لطمه میزنند.
اگر انتقادات ایدئولوژیک و اخلاقی نسبت به ملیگرایی یهودی (توسط هانا آرنت، المر برگر، یشعیاهو لیبوویتس) تا مخالفت سیاسی با روشهای نظامی (توسط نوآم چامسکی، ریچارد فالک، دانیل ماشوفر) و سیاستهای نژادپرستانه علیه فلسطینیها و قربانیکردن یهودیان در پای صهیونیسم (توسط مارک الیس، یعقوب کوهن، عکیفا إلدار) امتداد یافت، این جریان در واکنش به جنگ غزه و سایر جنگهای نسلکشی علیه ملت فلسطین و طمعورزی صهیونیسم در رؤیای "اسرائیل" بزرگ یا خاورمیانه جدید نیز خاموش نماند.
بلکه، این جریان با نمایندگانش و سایر صلحطلبان و مخالفان صهیونیسم، مخالفت قاطع خود را با "اسرائیل" نظامیگرا و جریان راستگرای افراطی در جنگ اخیر "اسرائیل" علیه ایران اعلام کرد.
اگر غزه همه نقابها و فریبهای غرب و "اسرائیل" را برملا کرد، این رویداد دگرگونی بزرگی را در دیدگاههای شماری از اندیشمندان، روشنفکران و تاریخنگارانی رقم زد که پیشتر از "اسرائیل" حمایت کرده و برای آن مبارزه کرده بودند.
از جمله آنان، پیتر بینارت، اندیشمند و تحلیلگر سیاسی یهودی است که در گفتوگویی اختصاصی با شبکهی آمریکایی CNN از تغییر بنیادین دیدگاه خود درباره جنگ "اسرائیل" خبر داد.
او اذعان داشت که پیشتر بر این باور بود که "اسرائیل" برای بقا میجنگد، اما این دیدگاهش بهکلی تغییر کرده است.
بینارت توضیح داد که نظرش نسبت به "اسرائیل" پس از نخستین روزی که در کرانه باختری اشغالی در میان فلسطینیان گذراند، دگرگون شد.
او تأکید کرد که شرایط زندگی فلسطینیان «بسیار وحشیانهتر» از چیزی است که تصور میشد.
وی چند هفته پیش، کتابی تکاندهنده با عنوان «یهودیبودن پس از ویرانی غزه: بازنگری اخلاقی» منتشر کرده و در آن، طغیانی اخلاقی علیه روایت صهیونیستی اعلام کرده است.
در همایشی که در پایان سال گذشته در دانشگاه پرینستون آمریکا برگزار شد، اندیشمند و تاریخنگار آمریکایی یهودی و مخالف سیاستهای اشغالگرایانه، نورمن فینکلستاین، اعلام کرد که "اسرائیل" برای نخستینبار از زمان تأسیسش با بحران موجودیت روبرو شده است.
او معتقد است که "اسرائیل" همه راهحلهای ممکن را از بین برده و همه امیدها برای زندگی صلحآمیز با جهان عرب و اسلام را نابود کرده است، و اکنون دچار بحران مشروعیت وجودی شده است.
این تحلیل صرفا جهت اطلاع مخاطبان و نخبگان از تحلیل رسانههای جهان ترجمه و منتشر شده و به معنای تایید آن از سوی مشرق نیست.