خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

دوشنبه، 09 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

بدرقه‌ای با اشک و شعار؛ وداع مردم سنقر با سردار گمنام جبهه مقاومت

مهر | استان‌ها | دوشنبه، 09 تیر 1404 - 15:18
کرمانشاه- مردم شهر سنقر و کلیایی با دلی پر از اندوه و چشمانی اشک‌بار، پیکر شهید حاج رمضان، را تشییع کردند؛ فرمانده‌ای که سال‌ها در سکوت و بی‌نام‌ونشان، از عمق جبهه مقاومت دفاع کرده بود.
حاج،شهر،سنقر،پيكر،صداي،شهيد،سردار،رمضان،سعيد،مقاومت،مرد،تابو ...

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها: صبح هنوز به نیمه نرسیده بود که خیابان‌ها و کوچه‌های سنقر و کلیایی رنگی دیگر به خود گرفتند.
ساعت هنوز ۹ نشده، صفوف انسانی آرام‌آرام در امتداد بلوار شهید قاسم سلیمانی شکل می‌گرفت.
آفتاب زودتر از همیشه سر زده بود، داغ و تاب‌سوز؛ اما گرمای هوا مانع از آن نشد که مردان و زنانی از هر سن و سال، خود را به میدان برسانند.
آنچه در این شهر کوچک اما باصفا در آن صبح تابستانی رخ داد، تنها یک مراسم تشییع نبود؛ بلکه تجلی احترام به مردی بود که در میان مردمش با نام «حاج سعید» شناخته می‌شد، اما حقیقتاً «حاج رمضان» جبهه مقاومت بود.
کسی که در میدان‌های نامکشوف منطقه، از فلسطین تا سایر نقاط محور مقاومت، در خط مقدم ایستاده بود؛ بی‌نام، بی‌نشان، بی‌هیاهو.
پیکر مطهرش، پیچیده در پرچم جمهوری اسلامی، بر دستان مردم به آرامی حرکت می‌کرد؛ گویی تمام شهر با گام‌هایش هماهنگ شده بود.
تصویرهایی از چهره مصمم حاج رمضان، حالا بر پوسترهایی نقش بسته بود که کودکان در دست داشتند و مردان بر سینه‌شان می‌فشردند.
چهره‌ای متبسم، اما آشنا؛ چهره‌ای که تا دیروز تنها «سعید» بود، اما امروز، سردار ایزدی، فرمانده میدانی سپاه قدس.
در مسیر تشییع، صدای شعارهای «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» در کوچه‌های شهر طنین انداخته بود.
این شعارها، برخاسته از عمق باور مردمی بود که حالا می‌دانستند همسایه‌شان، دوست قدیمی‌شان، مردی که سال‌ها بی‌ادعا زندگی کرد، شهید راه آزادی فلسطین بوده است.
اشک، در چشم‌های رفقای قدیمی‌اش حلقه زده بود.
کسانی که هنوز هم او را همان «حاج سعید» می‌خواندند؛ ساده، صمیمی، خودمانی.
بعضی از آن‌ها در طول مسیر لب می‌گزیدند، بغض می‌کردند، دست روی پیشانی می‌گرفتند.
حسرتی در دلشان موج می‌زد؛ که چرا هیچ‌گاه نپرسیدند رفیق سال‌های نوجوانی‌شان کجا می‌رود، چه مأموریتی دارد، برای که می‌جنگد.
با هر قدم، دل‌ها بیشتر فرو می‌ریخت.
نوای روضه‌هایی که با ایام محرم گره خورده بود، از بلندگوها شنیده می‌شد.
صدای «ای اهل حرم میر علمدار نیامد…» در فضا می‌پیچید و اشک در چشم‌ها جاری‌تر می‌شد.
گویا تشییع پیکر این سردار، در میانه محرم، جلوه‌ای دیگر از عاشورا را به نمایش گذاشته بود.
زنان با چادرهای مشکی در صفوف کنار خیابان ایستاده بودند؛ برخی دست بر سینه، برخی با چشمانی سرخ.
کودکان با لباس‌های سیاه، در کنار مادرانشان، ایستاده و نظاره‌گر بودند؛ گاه با پرسشی خاموش در نگاه، گاه با چهره‌ای متأثر از هیبت مراسم.
تابوت شهید، آرام از بلوار شهید سلیمانی گذشت، به خیابان‌های مرکزی سنقر رسید، و با گذر از بازار قدیمی شهر، جمعیت بیشتری را به خود دید.
مردم از مغازه‌ها بیرون آمده بودند، برخی با گلاب، برخی با پرچم.
صدای گریه به‌وضوح شنیده می‌شد.
بسیاری از تشییع‌کنندگان، با دلی پُر از غرور و چشمانی خیس، از مسیر تا امامزاده احمد (ع) را همپای تابوت رفتند.
بیش از دو ساعت و نیم، این شهر با تمام وجودش، سردار گمنام دیروز و قهرمان امروز را تا حرم همراهی کرد.
اگرچه مردم از شدت گرما عرق‌ریزان بودند، اما هیچ‌کس خم به ابرو نیاورد.
هیچ‌کس نرفت تا پیکر حاج رمضان، تنها نباشد.
در میان جمعیت، صدای مادر پیری شنیده می‌شد که زیر لب زمزمه می‌کرد: «خوش به سعادتت پسرم…» و پیرمردی که می‌گفت: «چقدر مظلوم بود این مرد، چقدر غریب رفت…»
زمانی که پیکر به صحن امامزاده احمد (ع) رسید، آفتاب به اوج رسیده بود و سنقر، حالا بیش از هر زمانی غم‌زده.
جمعیت حلقه زده بود، برخی مشغول قرائت قرآن، برخی مویه‌کنان، و برخی در سکوتی سنگین، تنها به تابوت نگاه می‌کردند.
در نهایت، پیکر سردار شهید سعید ایزدی بر دوش همرزمانش به سوی آمبولانس رفت تا راهی قم شود؛ شهری که آرامگاه ابدی‌اش خواهد شد.
اما روحش، بی‌شک، در کوچه‌های سنقر باقی خواهد ماند؛ در نگاه مردم، در صدای اذان، در تپش دل‌های رفقایی که هنوز به زبان نمی‌آورند اما با همه وجود باور دارند: «ما او را نمی‌شناختیم…»
با پایان مراسم، مردم آهسته‌آهسته پراکنده شدند؛ اما حس فقدان در فضا ماند.
تابستان سنقر داغ‌تر از همیشه بود، اما دل‌ها بیشتر از گرما، از غم داغی بزرگ در سوز بود.
و شاید این آغاز شناخت دوباره مردی بود که سال‌ها در سکوت، سنگین‌ترین بارها را بر دوش کشیده بود؛ حاج رمضان، مرد میدان، مرد سکوت، مرد مقاومت.
او رفت، اما نامش در تاریخ این شهر، در حافظه این مردم و در قلب جبهه مقاومت، جاودانه شد.