خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

یکشنبه، 08 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

عاشقی کردن قبل از شاعر شدن؛ خیلی از رباعی‌ها را در مترو و خیابان نوشتم

مهر | فرهنگی و هنری | یکشنبه، 08 تیر 1404 - 13:46
حمیدرضا مداح می‌گوید جدی‌ترین اتفاق زندگی‌اش شعر است و شعر همه‌جا همراه اوست، به همین دلیل خیلی از رباعی‌هایی که نوشته، در مترو و اتوبوس و خیابان و... نوشته است.
شعر،رباعي،كتاب،شاعر،زندگي،محاوره،تجربه،برنده،برگ،چاپ،غزل،قال ...

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ جواد شیخ الاسلامی: حمیدرضا مداح، شاعر جوان و متولد آذر ۱۳۷۱ است.
مجموعه‌رباعی «برگِ برنده» از او به تازگی توسط انتشارات شهرستان ادب روانه بازار نشر شده است.
اهمیت برگ برنده آن‌جاست که در سال‌های اخیر توجه بیشترِ شاعران به سمت غزل است و قالب رباعی، با وجود ظرایف و ظرفیت‌هایی که دارد، چندان مورد اقبال شاعران نیست و مجموعه مستقل رباعی، در بازار نشر شعر، کم‌تر منتشر می‌شود.
به بهانه انتشار این کتاب سراغ حمیدرضا مداح رفتیم تا درباره برگ برنده، ورودش به عالم شعر، نگاهی که به رباعی دارد و آخرین فعالیت‌های ادبی‌اش با او صحبت کنیم.
مشروح این گفتگو در ادامه می‌آید؛
* آقای مداح، چه شد که وارد عالم شعر شدید؟
فکر کنم این سوال برای اولین گفتگوی رسانه‌ای شما درباره شعرتان، سوال خوبی باشد.
من از دوران دانشگاه شعر می‌گفتم ولی شعر گفتن به صورت جدی، از سال ۹۵ یا ۹۶ شروع شد.
آن سال‌ها یکسری رباعی گفته بودم و در انجمن و جلسه ادبی هم شرکت نکرده بودم.
یک‌بار آقای میلاد عرفان‌پور را در نمایشگاه کتاب دیدم و آن رباعی‌ها را برایش خواندم.
ایشان خیلی مهربانانه به من گفت خوب است و استعداد داری، و بعد شماره‌اش را به من داد.
به واسطه آقای عرفان‌پور به جلسات شعر چهارشنبه‌های شهرستان ادب رفتم و از آن به بعد شعر برایم جدی شد؛ تا امروز که شعر جدی‌ترین اتفاق زندگی من است.
* یعنی چه «شعر برایم خیلی جدی شد»؟
دوست دارم درباره نگاهی که به شعر دارید بیشتر صحبت کنید.
جدی شدن هرچیزی باید نمود داشته باشد.
جدی شدن شعر برای من این است که همه جا همراهم است.
شعر واقعاً همه‌جا با من است.
البته به این معنی نیست که من روزی ۱۵ ساعت کتاب شعر بخوانم، ولی در مترو، خیابان، خانه، محل کار و… شعر با من است.
من خیلی از شعرهایم را در مترو گفته‌ام؛ دقیقاً همان وقتی که آدم‌ها در ازدحام مترو همدیگر را فشار می‌دهند و هراس دارند دیر برسند.
یا اینکه، شاید باورتان نشود، من مصرع آخر یکی از رباعی‌هایم را زیر دوش گفتم.
همان زمان که داشتم دوش می‌گرفتم، ناگهان زمزمه کردم «ما کارگران خویش‌فرما هستیم».
این مصرع بدون مقدمه به ذهنم آمد و بعد نشستم آن را کامل کردم.
* رباعی کامل را هم می‌خوانید؟
بله.
ابتدا بگویم کار من حسابداری و در حوزه مسائل مالی است؛ بنابراین «خویش‌فرما بودن» از اصطلاحات شغلی ماست.
رباعی در نهایت این شد؛ «فرمان دهد، آواره‌ی صحرا هستیم / لب تر بکند، غرقه‌ی دریا هستیم / بیگاریِ نفس کار هرروزه‌ی ماست / ما کارگران خویش‌فرما هستیم».
* آفرین!
چقدر خوب شده.
جدی شدن شعر برای خیلی‌ها به معنای این است که روزی چند ساعت کتاب بخوانند و جلسه بروند، ولی برای من اینطوری نیست.
به خاطر همین انس زندگی‌ام با شعر است که بیشتر رباعی‌های من هم تجربه شخصی من هستند.
یعنی زندگی من در شعرم جریان دارد؛ حتی عاشقانه‌هایی که گفته‌ام.
* حضور تجربه زیسته در شعر، چه کمکی به شعر شما کرده و چه تمایزی با شعر دیگران برای شما ایجاد کرده است؟
شعرم را تأثیرگذار کرده است.
فکر می‌کنم وقتی رباعی‌های عاشقانه‌ام را برای دیگران می‌خوانم، آن حسی را که منجر به نوشتن رباعی شد، لمس می‌کنند.
یک‌وقت شما رباعی می‌نویسی و مخاطب می‌گوید «به به!
چه کشفی»، ولی یک‌وقت هم اینطوری است که وقتی رباعی را می‌خوانی، توی چشم‌های طرف می‌بینی که آن را درک کرد و فهمید من از چه چیزی حرف می‌زنم.
وقتی عناصر زندگی وارد رباعی می‌شود، اثرش چند برابر می‌شود.
اصلاً کار رباعی تأثیرگذاری است.
اگر رباعی به معنای کلاسیکش را مدنظر قرار دهیم که به معنای تکان دادن مخاطب است، حضور تجربه زیسته آن تأثیر را بیشتر می‌کند.
من خیلی این را تجربه کرده‌ام.
مثلاً وقتی در جلسه شعری رباعی خوانده‌ام و بیرون آمده‌ام، دیده‌ام کسی که آن را شنیده، واقعاً با آن ارتباط برقرار کرده است.
یک رباعی دارم که گفته‌ام «تا حرف زدی، شنیدمت بی کم و کاست / هر آینه غوغاست سکوتت، غوغاست / گفتی که چقدر ساکتی، حرف بزن / گفتم که چقدر چشم‌هایت زیباست».
تو خودت شاعر هستی و اگر کوچک‌ترین تجربه عاطفی داشته باشی، می‌فهمی که این رباعی از کجا آمده است.
این رباعی، از زندگی و از لحظه آمده است.
وقتی شعر از متن زندگی الهام می‌گیرد، تأثیرگذاری‌اش بیشتر می‌شود؛ به ویژه اینکه رباعی آمده تا تأثیرگذار باشد.
* نکته این است که وقتی تو در شعرت به تجربه‌های زیسته خودت توجه می‌کنی، واقعاً به «شعر» نزدیک می‌شوی.
آن رباعی‌سرا یا غزل‌سرایی که مدام دنبال مضمون است، شعرش مضمون‌زده می‌شود و هرچقدر هم زیبا باشد، باز یک حالتی از مصنوعی‌بودن و نمایشی‌بودن در خود دارد.
چند روز پیش با یکی از دوستان صحبت می‌کردم و می‌گفتم مشخص است که سعدی قبل از آن‌که شاعر باشد، عاشق است.
مگر می‌شود تو عاشق نباشی و چنین شعرهایی بگویی؟
اصلاً امکان ندارد.
به نظر من در وهله اول، شاعری کردن در اولویت نیست؛ قبل از آن تو باید عاشقی کنی، زندگی کنی، تجربه کنی.
* ضمن اینکه باید عاشق شعر هم باشی.
خیلی از شاعران هم‌نسل ما وارد فضای جشنواره‌ها و کنگره‌ها و شعرهای موضوعی و شب شعرهای موضوعی و… شدند و شعرشان به مرور شاعرانگی‌شان را از دست داد.
تو وقتی عاشق شعر باشی، ممکن است کمتر شعر بگویی و گزیده بنویسی و در خیلی از برنامه‌ها و شب شعرها و… هم حضور نداشته باشی، ولی در همان حال عاشق شعر باشی و شعر را زندگی کنی و در عین گزیده‌کار بودن، کارهای خوب بنویسی.
وقتی شعر را و شاعرانگی را درک کنی، حتی اگر برای امام حسین (ع) هم بنویسی، عاشقانه است و برائت جدی است.
یعنی شعر را سرسری نمی‌گیری.
* بله.
نمی‌توانی مثل کارخانه‌ها سری‌دوزی کنی و پشت سر هم رباعی آئینی بنویسی.
برای رباعی و برای شعر، باید کشف کنی، تجربه کنی، تأمل کنی، زندگی کنی.
توانستن که می‌توانی، ولی هم وقتت را هدر دادی و هم کاغذ و قلم و خودکار را.
یک دوستی دوره رباعی گذاشته بود و با افتخار گفته بود من دوره‌ای برگزار می‌کنم تا شما بتوانید در یک روز ۵۰ تا رباعی درباره باران بگویید.
این راه حل رباعی‌سرایی نیست.
هرچیزی که از متن زندگی و حال و اخوال درونی بیاید، تأثیرگذار می‌شود.
* شما فقط رباعی می‌نویسید یا در قالب‌های دیگر هم تجربه دارید؟
بله.
من غزل هم دارم.
یعنی ده دوازده تا غزل دارم که اگرچه خیلی زیاد نیست ولی از نظر خودم غزل‌هایی است که امکان عرضه و انتشار را دارند.
غزل زیاد نوشته‌ام ولی آن غزل‌هایی که می‌توانم آنها را جایی بخوانم، همین تعداد هستند.
ضمن اینکه به تازگی و بعد از چاپ کتاب، تمرکزم را روی شعر محاوره گذاشته‌ام.
چهار پنج تا شعر محاوره نوشتم که فکر می‌کنم قالب رباعی خیلی به محاوره‌نوشتن من کمک کرده است.
وقتی رباعی می‌گویی و بعد سراغ محاوره می‌روی، هر بند را رها نمی‌کنی به حال خودش.
* بله.
جدا از اینکه شعر محاوره‌ات یک محور عمودی و کلی دارد و راوی یک حس و جریان و ماجرایی است، هر بندش هم می‌تواند یک ضربه به مخاطب بزند.
حالا نمی‌گویم ضربه‌ای که می‌زند به تکان‌دهنده بودن ضربه رباعی است، نه به آن غلظت، ولی به قول شما یک «نیشگون» از مخاطب می‌گیرد.
مثلاً یک محاوره گفتم که بند پایانی‌اش این است؛ «بی تو هنوزم سوت و کوره دنیا / غم داره از نگاه من می‌باره / آخ… دوباره یاد چشات افتادم / دنیا هنوز قشنگیاشو داره!».
خلاصه اینکه… بعد از رباعی در حال نوشتن محاوره هستم.
* درباره کتاب «برگ برنده» هم صحبت کنیم.
چه شد که تصمیم گرفتید کتاب را جمع کنید و منتشر کنید؟
اصلاً برگ برنده چه حال و هوایی دارد؟
من به فکر جمع کردن رباعی‌ها بودم و وقتی دیدم شهرستان ادب و حوزه هنری دوره ادبی مطلع را برگزار می‌کنند، در آن شرکت کردم و جزو برگزیده‌ها شدم.
از آنجا چاپ شدن کتاب جدی‌تر شد.
ضمن اینکه از یک جایی به بعد حس کردم رباعی‌ها باید چاپ شوند.
چون من خیلی در این فازها نیستم که کتاب را عقب بیندازم.
این روزها بعضی‌ها می‌گویند الآن دوره فضای مجازی است و چرا کتاب چاپ کنیم؟
من فکر می‌کنم چاپ کردن شعرها، به شعر و شاعر، تشخص می‌دهد.
* اصلاً تو تا زمانی که کتاب چاپ نکنی، حتی خودت هم از شعرت شناخت کاملی پیدا نمی‌کنی.
همینطور است.
وقتی کتاب چاپ می‌کنی، سیر شعر خودت را متوجه می‌شوی.
البته همان‌طور که گفتم بیشتر رباعی‌هایی که چاپ شد، همان رباعی‌هایی بود که سال ۹۵ به بعد سروده شد.
کتاب سه بخش دارد؛ بخش اول که عمده کتاب است، عاشقانه‌هاست با عنوان «ممنون توأم که دوستت داشته‌ام»، بخش دوم شامل رباعی‌هایی خودشناسی و اجتماعی و حدیث نفس است که عنوان آن «فردا که شد ای کاش نبودم، ای کاش» است و بخش سوم که رباعی‌های آئینی است و بخش کوچک‌تری از کتاب است که «یک برگ برنده مانده، رو خواهد شد» نام دارد.
در مجموعه ۵۴ رباعی در برگ برنده دارم.
* خوشحالم که قالب‌های دیگر را هم تجربه می‌کنید، ولی تجربه به من می‌گوید بهتر است که شاعر یک قالب را به یک تشخص و ثباتی برساند، بعد سراغ قالب دیگر برود.
موافق نیستید؟
البته من در این مدت رباعی گفته‌ام و کماکان می‌گویم.
ولی یک نکته وجود دارد؛ در دوره‌های مختلفِ زمانی، طبع به سمتی که می‌خواهد می‌رود.
من بعد از کتاب برگ برنده نتوانستم طبعم را از نزدیک شدن به محاوره دور کنم.
واقعاً نمی‌شود.
اگر من الآن نخواهم شعر محاوره بنویسم، دیگر نمی‌توانم شعر بنویسم.
* محاوره هم قالبی است که شاعر خیلی راحت و زود به آن دلبسته می‌شود و چون عاطفه در آن پررنگ است، ممکن است شاعر را در خودش نگه دارد.
به خاطر همین سعی می‌کنم رباعی را در کنارش بنویسم.
چون همین نکته‌ای را که گفتید، حس می‌کنم.
در شعر محاوره، زبانت معیار نیست و محاوره است و سختی‌های کمتری دارد و جذاب‌تر است و… به صورت کلی شعر محاوره فریبنده‌تر است.
یعنی حتی برای طبع هم فریبنده‌تر است.
تو راحت شعر می‌نویسی و دوست داری که همین‌طور ادامه دهی.
* گفتید با شعر زندگی می‌کنید.
واقعاً شعر گفتن در این زمانه پرهای و هو برای شما سخت نیست؟
نه.
به نظر من بچه‌های شاعر بهانه می‌آورند.
من الآن با دوستان شاعر در ارتباط هستم و می‌بینم که می‌گویند ما سر کار می‌رویم و درس داریم و شعر از ما فرار کرده است و این حرف‌ها.
من دوباره به بخش اول صحبت‌هایمان برمی‌گردم که باید شعر را جدی بگیریم.
جدی گرفتن شعر به این معنا نیست که زمان خالی کنیم تا شعر بگوییم.
بخشی از شعر این است؛ بله باید وقت بگذاری، کتاب بخوانی، زمزمه کنی، ولی جدی گرفتن شعر یک چیز ذهنی است.
تو در مترو و اتوبوس و سر کار هم می‌توانی شعر بنویسی.
همین‌جاها پر از سوژه است.
مهم این است که تو در هر حالی به شعر فکر کنی.
البته من نمی‌خواهم مثل اساتید بگوییم «شاعرانه زندگی کنید»، ولی باید با شعر زندگی کرد.
یک نکته دیگر هم این که برای سرودن باید انگیزه هم داشته باشی.
هرکس اطرافش را نگاه کند هزار تا سوژه پیدا می‌کند.
من برای دانشگاه علوم شعر گفتم، برای پدرم که استاد آواز است شعر گفتم، برای خیلی چیزها و آدم‌های دیگر هم همین‌طور.
* واکنش‌ها به کتاب اولت چطور بوده است؟
خدا را شکر آن کسانی که مثل خود شما اهل شعر هستند و کتاب را خوانده‌اند، نگاه‌شان مثبت بود.
از این بابت خیلی خوشحالم.
چند روز پیش محمدرضا معلمی به من زنگ زد و چند تا نکته گفت.
حامد فلاحی‌راد از کتاب خوشش آمده بود.
میثم یوسفی از کتاب خوشش آمده بود.
بازخوردها تا حالا مثبت بوده است.
* امیدوارم هم خودت و هم مخاطب رباعی را جدی بگیرند؛ به خصوص در زمانه‌ای که هیچکس رباعی را جدی نمی‌گیرد!
متأسفانه همین‌طور است.
من دیده‌ام در جلسات شعر، وقتی می‌خواهند شعر بخوانند، می‌گویند من یک رباعی می‌خوانم با یک غزل!
انگار کسر شأن است که فقط رباعی بخوانند.
رباعی را به صورت تزئین می‌بینند.
جالب این‌که خیلی وقت‌ها همان رباعی اول از غزلی که می‌خوانند خیلی بهتر است و واکنش‌های بیشتر و بهتری هم می‌گیرد.
همچنین اساتیدی که برای نقد شعرها نشسته‌اند، رباعی را جدی نمی‌گیرند و فقط غزل‌ها را نقد می‌کنند.
به نظر من وقتی شاعر نگاهش به رباعی این است، اصلاً نباید رباعی بگوید.
گهگاه شده خود من برای ساختن و نوشتن و ویرایش یک رباعی ۶ ماه وقت گذاشته‌ام.
* بله، در جلسات شعر هم رباعی را جدی نمی‌گیرند.
چرا؟
نه فقط در جلسات.
شما مجموعه‌شعرها را ببینید؛ رباعی می‌آید آخر کتاب.
بیشتر کسانی که در کنار غزل رباعی هم در کتاب‌شان آورده‌اند، رباعی‌های خوبی ندارند.
این را طبق تجربه و بررسی خودم می‌گویم.
احتمالاً فقط برای این چاپ می‌کنند که حجم کتاب بیشتر شود یا رباعی‌هایی که نوشتند از بین نرود.
آن کسانی که رباعی‌های خوبی دارند هم رباعی‌هایشان حیف شده است؛ چون رباعی‌ها را آخر کتاب آورده و به آن بی‌توجهی شده است.
هیچ‌جا نمی‌شنوی که فلان‌شاعر در فلان‌کتاب، رباعی‌های خوبی آورده است، چون همه از غزل‌هایش صحبت می‌کنند.
برادر من!
خود شما قالب را جدی نمی‌گیرید، پس چطور انتظار دارید که قالب جدی گرفته شود؟
* به عنوان سوال آخر؛ کدام رباعی را از کتاب برگ برنده بیشتر دوست دارید؟
شاید در کتاب برگ برنده این رباعی جزو سه رباعی است که از همه بیشتر دوستش دارم؛ «گشتم دل را، پیش تو پیدا کردم / تو شعر شدی، همین که لب وا کردم / از قصه‌ی شاعر شدنم پرسیدی / لبخند زدم، تو را تماشا کردم».
من به دلایل گوناگون، این رباعی را خیلی دوست دارم.
مصرع سوم این رباعی چند روز قبل از این که نسخه نهایی را برای ناشر بفرستم شکل گرفت.
«از قصه‌ی شاعر شدنم پرسیدی» ش درنمی‌آمد.
من می‌توانستم با هزار تا مصرع سوم این رباعی را تکمیل کنم ولی صبر کردم و صبر کردم تا اینکه به این نسخه رسید.
البته شاید مخاطبان رباعی‌های دیگری را دوست داشته باشند.