رقص زنبیلها و فریادها در جمعه بازارهای بیرجند - تسنیم
در دل شهر بیرجند که جمعه هایش با آرامش آغاز می شود اما جمعه بازار خیابان بهشتی رنگ دیگری دارد. اینجا صدای فروشندگان با بوی نان داغ و ادویه درهم می آمیزد و مردم با زنبیل های پر، خاطره ای زنده از خرید و زندگی را با خود به خانه می برند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از بیرجند، وقتی همه شهر به خواب جمعهای آرام میروند، در نقطهای از بیرجند غوغایی وصفناپذیر به پا میشود؛ جایی که زنبیلهای پر و فریادهای بلند فروشندگان، قصهای زنده از خرید و زندگی را روایت میکند.
این بازارها نه فقط محل خرید، که تئاتر اجتماعیای هستند که هر هفته میزبان مردمی متنوع با شور و هیجان بیپایاناند.
شور و هیجان جمعه بازار بیرجند؛ آرامش را به چالش میکشد
در دل بیرجند، جایی وجود دارد که جمعههای آرام و ساکت شهر را به شلوغترین روز هفته بدل میکند.
این جمعه بازار، از نخستین ساعات صبح میزبان مردمانی است که از هر گوشه شهر و اطراف، به سویش میروند.
زنبیلها و کیسهها یکی پس از دیگری پر میشوند؛ از میوههای تازه، سبزیجات رنگارنگ، خشکبار و عسل طبیعی گرفته تا ادویهها و پوشاک و لوازم خانگی که با قیمتی مناسبتر از بازار معمول عرضه میشوند.
گرمای تابستان هم نتوانسته این بازار را آرام کند.
برعکس، هر چه روز به غروب نزدیکتر میشود، بازار جان تازهتری میگیرد.
صدای فروشندگان که با فریاد و بلندگو، قیمتها را اعلام میکنند، هیاهویی میسازد که از هر گوشه آن شور و شوق زندگی میبارد؛ اصطلاح «آتیش زدن به مال» اینجا معنا مییابد و نشان از رقابت گرم فروشندگان برای جذب مشتری است.
تغییر روز بازار؛ از چهارشنبه به دوشنبه و ادامه شور زندگی
سالها پیش، چهارشنبه بازار قدیمی شهر به دلیل مشکلات ترافیکی و ازدحام خیابانهای منتهی به مزار شهدای باقران (امامزادگان باقریه) به شمال شهر منتقل شد و روز برگزاری آن به دوشنبه تغییر کرد.
اما این تغییر، نه تنها شور و هیجان بازار را کم نکرد، بلکه در روز دوشنبه هم شاهد همان غوغای همیشه هستیم؛ مردمی که با شور و اشتیاق و از سنین مختلف، به خرید و فروش میپردازند و مدتی است که علاوه بر دوشنبه بازار، جمعه بازار خیابان بهشتی یا همان چهارشنبه بازار قدیمی دوباره بازگشایی شده و رونق خاصی به روزبازارهای بیرجند داده است.
رنگها، بوها و صداهایی که بازار را زنده نگه میدارد
قدم به بازار که میگذاری، صدای همهمه و فریادهای فروشندگان مثل موسیقی پسزمینهای پرانرژی تو را در بر میگیرد.
چشمهایت رنگهای زنده میوهها و سبزیجات را دنبال میکند؛ سیبهای سرخ و زرد، نارنجهای تازه، سبزیهایی که هنوز شبنم صبحگاهی را رویشان میبینی و پارچههایی که در نسیم تکان میخورند.
بوی ادویههای تند و شیرین از دارچین و زیره تا زردچوبه مشامت را پر میکند و بوی نان تازه از گاری پیرمردی در کنار کوچه، لحظهای تو را متوقف میکند تا عمیق نفس بکشی و از زندگی سرشار شوی.
هر کس نقشی در این نمایش دارد؛ از پیرمرد با کلاه نمدی که با فروشنده چانه میزند، تا مادری که کودک در آغوش گرفته و کیسههایش را میکشد، پسرکی که فریاد میزند «کفش ده تومن فقط تا غروب!» و دختری که با دقت روسری رنگارنگی را برمیگزیند.
پایان روز؛ رد پای زندگی در سنگفرشهای بازار
با نزدیک شدن شب، ازدحام و هیاهو به اوج میرسد.
قیمتها پایین میآید تا فروشندگان بتوانند کالایشان را به فروش برسانند و با دل خوش به خانه بازگردند.
وقتی بازار خاموش میشود و صدای بلندگوها قطع، رد پای این زندگی پرجنبوجوش هنوز روی سنگفرشها باقی میماند؛ پوست میوهها، صدای خندهها و زنبیلهایی که حالا سبک شدهاند اما سنگینی لبخند را با خود به خانه میبرند.
این بازارها فقط محل خرید و فروش نیستند؛ آنها تبلور فرهنگ، هویت و پیوندهای اجتماعی مردم بیرجنداند؛ جایی که هر هفته مردم دور هم جمع میشوند تا نه تنها معامله کنند بلکه به هم سلامی دوباره دهند، خبرهای تازه بشنوند و زندگی را جشن بگیرند.
پایان پیام/258