قصه دستهایی که برای ایران همدست شدند
قابهایی از مهر و وطن دوستی عمیق و دیگرخواهیِ مردمی که همه با هم همه سختیهای ایرانی بودن را به دوش کشیده و همچنان و هنوز در این شرایط نه به فکر خود تنها، که به فکر دیگری هستند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ، ادب _ طاهره طهرانی: از شروع حمله رژیم صهیونیستی به کشورمان سیزده روز میگذرد، و در همین روزها قابهای زیادی از آنچه مردم این سرزمین را متفاوت میکند شاهد بودهایم.
قابهایی از مهر و وطن دوستی عمیق و دیگرخواهیِ مردمی که همه با هم همه سختیهای ایرانی بودن را به دوش کشیده و همچنان و هنوز در این شرایط نه به فکر خود تنها، که به فکر دیگری هستند.
قاب اول: مادر است و مادربزرگ، روز اول و شب دوم حمله، با آنها که بچه خردسال و کودک داشتند تماس گرفت و با آرامش توضیح میداد چهکار کنند تا بچهها نترسند، چه بازیهایی بکنند و چه قصههایی بگویند و خانه را چطور امن کنند و… نکتههای مهم را میگفت: شمع داشته باشید و چراغ قوه، نوار قصه و موسیقی که بچهها دوست دارند، بغلشان کن و توضیح بده که ترسیدن اشکالی ندارد ولی کنار هم هستیم و این کارها را مهم است بکنیم، برنامه عادی زندگی و کارهای روتین روزمره را برایشان جدی و خوشایند کن تا ثبات داشته باشند و نترسند.
با آرامش تجربه چهل سال پیش را بازگو میکرد برای نسل بعدی.
خاطره بمبارانها و موشکبارانهای تهران را بازآفرینی میکرد در ذهنش، وقتی بچههای خودش کوچک بودند و همین کارها را میکرد موقع بمباران و موشکباران.
مادری در ایران سبک منحصر به فردی از نرمی و استقامت است.
قاب دوم: نانوا بوده و حالا پیر شده و به سختی راه میرود، در واقع با واکر میتواند روی پایش بایستد، آن هم نه طولانی.
حالا توان کار ندارد و نانوایی را داده به کسی اداره کند، او هم زنگ زده که آرد هست ولی بچهها دارند میروند بیرون تهران یا پیش خانواده و زن و بچه شهرستان… پیرمرد پا شد و با واکر رفت نانوایی، به شاطرهای قدیمیتَرَش زنگ زد و جمعشان کرد و خودش نشست پشت دخل.
میگفت نمیشود مردم بدون نان بمانند که!
از همانجا حواسش به همسایهها و همشهریهاست.
قاب سوم: شیشههای خانهشان که شکست رفتند بیرون از تهران، بچههای کوچک ترسیده پشت ماشین بودند و مادربزرگشان.
وسط راه ماشین جوش آورد و ماندند کنار جاده، در عین گرما.
پیاده شد و کاپوت را باز کرد تا ماشین را چک کند که… ماشینهای سنگین ایستادند و آمدند کمک.
یکی فلاسک آب خنک آورد برای مادربزرگ و بچهها، بردندشان توی خنکای سایه و کولر تا آرام بشوند و استراحت کنند.
مکانیک رسید و قطعهای که لازم بود آورد، کمک کردند و تعمیر شد، خواست مزدشان را بدهد، هیچکدام چیزی نگرفتند.
با آرزوی سلامتی و امنیت راهی شدند دوباره، با کامی شیرین از مهربانی مردانی که بار اول بود میدیدندشان ولی حالا بچهها بهشان میگفتند عمو کامیونی!
قاب چهارم: وقتی رسانههای صهیونیستی گفتند تهران را خالی کنید، هرچه بچههایش اصرار کردند جایی نرفت و گفت توی خانه خودم راحتترم.
وقتی گفتند فلان منطقه را خالی کنید، گفت سال ۵۷ حکومت نظامی اعلام کردند و مردم تا صبح ماندند توی خیابان!
بعد حالا به گفته آن لعنتیها منطقه و شهرمان را خالی کنیم؟
بیخود کرده، مینشینیم توی خانهمان!
چک کرد که توی ساختمانشان چند خانواده هستند، صبح به صبح قدم زنان میرود تا نانوایی، برای همه یک نان میگیرد و میدهد دم خانههایشان، برمیگردد مینشیند روی مبل محبوبش، آلبالو هسته میگیرد برای مربا پختن، کتاب میخواند و گوشش به صدای اذان است.
هر از گاهی هم اخبار را چک میکند و با بچههایش تماس میگیرد و حال و احوال همه را میپرسد.
*
دست نماد انسان است.
فریدون مشیری شعری دارد به نام دست:
از دل و دیده، گرامیتر هم آیا هست؟
دست،
آری، ز دل و دیده گرامیتر: دست!
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،
بیگمان دست گران قدرتر است.
هرچه حاصل کنی از دنیا، دستاوردست!
هرچه اسباب جهان باشد، در روی زمین،
دست دارد همه را زیر نگین!
سلطنت را که شنیدست چنین؟!
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!
خوشترین مایهی دلبستگی من با اوست.
در فروبستهترین دشواری،
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست که هست!
بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به کار،
کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
دستهایی که به هم پیوسته ست!
به یقین، هر که به هر جای در آید از پای
دستهایش بستهست!
دست در دست کسی،
یعنی: پیوند دو جان!
دست در دست کسی،
یعنی: پیمان دو عشق!
دست در دست کسی داری اگر،
دانی، دست،
چه سخنها که بیان میکند از دوست به دوست،
لحظهای چند که از دست طبیب،
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد،
نوشداروی شفابخشتر از داروی اوست!
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست،
پرچم شادی و شوق است که افراشتهای!
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست!
دست، گنجینهی مهر و هنر است:
خواه بر پردهی ساز،
خواه در گردن دوست،
خواه بر چهرهی نقش،
خواه بر دندهی چرخ
خواه بر دستهی داس،
خواه در یاری نابینایی
خواه در ساختن فردایی!
آنچه آتش به دلم میزند اینک هردم
سرنوشت بشر است،
داده با تلخی غمهای دگر دست به هم!
بار این درد و دریغ است که ما،
تیرهامان به هدف نیک رسیده است،
ولی
دستهامان نرسیده است به هم!
امروز اما، جلوههایی میبینیم از دستهایی برای کمک، آغوشهایی برای مهر و شانههایی برای تکیه دادن هموطنی که بار اول است میبینیمش.
ایران کهن که فراز و فرود زیادی دیده را همین دستها ساختهاند، و باز هم خواهند ساخت، آنطور که امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودهاند: سرزمینها با وطندوستی آباد شدهاند.