مرز اخلاقی کنش سیاسی در عصر فرسایش مشروعیت
وطندوستی در جهان امروز، نه بهمعنای اطاعت بیچونوچرا از ساختار قدرت است، و نه بهمعنای نفی کلان آن. بلکه نوعی وفاداری انتقادی و عقلانی است؛ ایستادن در کنار حقیقت، مردم، و آینده.

وطندوستی در جهان امروز، نه بهمعنای اطاعت بیچونوچرا از ساختار قدرت است، و نه بهمعنای نفی کلان آن.
بلکه نوعی وفاداری انتقادی و عقلانی است؛ ایستادن در کنار حقیقت، مردم، و آینده.
کد خبر: 720839 | ۱۴۰۴/۰۴/۰۳ ۲۲:۴۵:۳۰
شراره عبدالحسینزاده، پژوهشگر علوم سیاسی: در دورههایی از تاریخ که مشروعیت سیاسی دچار بحران میشود، مرز میان مخالفت مشروع و کنشهای مخرب، بیش از همیشه دستخوش ابهام و چالش میگردد.
در چنین شرایطی، یکی از پرسشهای بنیادی در جامعه آن است که چگونه میتوان نارضایتی را به ابزاری برای اصلاح تبدیل کرد، بیآنکه به دام ویرانسازی نظم اجتماعی و بیثباتسازی ملی افتاد.
همانگونه که بندیکت اندرسون در کتاب جماعتهای تصوری تبیین میکند، دولت–ملتها محصول تخیل جمعیاند؛ هویت ملی نه بر اساس پیوندهای طبیعی، بلکه در چارچوب حافظه تاریخی، زبان، روایت و تجربهی مشترک ساخته میشود.
بنابراین، وطن مفهومی است فرهنگی و پویا، نه صرفاً جغرافیایی و ثابت.
اما زمانی که پیوند میان مردم و ساختار سیاسی تضعیف میشود، این تخیل ملی نیز شکننده میشود و جای خود را به بیاعتمادی، انفعال یا خشمی میدهد که گاه جهتگیری و هدف روشنی ندارد.
در چنین فضایی، شاهد ظهور صداهایی در فضای عمومی هستیم که دیگر از اصلاح عبور کردهاند و گاه بهصراحت یا تلویح، از فروپاشی ساختار سیاسی و اجتماعی استقبال میکنند؛حتی اگر این فروپاشی بهدست نیروهای خارجی رقم بخورد.
این پدیده، که در قالب هورا کشیدن برای حملهی بیگانگان به مراکز قدرت یا زیرساختهای کشور نمود پیدا میکند، در هر جامعهای که تعلق ملی تضعیف شده باشد، قابلمشاهده است.
با اینحال، باید میان مخالفت مسئولانه و کنشهای انتقامجویانه تمایز نهاد.
ژان ژاک روسو در قرارداد اجتماعی مینویسد: «وقتی اراده عمومی فرو میپاشد، ملت به مجموعهای از افراد پراکنده بدل میشود که تنها منافع شخصی را دنبال میکنند.» این فروپاشی، راه را برای رشد افراطگرایی و گسستهای اخلاقی هموار میکند؛ همان وضعیتی که امروز، در برخی واکنشهای جامعه ایرانی نسبت به بحرانهای داخلی و خارجی شاهد آن هستیم.
در این میان، مفهومی نوظهور اما بسیار ضروری وارد ادبیات سیاسی شده است: «هوش شرافت».
این ترکیب به نوعی عقلانیت اخلاقی اشاره دارد که فرد را قادر میسازد در بزنگاههای بحرانی، میان اعتراض مسئولانه و رفتار غیرمسئولانه تمایز قائل شود.
کسی که از این هوش برخوردار است، هم قدرت را نقد میکند و هم آینده جامعه را نابود نمیسازد.
مخالفتورزی در چنین چارچوبی، برخاسته از تعهد به مردم و سرزمین است، نه نفرت از کلیت آنچه هست.
مایکل والزر، فیلسوف اخلاق سیاسی، در کتاب جنگهای عادلانه و ناعادلانه مینویسد:
«خیانت زمانی رخ میدهد که فرد آگاهانه به دشمن کمک کند تا جامعه خود را تضعیف کند، نه صرفاً هنگامی که از حکومت ناراضی است.»
این تمایز ظریف اما بنیادین، به ما کمک میکند تا بفهمیم خشم، تا زمانی که در مسیر اصلاح و مسئولیتپذیری حرکت کند، بخشی از حیات دموکراتیک است؛ اما اگر به بیرحمی و دعوت به ویرانی بدل شود، بنیانهای اخلاقی را نیز با خود میبرد.
تجربه تاریخی ایران نشان میدهد که در بزنگاههای حساس—از مشروطه تا دهههای اخیر—جامعه همواره با این پرسش روبهرو بوده است که «تا کجا میتوان نقد کرد، بیآنکه وطن را زخمی کرد؟» پاسخ به این پرسش، وابسته به آن است که نقد ما از سر وفاداری باشد، نه از سر انتقام.
در نهایت، پرسش اصلی نه این است که در کدام سوی منازعه ایستادهایم، بلکه این است که برای چه چیزی ایستادهایم.
اگر نارضایتی ما تنها ماحصل خشم باشد، آیندهای جز ویرانی نخواهد داشت.
اما اگر این نارضایتی از دل تعهد به مردم، سرزمین و امکان زیست بهتر برخاسته باشد، آنگاه میتواند به نیرویی سازنده و مترقی تبدیل شود.
وطندوستی در جهان امروز، نه بهمعنای اطاعت بیچونوچرا از ساختار قدرت است، و نه بهمعنای نفی کلان آن.
بلکه نوعی وفاداری انتقادی و عقلانی است؛ ایستادن در کنار حقیقت، مردم، و آینده.
وطن نه به سکوت نیاز دارد، نه به خیانت؛ بلکه به صدای هوشمندانهای نیاز دارد که بتواند از دل بحران، امکان بازسازی را بیرون بکشد.