سروده جدید علیرضا قزوه؛ کیستند این کدخدایان جهان؟ مشتی روانی!
علیرضا قزوه در جدیدترین واکنشش به جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی علیه کشورمان، شعر تازهای با عنوان «پاسبان عشق» سروده و آن را برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است.

به گزارش خبرنگار مهر، علیرضا شاعر و پژوهشگر ادبی، در جدیدترین واکنشش به جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی علیه کشورمان، شعر تازهای با عنوان «پاسبان عشق» سروده و آن را برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است.
در ادامه قصیده قزوه را با هم میخوانیم؛
*
آمدم شعری بخوانم با صدایی آسمانی
باز با یاد شهیدان بهشت جاودانی
دست و سر دادند سرداران که ایران شد جهانگیر
صد جهان مُردیم ما تا شهرت ما شد جهانی
هر سحرگاهان غم و لبخند ما با هم عجین بود
گریهها چیدیم ما از خندههای زعفرانی
بوی ایرانیّت ما داشت اسلام حقیقی
زخمها خوردیم ما از دست اسلام زبانی
سهم ما شوریدگان این بود از تاریخ خونین
زور بازوی تهمتن، شهرت نوشیروانی
عطر زخم ماست هر شب میشود گلهای شببو
زخم ما گل میشود با رنگ سرخ و ارغوانی
حال ما خوب است اما گریه دارد حال دنیا
کیستند این کدخدایان جهان؟
مشتی روانی
این سران بیسرانجام جهان آیا ندیدند
اینهمه سر را به روی نیزههای خیزرانی؟
گرگها رخت شبانان را به تن کردند امروز
کسوتی و اعتباری داشت روزی این شبانی
آفتاب از مشهد زلف امام هشتم ماست
میچکد آب حیات از آن نگاه جاودانی
ساکنان کشتی نوحیم در سرمای ظلمت
موجهای ساحل دردیم گرم شروهخوانی
جوشش عشقیم در میدان غیرت آشکارا
بارش نوریم در آئینه سر تا پا نهانی
راست قامت چون جوانان پیر ما را بین که فردا
تیر غیرت میزند با قامت حتی کمانی
جان و دل دادیم ما اینجا به لبخند رئوفش
مبتلایانیم ما اینجا به عشقی آسمانی
نوح مایی، موسی مایی، خلیل الله مایی
با تو ایمن گشتهایم از فتنهی آخر زمانی
رهنمودی میدهد چون بندهی نفس است آن شیخ
کاش چیزی از اطاعت بود در حرف فلانی
یا علی!
تیغ خوارج را بگیر از دستهاشان
مهربانی تا به کی با دوستان نهروانی؟
عطر معراج النبی دارد دل خورشیدی تو
مهبط هرچه ستارهست آن عبای کهکشانی
مهربانا!
جایمان ده زیر چتر چشمهایت
کرده دستان کریمت روح ما را سایبانی
بذری از آیات قرآن است در دستان مستان
بالی از طاووس میکاریم وقت باغبانی
از خراسان جنون با عقل برگشتم به شیراز
شورم آذربایجانی هست و عشقم اصفهانی
غیرتم نگذاشت یک شب لنگ در ذلت بمانم
هر کجا درمانده بودم با جنون کردم تبانی
یارب این شبها دل آشفتهام را زیر و رو کن
هان بگیر این جان که بخشیدیش، این جان امانی
قصهی عباس را باید بگویم یا علی را؟
حال من چون حال نقالی است وقت پردهخوانی
پیش چشمم سوختند و از دل من برنیامد
شعرهای بوستانی، نثرهای گلستانی
کیستم؟
مستی قلندر، عاشقی در کوی حیدر
پای هر شعری که گفتم مینویسم: عبد فانی
مهربان ایران من!
یاد جوانان وطن باش
من به عشق نوجوانان وطن دادم جوانی
حرفهایی دارم اما با خدایش میگذارم
دردهایی دارم اما با تو میگویم نهانی
هر کجا اهریمنی دیدم به میدان میشتابم
پاسبانی میکنم از عشق، آری پاسبانی
پاسبانی میکنیم از عشق باشد نسل فردا
تا بیاموزند چیزی را به نام مهربانی
میرسد آن صبح زیبایی که بارانها برقصند
عطر شببوها بپیچد در صدای شمعدانی
خوش به حال بی نشانانی که از عشق تو مستند
چون نشان عشقبازان نیست الا بینشانی
میروم همپای مردانی که تا خورشید رفتند
خیمهای از بی زمانی میزنم در لامکانی
روز میدان است یا عباس و یا حیدر بگوییم
میکند شمشیر ما از گردههاشان میزبانی
مرحبا بر همت مردان میدان قیامت
فاتحانه آمدند از قلههای قهرمانی
هر دعای دست ما آئینهی سر دادن ماست
روز میدان سجده ما نیست الا جانفشانی
میرسد آن صبح خورشیدی که در قدس مقدس
خانهی دلهای مان پر میشود از شادمانی
ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند و باران
میرسد در هیأت طوفان سواری ناگهانی
میرسد مردی که پنهان است اسم اعظم او
آشکارا میشود یک روز این راز نهانی