ماجرای زنی که برای شوهرش به خواستگاری رفت
خانمی۵۴ ساله با شکواییهای که در دست داشت به کلانتری گلشهر مراجعه کرد و گفت: همسرم از من خواست تا به خواستگاری دختر مورد علاقهاش بروم. اما وقتی به خانه آن دختر رفتم خانوادهاش مرا به شدت کتک زدند.

خانمی۵۴ ساله با شکواییهای که در دست داشت به کلانتری گلشهر مراجعه کرد و گفت: همسرم از من خواست تا به خواستگاری دختر مورد علاقهاش بروم.
اما وقتی به خانه آن دختر رفتم خانوادهاش مرا به شدت کتک زدند.
کد خبر: 720482 | ۱۴۰۴/۰۴/۰۲ ۰۸:۲۲:۴۹
خانمی۵۴ ساله با شکواییهای که در دست داشت به کلانتری گلشهر مراجعه کرد و گفت: همسرم از من خواست تا به خواستگاری دختر مورد علاقهاش بروم.
اما وقتی به خانه آن دختر رفتم خانوادهاش مرا به شدت کتک زدند.
به گزارش روزنامه خراسان، این زن میانسال ادامه داد: زمانی که فقط دو ماه داشتم، پدرم در درگیری های داخلی افغانستان کشته شد و مادرم من و چهار خواهرو برادرم را بزرگ کرد.
برادرانم کمی که بزرگ تر شدند خرج و مخارج مرا تامین می کردند و بعد هم به ایران آمدیم.
برای همین هیچ گاه به مدرسه نرفتم.
فقط در ایران به کلاس های نهضت سواد آموزی رفتم.
هنگامی که ۱۱ سال داشتم با مردی از همشهریان خودمان ازدواج کردم؛ اما او و خانواده اش خیلی مرا اذیت می کردند.
بعد هم در حالی که فقط۱۵ سال داشتم من و دو دختر خردسالم را برای همیشه ترک کرد و به افغانستان رفت و باز خانواده ام مرا زیر بال و پر خودشان گرفت.
حدود ۱۰ سال از این ماجرا گذشته بود که روزی طبق معمول به محل کار برادرم رفتم.
او در یک کارگاه خیاطی کار می کرد.
من هم گاهی به کمک او می رفتم.
آن روز برادرم گفت که قادر از تو خواستگاری کرده است.
من به او جواب رد دادم چون او مجرد بود و ۴ سال هم از من کوچکتر است.
خلاصه با اصرارهای قادر که در همان کارگاه کار می کرد، با هم ازدواج کردیم.
البته نه خانواده من راضی بودند و نه خانواده قادر!
من بدون هیچ جشنی و حتی خرید حلقه راهی خانه اجاره ای همسرم شدم.
چند مدت با خانواده هایمان قطع ارتباط کردیم تا این که دختر اولم به دنیا آمد.
بالاخره خانواده ام پذیرفتند ولی خانواده همسرم مدام مرا سرزنش می کردند و با کوچک ترین تماس یا حرفی که می زدند همسرم مرا زیر مشت و لگد میگرفت.
علاوه بر من، دختر و پسرانم را هم کتک می زد.
من هم به خاطر این که دوباره انگ طلاق به پیشانی ام نخورد با هر رفتار او میساختم.
هر روز خانواده اش یک نفر از فامیل را که من میشناختم برایش در نظر می گرفتند تا دوباره ازدواج کند.
چند بار خانواده اش در حضور خودم یک نفر دیگر را خواستگاری کردند ولی هر بار من با خانواده آن دختر صحبت می کردم، آن خانواده به خاطر من جواب رد می دادند تا این که سه سال پیش خانواده عمه همسرم از افغانستان به ایران آمدند.
بعد از آن همسرم مدام از دختر عمه اش حرف می زد که همسن پسر سوم من است و به همین خاطر چندین بار مرا کتک زد و حتی بینی ام را شکسته است.
بالاخره یک روز گفت: باید به خواستگار دختر عمه اش بروم.
من به خانه عمه اش رفتم آن جا به عمه اش گفتم که تو رو خدا نگذار خانه ام خراب شود!
ولی ناگهان عمه همسرم درحالی که بیماری صعبالعلاج هم دارد به همراه دخترش به من حمله کردند و مرا به شدت کتک زدند.
من هم به پسران و دخترانم زنگ زدم که با آمدن آن ها درگیری بیشتر شد و حالا شکایت کردیم.
بنا بر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، وقتی طرفین درگیری در کلانتری رو روی یکدیگر قرار گرفتند، ناگهان راز عجیب این خواستگاری فاش و مشخص شد در تمام مدتی که عمه اش وعده ازدواج دخترش را به او می داده و هر بار با همین ترفند، مبالغ زیادی را از قادر میگرفته، دخترش با فرد دیگری در اروپا قرار ازدواج گذاشته بود و الان همه مراحل مهاجرت انجام شده و ظرف یک هفته دیگر عازم آن جاست .
قادر که مدعی بود مبالغی را حتی به عنوان شیربها به عمه اش پرداخت کرده است، وقتی ماجرا را فهمید و متوجه شد رودست خورده است با حال روحی وخیم ازکلانتری گلشهرخارج شد؛ اما تحقیقات پلیس برای شکایت زن ۴۵ ساله با دستور سرهنگ ابراهیم عربخانی(رئیس کلانتری گلشهر) در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.
بر اساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر