دست خدا پشت پنجره خانه ما!
مشرق
|
یادداشت
|
شنبه، 31 خرداد 1404 - 12:56
پریدم و کتابچههای حدیث کساء رو آوردم و فراخوان عمومی دادم. گفتم بیاین، یه راه تضمینی برای آروم شدن پیدا کردم؛ خدا خودش گفته "و لا مغموم الا و فرّج الله غمّه"

به گزارش مشرق، از صبح هر کاری کردیم از پس اضطراب برنیومدیم.
عصر دیگه دیدم با این وضعیت، اگر دشمن ما رو نکشه، قطعا مشکلات اعصاب و روان به کشتنمون میده!
پریدم و کتابچههای حدیث کساء رو آوردم و فراخوان عمومی دادم.
گفتم بیاین، یه راه تضمینی برای آروم شدن پیدا کردم؛ خدا خودش گفته "و لا مغموم الا و فرّج الله غمّه"
همه نشستیم رو به قبله و حدیث کساء رو با سرعت ۱.۵ خوندیم چون اعصابمون کشش شُل خوندن رو نداشت!
وقتی حدیث تموم شد، دخترم گفت: خدایا!
دست کمکت رو بهمون نشون بده!
تابلو!
واضح!
از این معنویها نه!
از جا بلند شدم برم کتابچهها رو بذارم سر جاشون، چشمم خورد به پنجره.
داد زدم: بیاین!
دست خدا!
پشت پنجره، رد عجیبی از دودِ در هم پیچیده به چشم میخورد.
رد موشکی بود که رفته بود تا جیگرمونو خنک کنه.
خود خودش بود.