جوانی تباه شده زنی که بازیچه دیگران شد
امروز که در چهل وچهارمین بهار زندگیام به گذشته مینگرم، تازه میفهمم که جوانیام را تباه کردهام و درطول این سالها فقط بازیچهای برای سرگرمی دیگران بودم.

کد خبر: 717617 | ۱۴۰۴/۰۳/۱۹ ۰۸:۲۹:۴۲
امروز که در چهل وچهارمین بهار زندگیام به گذشته مینگرم، تازه میفهمم که جوانیام را تباه کردهام و درطول این سالها فقط بازیچهای برای سرگرمی دیگران بودم.
وقتی به روزهایی می اندیشم که تصاویرم را برای خانواده مردی می فرستادم که زندگی اش تلخ وآشفته شود دیگر...
به گزارش روزنامه خراسان ، زن جوانی که با چشمانی اشکبار مقابل کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد نشسته بود،تقویم خاطرات تلخ زندگی اش را به دوران کودکی ورق زد و گفت:یک ساله بودم که مادرم به دلیل بیماری از دنیا رفت و تنها تصویری تاریک و مبهم از او درخاطرم باقی ماند!
به همین خاطر هیچ وقت لبخندهای مادرانه و نوازش دستانش را احساس نکردم.
دراین شرایط بود که سایه نامادری بر سرم خودنمایی کرد اما او هرگز نتوانست عشق ومحبت مادرانه را نثارم کند.
من درجست وجوی«دوست داشتن»بودم ویک حامی که دستم را بگیرد و عشق وعاطفه را درخانه فریاد بزند ولی گویی صدای خنده هم درمنزل ما گم شده بود.
زمانی که کیف مدرسه را هم به دست گرفتم تا دختری تحصیل کرده باشم بازهم افکارم در گردابی خالی بیهوده می چرخید!
قلبم شکسته بود!
حتی تصاویر دفتر وکتاب ها نیزآزارم می داد .فقط دوست داشتم از غربت درونی ام فرارکنم ،شاید سرنوشتم به گونه دیگری رقم بخورد!
با این وجود تا مقطع دبیرستان تحصیل کردم و در ۲۰ سالگی منتظر جوانی با اسب سفید بودم که با «صادق»آشنا شدم.
او ۱۲ سال از من بزرگتر بود و من درحالی به عشقی پوشالی تن دادم که اعتیاد به موادمخدر وسیگار در وجود او موج می زد!
حالا درآغازین روزهای زندگی مشترک فقط با زنجیره ای از دروغ ،بحران وناامیدی دست به گریبان بودم وباید مراقبت می کردم تا همسرم همه درآمدش را دود نکند!
من برای فراراز زندگی درسایه نامادری به این ازدواج پاسخ مثبت دادم ولی اکنون زندگی ام درمسیر تباهی قرارگرفته بود.
بالاخره بعد از۶سال زندگی در توهم و ترس و نگرانی و در حالی که دختری خردسال داشتم از صادق جدا شدم و نفس عمیقی کشیدم به طوری که گویی دوره رهایی از گلویم فریاد می شد!
خلاصه چند سال بعد زمانی که سی ودومین سال زندگی را تجربه می کردم برای دومین بار با مردی که ظاهری زیبا و رفتاری مناسب داشت ازدواج کردم اما خیلی زود آن سوی سکه نمایان شد و«کوروش»صفت درونی اش را نشان داد.
او مردی پرخاشگر وبی رحم بود که نه تنها از نظر جسمی بلکه از نظر روحی نیز بسیار زجرم می داد.
کار به جایی رسید که بعد از ۵ سال زندگی پنهانی در حالی از او نیز طلاق گرفتم که احساس می کردم من فقط بازیچه ای برای رفع نیازهای دیگران هستم.
حالا دختر دیگری هم درآغوش داشتم که آینده او نیز همه افکارم را درهم می پیچید و توفانی در وجودم برپا می کرد.
احساس این که شایسته یک زندگی آرام وبی دغدغه نیستم خیلی عذابم می داد تا این که در ۳۵ سالگی با «رحمان»آشنا شدم.
او وضعیت مالی خوبی داشت و با همسر بیمارش زندگی می کرد ولی به نوه هایش عشق می ورزید.
حرف های او به من آرامش می داد و تصور می کردم با این ازدواج پنهانی به خوشبختی رسیده ام اما او هم مرا برای سرگرمی انتخاب کرده بود.
برای آن که بتوانم «رحمان»را بیشتردرکنارخودم نگه دارم دست به ترفندهای ناجوانمردانه زدم.
تصاویرم را از شماره های ناشناس برای خانواده اش می فرستادم تا زندگی آنان دچار تلخکامی و آشفتگی شود و «رحمان»بیشتر به من توجه کند!
اما نمی دانستم که با این کارم خانواده ای را متلاشی می کنم!
اکنون که به گذشته می اندیشم خیلی برایم دردآور است که تصورکنم اگر کسی چنین کاری با زندگی من می کرد چه حالی داشتم!
من نمی خواستم افرادی را آزار بدهم بلکه فقط برای «دوست داشتن»و فراراز عقده های دوران کودکی چنین رفتارهای زشتی را مرتکب شدم به گونه ای که از خودم شرم دارم ای کاش ...
با صدوردستوری ویژه ازسوی سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد)جلسات مشاوره ای و بررسی های روانشناختی برای رهایی این زن جوان ازاین شرایط زجر آور دردایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
براساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر