عقابهای ایرانی روی تخت پیشوای بغداد!
داستانِ «نخجیر» در ژانرِ ماجراجویی فانتزی و حماسی است. حوادث این داستان در پنج روزِ آغاز جنگ ایران و عراق روی میدهد و به اهمیت و نقشِ نیروی هوایی ارتش ایران اشاره میکند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق- رمان «نخجیر» داستانِ یکی از تیزپروازان آسمان ایران است.
تا به حال کتابهایی درباره خلبانان قهرمان نوشته شده اما بیشتر این کتابها، روایت خاطرات آنها بوده و کمتردر فضای ادبیات داستانی به سراغ این قهرمانان رفتهاند.
ویژگیهای پرفراز و نشیب زندگی خلبانان اگر چه دست نویسنده رو برای داستانپردازی باز میکند اما این نیروهای زبده در مقاطع مختلف چنا برماجرا زندگی کردهاند که نویسندگان ترجیح میدهند همواره به روایت واقعیتها پایبند باشند.
داستانِ «نخجیر» در ژانرِ ماجراجویی فانتزی و حماسی است و وقایع داستان بین جهانِ واقعیت و تخیل رخ میدهد.
حوادث این داستان در پنج روزِ آغاز جنگ ایران و عراق روی میدهد و به اهمیت و نقشِ نیروی هوایی ارتش ایران اشاره میکند؛ در ادامه داستان با حضور امیر خلبان عزیزالله جعفری، خلبان نیروی هوایی ارتش، داستان به اوج خود میرسد.
امیر خلبان شهید عزیزالله جعفری در نهم فروردین سال ۱۳۳۱ در شهرستان نیشابور چشم به جهان گشود.
وی در سال ۱۳۵۴ جهت گذراندن دورۀ خلبانی به آمریکا رفت.
خلبان جعفری جزو اولین خلبانانی بود که با جت F۵ پرواز میکرد.
در نهایت در ۴ مهر ماه ۱۳۵۹، خلبان عزیزالله جعفری به همراه خلبان مسعود محمدی در آخرین عملیات خود پس از انهدام بسیاری از تاسیسات دشمن در خاک عراق به شهادت رسیدند.
رمان «نخجیر» به قلم مصطفی بیان در ۹۸ صفحه توسط انتشارات حکمت کلمه منتشر شد.
«نخجیر» هشتمین کتاب مصطفی بیان و اولین داستانبلندش است.
وی روزنامهنگار ادبی، موسس و دبیر «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» از سال ۱۳۹۴ تا به امروز است.
داستانِ «نخجیر» در ژانرِ ماجراجویی فانتزی و حماسی است و وقایع داستان بین جهانِ واقعیت و تخیل رخ میدهد.
حوادث این داستان در پنج روزِ آغاز جنگ ایران و عراق روی میدهد و به اهمیت و نقشِ نیروی هوایی ارتش ایران اشاره میکند؛ در ادامه داستان با حضور امیر خلبان عزیزالله جعفری، خلبان نیروی هوایی ارتش، داستان به اوج خود میرسد.
وی روزنامهنگار ادبی، موسس و دبیر «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» از سال ۱۳۹۴ تا به امروز است.
آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از این داستان است...
«آه ای تیسفون، تو شش قرن پایتخت باشکوه امپراتوری پارسیان بودی.
آن شبی که سپاه اسلام به تیسفون نزدیک شد، یزدگرد، شاهنشاه ساسانی، هراسان و در خفاء تیسفون را رها کرد و گریخت.
دم سپاه اسلام با ششصد هزار مرد عرب با شمشیرهای برهنه به فرماندهی سعد بن ابیوقاص وارد پایتخت شد؛ چه فتح و پیروزی باشکوهی!»
سپیده دم، سعد کنارش ایستاد، دستش را روی شانه راست پیشوا گذاشت و گفت: «شک نکن، صدام دوشنبه آینده تهران را فتح خواهد کرد و نماز ظهر را آنجا خواهی خواند.
تاریخ نام تو را سردار قادسیه دوم مینامد و تا ابد نامت را به عنوان سردار بزرگ و فاتح ایران به زبان میآورد.»
پیشوا، سعد را در آغوش گرفت و گفت: «دعایم کن.
تو از صحابیون برجسته رسول خدا هستی.
تو اولین کسی هستی که در اسلام جنگیدی و تیر پرتاب کردی.
تو در تمام نبردهای رسول خدا حضور داشتی.
مطمئنم دعای تو مستجاب خواهد شد.»
سعد شمشیرش را در دستان پیشوا گذاشت و گفت: «صدام فرزند حسین المجید!
صدام یعنی آدمی که بسیار صدمه میزند.
تو به دشمنانت صدمه میزنی و هیچیک از دشمنانت در امان نخواهند ماند.
این شمشیر را همراه خود داشته باش.
امید دارم خداوند همراه و پشتیبان تو خواهد بود.»
پیشوا شمشیر سعد را از غلاف بیرون کشید و آن را بالای سرش گرفت.
برق شمشیر در چشمانش افتاد.
انگار، شمشیر سعد به او توان و قدرت افزود.
شمشیر را بوسید و به چشمان سعد زل زد: «به تو قول میدهم نماز ظهر دوشنبه آینده را در تهران بخوانم.»
ناگهان صدای سهمناک و مهیبی دیوارهای کاخ را به لرزه درآورد.
انگار پرندگان سیاهی در آسمان بغداد پرواز میکنند.
پنجره اتاق از شدت غرش پرندگان باز شد.
گویا بانگ جانوران درنده به گوش میرسد.
غرش پرندگان پیشوا را متحیر و واهمهزده به سوی پنجره کشاند.
به آسمان زل زد، پرندگان خوفناک به سوی فرودگاه و پایگاه الرشید اوج گرفته بودند.
گویا بغداد نشیم عقابها شده است.
عقابهای تیرپران، هر یک چون شیر گرسنه سوی گوشت کردند.
چشمان پیشوا از حیرت گرد شده بود.
در یک دم و بازدم، فرودگاه و پایگاه الرشید در میان شعلههای آتش برافروخته شد.
آسمان شب بغداد روشن شد.
عقابهای دلاور سوی کاخ پیشوا کردند.
با شتاب به سوی تخت اهریمن پیشوا پرگسترادند.
ناگهان در اتاق باز شد.
لاشخورها هراسان پیشوا را مانند طفلی کوچک در میان خود بردند و از اتاق خارج کردند.
پیشوا چشمانش جایی را نمیدید، اما میدانست او را به پناهگاه میبرند.
ترس زبانش را به بند گرفته بود.
نمیتوانست باور کند در کمتر از یک روز از آغاز جنگ، گویا مسیر جنگ تغییر کرده است.
شاید عقابهای ایرانی نباشند و از اسرائیل آمدهاند.
شاید هم کودتایی از سوی خائنان و وطنفروشان رخ داده است.
سپیده دم، اولین روز پاییز، رودخانه دجله را روشن کرد.
دود و آتش از پایگاه الرشید و فرودگاه بغداد بلند میشد و صدای آژیر و رگبار مسلسل، مردم هراسان بغداد را به خیابانها کشانده بود.
عقابهای تیزپرواز بر تخت پیشوای بغداد نشسته بودند.