صدام میخواست دور خرمشهر آب بیندازد!
سردار «جعفر جهروتیزاده» از فرماندهان دوران دفاع مقدس به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر در ویژه برنامه «منور» به تشریح جزئیات عملیات «الیبیتالمقدس» پرداخت.

به گزارش مشرق، سردار «جعفر جهروتیزاده» که در سالهای ابتدایی جنگ بهعنوان فرمانده گردان تخریب تیپ و سپس لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) انجام وظیفه کرده و سپس نیروهای چریکی ایرانی و کردهای عراقی را برای عملیاتهای پارتیزانی در خاک عراق سروسامان داد و فرماندهی کرد، آن روزها را چنین روایت میکند؛
بنده جعفر جهروتیزاده هستم که توفیق داشتم از پیش از آغاز جنگ تحمیلی، درگیر مقابله با عناصر وابسته در داخل کشور باشم.
تقریباً چند روزی از پیروزی انقلاب گذشته بود که برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی وارد این عرصه شدم.
پیش از آغاز جنگ تحمیلی، ما به همراه حاج احمد متوسلیان در منطقه بانه، درگیر مقابله با عناصر وابسته و نیروهای ضدانقلاب بودیم.
مدتی آنجا حضور داشتیم و با سختی از آن منطقه خارج شدیم و به کرمانشاه آمدیم.
وقتی به کرمانشاه رسیدیم، متوجه شدیم که رژیم عراق قصد ورود به خاک جمهوری اسلامی ایران از برخی مرزها را دارد.
در همین حین، در حال رصد شرایط و بررسی اوضاع بودیم که خبر رسید رژیم عراق از سمت خرمشهر وارد خاک کشور شده و تقریباً تا گمرک خرمشهر پیشروی کرده است.
ما بلافاصله از کرمانشاه، به همراه چند نفر از بچهها، به سمت خرمشهر حرکت کردیم.
زمانی که به خرمشهر رسیدیم، ارتش عراق در حال پیشروی بود و بخشی از شهر را به تصرف خود درآورده بود.
چند روزی در خرمشهر بودیم.
در این مدت اتفاقات زیادی رخ داد که شاید در اینجا بیان آنها مناسب نباشد.
آغاز مقاومت مردم خرمشهر در برابر ارتش بعثی
پس از چند روز مقاومت در خرمشهر، نهایتاً رژیم بعث عراق توانست مقاومت مردم را بشکند.
این مقاومت در قالب درگیری حدوداً ۳۳ روزه صورت گرفت.
ارتش عراق تا حوالی رودخانه کارون پیشروی کرد.
در این مدت، مردم خرمشهر، نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران، سپاه، بسیج و حتی خود مردم بهطور چشمگیری در برابر دشمن مقاومت کردند.
با این حال، به دلیل کمبود امکانات و پشتیبانی، نتوانستند مقابل لشکر زرهی دشمن ایستادگی کامل داشته باشند.
در آن زمان، بنیصدر که رئیسجمهور و فرمانده کل قوا بود، بهرغم اطلاع کامل از شرایط خرمشهر، هیچ کمکی به مدافعان شهر نکرد.
بلکه با استدلال غلط خود، مردم و نیروها را تشویق میکرد که مناطق را واگذار کنند با این توجیه که «زمین میدهیم، زمان میگیریم».
ارتش بعثی عراق
بچهها، اما به این حرفها گوش ندادند و تا جایی که توان داشتند، مقاومت کردند.
لشکر زرهی رژیم بعث عراق، با ۱۰ گردان وارد خرمشهر شده بود؛ در حالی که مجموع نیروهای مدافع ما در خرمشهر - از ارتش، سپاه و مردم - شاید به اندازه یک گردان هم نمیرسیدند.
پس از مدتی، ما به کرمانشاه بازگشتیم و سپس به کامیاران رفتیم.
مدتی در کامیاران بودیم تا اینکه حاج احمد متوسلیان از کرمانشاه به پاوه رفت.
من نیز در کامیاران بودم و هنگامیکه حاج احمد و بچهها از پاوه به مریوان حرکت کردند، ما نیز به آنها پیوستیم.
شاهکار حاج احمد متوسلیان در تاسیس تیپ محمد رسولالله (ص)
در مریوان، عملیاتی تحت عنوان «محمد رسولالله (ص)» انجام شد.
پس از آن، به حاج احمد ابلاغ شد که به جنوب کشور برود.
به همین ترتیب، ما نیز به جنوب آمدیم و در نهایت به پادگان دوکوهه رسیدیم.
در پادگان دوکوهه، تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) شکل گرفت.
اگرچه در ظاهر یک تیپ بود، اما از نظر تعداد نیرو، به اندازه یک لشکر (یعنی حدود ۱۱ گردان نیرو) توان رزمی داشت.
کاری که حاج احمد متوسلیان انجام داد بسیار عجیب و درخشان بود؛ او توانست در عرض تنها ۴۳ روز یک تیپ با سازماندهی کامل، آموزشدیده، مجهز و آماده عملیات را شکل دهد.
پادگان دوکوهه
در کنار آن، منطقه عملیاتی نیز باید آماده میشد؛ شناسایی انجام میگرفت و مقدمات عملیات فراهم میشد.
این اقدامات در شرایط بسیار سختی صورت گرفت؛ شرایطی که شاید حتی با توضیح نیز عمق دشواریهای آن برای دیگران ملموس نباشد.
عملیات فتحالمبین، در سوم فروردین سال ۱۳۶۱ آغاز شد.
پس از این عملیات، ما به سمت خرمشهر و منطقه جاده اهواز - آبادان حرکت کردیم و نیروها در آنجا مستقر شدند.
در مجموع، عملیات فتحالمبین و عملیات بیتالمقدس، حدود سه ماه به طول انجامید.
از سوم فروردین ۱۳۶۱ آغاز شد و سوم خرداد همان سال، با پایان عملیات بیتالمقدس خاتمه یافت.
طی این سه ماه، ضربه سنگینی به ارتش بعث عراق وارد شد.
شکست سنگین صدام در عملیات «مهاجر یک»
در عملیات «مهاجر یک»، ۷۵ هزار نفر از نیروهای دشمن درگیر شدند که از این تعداد، ۳۵ هزار نفر به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند و ۴۰ هزار نفر کشته و مجروح شدند.
در واقع، اینها همه از بدنه ارتش عراق جدا شدند.
عراق در این دو عملیات، بهویژه در عملیات «بیتالمقدس»، به شدت ضعیف شد.
خب، همه منتظر بودند که ببینند قضایا به کجا میرسد.
همان بحثی که داریم؛ وقتی دیدند رژیم ضعیف شده، خواستند برایش فرصتی فراهم کنند.
از همینرو، بحثهایی از قبیل پایان جنگ و مسائل مشابه را مطرح کردند.
اما حضرت امام (ره) رهبری جمهوری اسلامی، هوشیار و بیدار و فرماندهان نظامی نیز محکم پای کار بودند؛ بنابراین، این ماجرا به جایی نرسید و کار ادامه پیدا کرد.
حاج احمد متوسلیان
زمانی که بهاصطلاح از جاده اهواز - آبادان به سمت کارون آمدیم، شب عملیات بود.
البته قرار نبود عملیات در دهه اردیبهشت انجام شود، چون بچهها تازه داشتند آماده میشدند؛ شناساییها، تجهیز نیروها، سازماندهی و دیگر کارها در حال انجام بود.
تازه از یک عملیات فارغ شده بودیم و لازم بود حرکتی انجام شود، گردانها بازسازی شوند و نیروهای از دسترفته جایگزین شوند.
خدمت شما عرض کنم، یک روز که از درِ انرژی اتمی بیرون میآمدم، دیدم حاج احمد متوسلیان و شهید محمود شهبازی از آنجا بیرون میآیند.
حالا دقیق یادم نیست، ساعت سه یا چهار بعدازظهر بود که حاج احمد گفت: «آماده شیم، امشب عملیاته».
یعنی چیزی که اصلاً فکرش را هم نمیکردیم.
شهید محمود شهبازی
همان شب برای عملیات آماده شدیم.
رفتیم که شروع کنیم.
یک مسیر خاکی درست کرده بودند که باید از آن عبور میکردیم.
گرد و خاک حاصل از حرکت زیاد خودروها به حدی بود که رانندهها حتی جلوی خود را نمیدیدند و بهسختی میشد در آن مسیر تردد کرد.
نهایتاً از روی پلی که ارتش جمهوری اسلامی روی رود کارون زده بود عبور کردیم.
حدود ۱۸ تا ۱۹ کیلومتر پیادهروی کردیم تا به جاده اهواز - خرمشهر رسیدیم.
آنجا، همه چیز مشخص بود.
گردانهای مختلف مثل گردان سلمان به فرماندهی شهید حسینی، مأموریت داشتند که وقتی به جاده رسیدیم، از آن عبور کرده و نیروهای عراقی را در آن سوی جاده منهدم کننذ.
هدف این بود که فردا صبح، عراق نتواند پاتک کرده و مجدداً جاده خرمشهر را تصرف کند.
من با گردان مالیخ رفتیم و پشت جاده اهواز - خرمشهر مستقر شدیم.
اما گردان سلمان نتوانست وارد منطقه گرمدشت شود و با عراقیها درگیر شد.
در نتیجه، آن حرکت مانوری که باید انجام میدادند، دچار مشکل شد.
در آنجا بود که حاج احمد متوسلیان با من تماس گرفت و گفت: «فلانی، یک گروهان از بچههای گردان مالیخ را بردارید و بروید آنطرف جاده؛ مأموریتی را که حسینی داشت، شما انجام دهید».
ما از قبل در جلسات توجیهی بودیم و جریان جاده را میدانستیم.
جلو رفتیم و در همین فاصله، حدود ۶۰۰ تا ۷۰۰ نفر از نیروهای عراقی را به اسارت گرفتیم.
گروهان ما نیز بخشی از نیروهایش شهید شدند، عدهای عقب رفتند و در نهایت، دیدیم که فقط سه نفر از ما باقی ماندهاند.
ورود توپخانه به عملیات
شروع به درگیری کردیم، ولی قصدمان این بود که کار را تمام کرده و عقبنشینی کنیم اما تیربارهای دشمن که در دشت بهصورت تیر تراش شلیک میکردند، اجازه نمیدادند تکان بخوریم.
زمین، میدان درگیری شده بود.
در حین درگیری، تیر به دست چپم خورد و شدیداً مجروح شدم.
با هر زحمتی که بود، عقب آمدیم.
وقتی به پشت جاده اهواز - خرمشهر رسیدم، تلاش میکردم حاج احمد متوسلیان متوجه نشود که دستم مجروح شده است.
در نهایت، دیدم که حاج احمد پشت بیسیم، پشت جاده، فریاد میزند که توپخانه شلیک کند.
اما ظاهراً توپخانه پس از شلیک چند گلوله، مهماتش تمام شد.
با تمام این کمبودها، سختیها و مشکلات، اگر بچههای ما به غیر از توکل بر خدا به چیز دیگری فکر میکردند، قطعاً نمیتوانستند موفق شوند.
بچههای ما توکلشان به خدا بود و از خدا قوت میگرفتند.
با همان امکانات کم و وضعیتی که داشتیم - مثل موشکهای سهمتری و سلاحهایی نهچندان پیشرفته - در برابر دشمنی ایستادیم که واقعاً مقابله با آن دشوار بود اما بچهها با توکل به خدا مقاومت کردند تا اینکه به جاده آسفالته رسیدیم.
شهید حسین قُجهای
بچهها معبر زدند و به خط دشمن ریختند.
با صدای «تکبیر»، جاده را گرفتند اما من به دلیل خونریزی زیاد، از هوش رفتم.
وقتی به هوش آمدم، دیدم در منطقه انرژی اتمی کنار جاده اهواز - آبادان خوابیدهام.
بعد از انتقال به بیمارستان صحرایی، با همان وضعیت برگشتم داخل خط.
دست چپم گچ گرفته شده بود.
وقتی رسیدیم، دیدم بچههای ما پشت جاده آسفالت مستقر شدهاند و دارند حملات دشمن را پاسخ میدهند.
شب بعد، ارتش عراق با شدت زیادی به گردان سلمان به فرماندهی شهید بزرگوار «حسین قُجهای» حمله کرد.
واقعاً جا دارد از این شهید بزرگوار نام برده شود؛ اگر مقاومت و ایستادگی حسین و نیروهایش نبود، شاید ما مجبور به عقبنشینی میشدیم و شهدای زیادی میدادیم.
ایثار گردان سلمان در نگه داشتن خط
دشمن قصد داشت جای حسین را بزند، گردانش را منهدم کند و از آنجا به پشت نیروهای ما نفوذ کرده و کار را تمام کند اما مقاومت جانانهای صورت گرفت.
زمانی که من به آنها رسیدم، خودمان برایشان مهمات بردیم.
تقریباً ۸۰ درصد نیروهای گردان شهید سلمان، شهید یا مجروح شده بودند.
تعداد کمی باقی مانده بودند و آنها نیز مهمات نداشتند.
در خاکها و پشت خاکریزها دنبال فشنگهای ریختهشده روی زمین میگشتند تا بتوانند بجنگند.
در خیابانها درگیری شدید و شرایط بهگونهای بود که باید میجنگیدیم.
در همان منطقه، «قجهای» فرمانده گردان سلمان به شهادت رسید.
اوضاع بسیار خطرناک و دشوار شده بود، بهطوری که اگر دشمن متوجه شهادت ایشان میشد، میتوانست بهراحتی خاکریز را بشکند و از آن عبور کند.
حاج احمد متوسلیان، با توجه به شناختی که از این بچهها داشت - همانهایی که از مریوان همراه خود آورده بود و برای مسئولیتهای مختلف گماشته بود، مانند شهیدان حسین قجهای، رضا چراغی، حسینی و دیگر شهدای عزیز - اگر میرفتیم و به حاج احمد میگفتیم که، «حاجی!
حسین و همه نیروها شهید شدهاند»، ایشان با اطمینان میگفت: «یعنی خیالم راحته که حسین تنها هم مانده باشد، خط را تحویل دشمن نمیدهد».
تقویت عقبه عملیات با گردان حمزه
ایشان از گردان حمزه نیروهایی فرستاد تا جاده را دوباره تقویت کنند.
این تصمیم تصویب شد و فردای آن شب، مرحله دوم عملیات بیتالمقدس آغاز شد.
ما از جاده اهواز - خرمشهر حرکت کردیم به سمت دژ کوت سواری.
مسیر بسیار سخت و طاقتفرسا بود.
بچهها اسیر شدند، زخمی شدند، شهید شدند؛ آتش دشمن هم بسیار سنگین بود؛ اما نکته بسیار مهم این بود که طرحی که فرماندهان عزیز ما طراحی کرده بودند، با دقت بالایی همراه بود.
اگر شب عملیات از جاده عباس - خرمشهر بهسمت خرمشهر حرکت میکردیم، قطعاً همه بچههای ما قتلعام میشدند و هیچکس زنده نمیماند.
اما تدبیر این بود که ما اصلاً وارد خرمشهر نشویم؛ بلکه مستقیماً فلشی بزنیم به سمت مرز و نهر خیّن، تا جاده مواصلاتی عراق به خرمشهر بسته شود و نیروهای عراقی کاملاً در محاصره ما قرار بگیرند.
در ادامه، به مرز، پاسگاه سواری و مناطق اطراف رسیدیم.
چند روز در آنجا درگیری شدیدی بود.
شدت درگیری به حدی بود که برخی از بچهها، از جمله خود بنده، دچار گیجی شده بودیم.
وضعیت خاصی حاکم بود.
پس از آن، مرحله سوم عملیات آغاز شد و ما به جاده شلمچه رسیدیم.
از آن عبور کردیم و در نزدیکیهای نهر خیّن خاکریز احداث کردیم و پشت آن مستقر شدیم و مقاومت را آغاز کردیم.
دشمن پاتکهای سنگینی میزد و حملات سنگینی انجام میداد.
در یکی از جلسات، حاج احمد متوسلیان به ما گفت که وسایلی با خودتان بیاورید؛ احتمال دارد کاری انجام دهیم.
در آن زمان، پشت خاکریز بودم و به خاطر حدود بیست شبانهروز بیخوابی، بهشدت خسته بودم.
چشمانم حالت خوابآلودگی داشت و در همان حال، با بیسیم بغلم، به خواب رفتم.
ناگهان صدای فریادهای پشت بیسیم بیدارم کرد.
پاسخ دادم و پس از آن قرار شد مرحله چهارم عملیات هم آغاز شود.
در مرحله چهارم، گردانهای دیگر وارد عمل شدند.
بچههای ما به پلی در نزدیکی نهر عرایض یا نهر خیر رسیدند.
نیروهای عملیاتی مأمور به پاکسازی منطقه شدند تا به سمت پل بروند و آن را منفجر کنند.
سه نفر از بچههای ما که برای این مأموریت رفتند، هیچکدام بازنگشتند.
زمانی که مواد منفجره را روی پل قرار میدادند، دشمن با آرپیجی به وسط مواد شلیک کرد.
مواد منفجر شد و آن سه نفر - حسین زارعی (از بچههای قزوین)، رضا ارذستانی و یک نفر دیگر - در همان لحظه به شهادت رسیدند.
پل نیز با همان انفجار از بین رفت.
نهر خین
پس از این اتفاقات، درگیریهایی صورت گرفت و پس از چند روز، پرونده عملیات بیتالمقدس بسته شد.
خرمشهر آزاد شد؛ همانگونه که حضرت امام (ره) فرمودند: «خرمشهر را خدا آزاد کرد».
پس از آزادی خرمشهر، با تعدادی از بچهها وارد شهر شدیم.
حاج احمد به ما گفت: «این سمت بروید و وضعیت را بررسی کنید.» خودشان نیز به سمت مسجد جامع رفتند.
لشکر نجف اشرف به فرماندهی حاج احمد کاظمی و لشکر امام حسین به فرماندهی حاج حسین خرازی نیز وارد عمل شدند و منطقه خرمشهر پاکسازی شد.
شهید حسین خرازی
واقعاً خرمشهر آزاد شد و قلب امام شاد شد.
کار بزرگی بود که بچهها انجام دادند؛ یک شاهکار واقعی.
عراقیها آمادگی بسیار زیادی داشتند تا اجازه ندهند بچههای ما به خرمشهر نفوذ کنند.
بهعنوان مثال، اطراف خرمشهر ۹۵ هزار مین کار گذاشته بودند.
حال اگر ضرب در ۵۶ کنیم، متوجه میشویم که هر کدام از این مینها میتوانست جان چند نفر از بچههای ما را بگیرد و آسیبهای جدی وارد کند.
شهید احمد کاظمی
اما بچهها با توکل به خدا، با ایمانی که داشتند، با اخلاص و هدف مقدسی که در دلشان بود، این مأموریت را بهخوبی انجام دادند.
در نهایت، همه آن ۹۵ هزار مین اطراف خرمشهر خنثی شد.
ضمن اینکه عراقیها برای ایجاد تلههای متعدد امکاناتی تدارک دیده بودند؛ آهنپارهها، ماشینهای تصادفی و هرچه که بود در آن منطقه پراکنده کرده بودند تا اگر ما از بالا یا حتی پیاده از مسیرهای مختلف وارد شدیم، نیروهای ما وسط این آهنپارهها بیفتند و بدنشان متلاشی شود و از بین برود؛ لذا برای هر چیز، عراقیها تدابیر خاصی اندیشیده بودند.
ظاهراً قرار بود از شلمچه کانالی حفر کنند و اطراف خرمشهر را آبگیری نمایند تا به عنوان مانعی برای عبور نیروهای ما باشد، ولی موفق نشدند.
به هر حال، آنجا خرمشهر آزاد شد.
هماهنگی ارتش و سپاه در عملیات
عملیات بیتالمقدس و فتحالمبین، هر دو با خروج ۷۵ هزار نیروی دشمن از بدنه ارتش عراق همراه بود.
این عملیاتها مشترک و هماهنگ میان ارتش و سپاه انجام شد و همه نیروها با هم در این عملیاتها مشارکت داشتند.
قطعاً مشکلات و موانعی نیز در مسیر وجود داشت؛ برخی تجهیزات و امکانات دچار محدودیت بودند، اما نیروی هوایی ارتش ایران واقعاً سنگ تمام گذاشت.
با شجاعت و رشادت تمام، با وجود تحریمها و کمبود قطعات یدکی، بچههای نیروی هوایی با تمام وجود شبانهروز تلاش کردند تا پروازها انجام شود و به بهترین شکل این ماموریتها را به انجام رساندند.
نیروی هوایی ارتش با بمباران و پشتیبانی نیروهای زمینی ارتش و سپاه، کمک شایانی در پیروزی عملیات داشت.
بهخصوص بچههای هوانیروز که با هلیکوپترهای کبرا، خط دشمن را هدف قرار میدادند و با راکت مناطقی که نیروهای ما در تنگنا و محاصره بودند را آزاد میکردند و راه را برای پیشروی نیروهای زمینی باز میکردند.
همچنین نیروهای ارتش و سپاه در نقاط دیگر نیز به همین شکل همکاری داشتند.
پس از این موفقیتها، تاکتیکها تغییر یافت و قرار شد ارتش در جای دیگری عملیات انجام دهد؛ عملیاتهای فریبی طراحی و اجرا شد تا دشمن نتواند نیروهای ما را به یک نقطه متمرکز کند و آنها را شکست دهد.
خدمت شما عرض کنم که در روزی که وارد خرمشهر شدیم، اولین کسی که دیدم شهید سید محمد جهانآرا بود؛ ستوان ارتش که به سمت پادگان دژ خرمشهر میرفت تا سازماندهی مهمات را سرعت بخشد.
شرایط بسیار سختی در خرمشهر حاکم بود.
شهید سید محمد جهانآرا
بعد از فداکاریهای بینظیر شهید جهانآرا و مقاومت نیروهای مسلح، توجه کنید که عراقیها کویت را ظرف ۷۲ ساعت تصرف کردند، اما در خرمشهر، مردم با دست خالی و نیروهای مسلح با کمترین و سبکترین سلاح، ۳۳ روز ارتش عراق را پشت دروازههای خرمشهر زمینگیر کردند و نتوانستند پیشروی کنند.