خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

پنجشنبه، 01 خرداد 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

قاتل حاج احمد متوسلیان در کدام تعمیرگاه کار می‌کرد؟

مشرق | یادداشت | چهارشنبه، 31 اردیبهشت 1404 - 09:24
اتفاقاً حاج سعید قاسمی از نیروهای حاج احمد که اخیراً به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه لبنان معرفی شده و مشغول به کار شده بود، آنجا حضور داشت و مشغول صرف صبحانه بود. تعارف کرد که بنشینم...
حاج،احمد،متوسليان،كبرا،لبنان،ماشين،رابرت،بيروت،نوار،اختيار،ن ...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب «من متوسلیان را کشتم» را به تازگی حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس و محور مقاومت که سال‌ها روی موضوع شهید حاج احمد متوسلیان تحقیق و پژوهش کرده، نوشته است.
این کتاب را انتشارات شهید کاظمی در نمایشگاه کتاب تهران برای اولین بار عرضه کرد؛ کتابی که قرار است ادعای رابرت مارون حاتِم (معروف به کبرا) ممبنی بر قتل گروگان‌های ایرانی در لبنان را بررسی و موشکافی کند.
آنچه در ادامه می‌خوانید، برشی از این کتاب است.
حمیه گفت: «چون کبرا از مسئولان رده بالای وحشی و جنایت‌کار فالانژها بوده، لو دادن او خیلی خطر دارد.
برای همین، او (یکی از نیروهای اطلاعات سازمان امل) مبلغی پول می‌خواهد.
پول را هم بعد از اینکه شما رفتید سراغ او و مطمئن شدید خودش است، می‌گیرد.» مبلغ را که گفت، آن زمان به پول ما می‌شد دو میلیون تومان.
نماز صبح را که خواندیم، یک ماشین گرفتیم و تخته گاز رفتیم بیروت.
اعصاب نداشتم؛ اضطراب وجودم را گرفته بود.
نمی‌دانستم چطوری با کسی که حاج احمد متوسلیان را ربوده، روبه‌رو شوم و چه کنم.
همان اول صبح رفتم دفتر حاج «حسان اللقیس».
اتفاقاً حاج سعید قاسمی از نیروهای حاج احمد که اخیراً به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه لبنان معرفی شده و مشغول به کار شده بود، آنجا حضور داشت و مشغول صرف صبحانه بود.
تعارف کرد که بنشینم.
دستپاچه گفتم: «آقا سعید!
بگو چه خبری دارم!؟» با تعجب پرسید: «چه خبری؟» با ذوق و شوق فراوان که به ته پته افتاده بودم، گفتم: «حاج احمد متوسلیان...
رفیق و فرمانده شما...
از او خبر گیر آوردم.»
لقمه در دستش ماند، چشمانش گرد شد و گفت: «از حاج احمد؟
چه خبری گیر آوردی؟
از کی؟
کجا؟» قضیه را تعریف کردم و گفتم که عامل اصلی ربودن حاجی، در همین بیروت یک وجبی است.
فکرش را بکن، آن نامرد خبیث الآن دارد در تعمیرگاه خودش کار می‌کند و بغل گوش ما زندگی راحتی دارد.
سرش را برد در ظرف غذا، لبخندی تلخ زد و گفت: «خب، حالا بنشین صبحانه‌ات را بخور.» فکر کردم دارد شوخی می‌کند.
با تعجب گفتم: «آقا سعید!
حاج احمد؛ آن که دزدیدندش.» و باز خندید و گفت: «صبحانه چه می‌خوری؟
فول یا حُمُص؟» اصلاً نپرسید کجاست، کیست و کی این اطلاعات را به شما داده است.
یکی دو ساعت بعد، که احساس کردم شکمش سیر و حالش بهتر شده است، گفتم: «آقاسعید، نمی‌خواهی فکری بکنی و با کسی مطرح کنی که یک جوری برویم ببینیم این یارو کجاست، چه کار می‌کند و چه خبرهایی از حاج احمد و بقیه دارد؟» فقط خندید.
چند روز بعد، ناامید و خسته، شکسته و عصبانی، از لبنان برگشتیم ایران.
بعدها شنیدم رابرت مارون حاتم، چون از طرف دستگاه قضایی لبنان به جرم جنایات بی‌شمارش تحت تعقیب بوده، از لبنان گریخته و به کانادا رفته است.
تیر ١٣٩٦ (جولای ۲۰۱۷م)
* حُمُص: نوعی صبحانه لبنانی که از نخود، ارده و روغن زیتون تهیه می‌شود و بسیار خوشمزه و مورد علاقه است.
***
من متوسلیان را کُشتم
سال ۱۳۷۸ (۱۹۹۹م) همراه با دو نفر از دوستان، جلسه‌ای با یکی از مقامات بالای نظامی و کشوری داشتیم که به دلایلی از آوردن نام ایشان معذورم.
در آنجا قضیه رابرت حاتِم را بازگو کردم و اینکه رد او را در بیروت زده بودم.
در جوابم لبخندی زد و گفت: «من با کبرا صحبت کردم.»
با تعجب گفتم: «پس پیداش کردید؟» گفت: «نه.
یکی دو سال بعد از مفقود شدن حاج احمد متوسلیان، بچه‌ها در بیروت کُبرا را پیدا کردند و آوردندش پیش من.
مجبور شد اصل قضیه را تعریف کند.
حرف‌های عجیبی زد.»
اشتیاقم را که دید، از نگاهش فهمیدم حرف‌های خوشایندی نزده است.
با اصرار پرسیدم: «کبرا به شما چه گفت؟» کبرا گفت: «ما اصلاً آنها را نمی‌شناختیم.
آن روز حدود ۴۰۰ نفر مسلمان را دستگیر کرده و کشته بودیم.
ماشین آنها که به پست بازرسی برباره رسید، جلویش را گرفتیم.
ساعتی معطلشان کردیم، یکی از آنها از ماشین آمد پایین و در حالی که کارت شناسایی دیپلماتیک در دست داشت، به سمت ما آمد.
(به احتمال زیاد سید محسن موسوی بوده است؛ چون از آن جمع فقط ایشان دیپلمات بوده و مدرک شناسایی داشته است.) خندیدیم و او را به زور سوار ماشین کردیم و گفتیم که باید منتظر بماند.
چند دقیقه‌ای نگذشت که یکی از آن چهار نفر که پیراهن سفیدی بر تن داشت و بینی‌اش شکسته بود، با عصبانیت از ماشین پیاده شد و به سمت من آمد.
ناگهان احساس خطر کردم و تا نزدیکی‌ام شد، کلت کُبرای خودم را از کمر کشیدم و گلوله‌ای به صورتش خالی کردم...
***
نوار بازجویی گروگان‌های ایرانی
۱۱ دی ۱۳۸۳ (۳۱ دسامبر ۲۰۰۴م)
معاون سابق ایلی حبیقه، فرمانده نیروهای فالانژیست لبنان، نوار بازجویی‌های چهار دیپلمات ربوده‌شده ایرانی در عصر روز ربوده شدن آنان را در اختیار دارد که حاضر است آن را در اختیار ایران قرار دهد.
یک منبع آگاه در گفت‌وگو با خبرگزاری مهر، ضمن بیان این مطلب گفت: «روبیر [رابرت] حاتِم معاون ایلی حبیقه رئیس نیروهای فالانژیست بوده و بعدها به فرانسه متواری شده است و در آنجا کتابی از خاطرات خود منتشر کرده و تمام جنایات و اقدامات ایلی حبیقه را در آن شرح داده است.»
کبرا می‌گوید نوارهایی در اختیار دارد که در آن صدای چهار دیپلمات ایرانی ربوده‌شده در عصر روز ربوده‌شدن در هنگام بازجویی ضبط شده است و حاضر است این نوار را در قبال مبلغی در اختیار ایران قرار دهد، اما مسئولان کشورمان ادعاهای روبیر حاتِم را خیال‌پردازی می‌دانند و هنوز دنبال این نوار نرفته‌اند...
د.