خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

شنبه، 27 اردیبهشت 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

روایتی از یک دیدار در مسجد جن

تسنیم | فرهنگی و هنری | جمعه، 26 اردیبهشت 1404 - 16:12
در مسجد «جن» بعد از خواندن سوره های جن و الرحمن، هنگام بیرون آمدن از مسجد با پیرمرد مهربانی رو به رو شدیم. پیرمرد با ریش های سفید و بلندش برخاست و با صدای گرفته اش به ما گفت که بایستیم.
جن،مسجد،سفرنامه،حج،عطر،ياد،چشم،بحث،جني،دوستانم،ناصري،پيرمرد، ...

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم،‌ «جای پای ابراهیم» یکی از اولین سفرنامه‌های نوشته شده از حج پس از پیروزی انقلاب است و در نوع خود متفاوت‌ترین،‌ شاید از این جهت که نویسنده به واسطه ارتباطی که با دانش‌آموزان در محیط کارش داشته تلاش کرده تا سفرنامه‌ای برای نوجوان و البته بزرگسالان بنویسد.
محمد ناصری که از بچه‌های مسجد جوادالائمه بوده در جوانی و در سال1370 راهی سفر حج می‌شود،‌ پس از آن به سفارش مرحوم امیرحسین فردی سفرنامه خود را که بیشتر رویکردی آموزشی دارد‌، می‌نویسد‌، سفرنامه‌ای که 4 سال بعد شایسته تقدیر کتاب سال جمهوری اسلامی ایران می‌شود.
ناصری خود درباره سفرنامه‌اش می‌گوید:‌ این کتاب صرفاً یک سفرنامه خام نیست بلکه در آن سعی کرده‌ام مسائل آموزشی حج را نیز تا حدودی باز گو کنم، لذا برای افرادی که قصد مشرف شدن دارند مفید است.
پس از بازگشت از سفر حج دست‌نوشته‌هایم را به زنده‌یاد فردی دادم و دیدم ایشان بخش نخست سفرنامه‌ام را در «کیهان بچه‌ها» منتشر کرد.
می‌توانم بگویم نگارش و چاپ سفرنامه را مدیون مرحوم فردی هستم.»
در بخشی از این سفرنامه می‌خوانیم: «نزدیک مسجدالحرام، مسجد کوچکی است که هر کس داخل آن می‌رود، به یاد جن می‌افتد.
حتی پیامبر(ص) هم در همین نقطه بود که با گروهی از جنیان روبه‌رو شد.
وقتی به داخل آن رفتم، نگاه من هم مثل همه نگاه‌ها به دنبال جن می‌گشت.
اما چشم من جن را ندید.
نباید هم می‌دید.
اگر قرار بود چشم من هم جن را ببیند، دیگر به او نمی‌گفتند جن.
جن یعنی پوشیده؛ پوشیده و پنهان از حواس ما.
من اولین کاری که کردم این بود که از قفسه‌ها، قرآنی برمی‌داشتم و به یکی از ستون‌های مسجد تکیه می‌دادم، عده‌ای مشغول نماز و عده‌ای دیگر به قرائت قرآن مشغول بودند.
به یاد همه بچه‌های مدرسه و کتابخانه مسجدمان افتادم.
یاد همه اردوها بخیر!
یادم می‌آید، در ده‌ها اردویی که رفته بودیم، اگر اردوی ما شبانه‌روزی بود، موقعی که هوا تاریک می‌شد، کم‌کم سر و کله جن از دل و فکر بچه‌ها بیرون می‌آمد و دقایقی بعد، میان همه بچه‌ها، حرف جن و قصه‌های جنی شروع می‌شد.
خواه ناخواه ما باید بحث را خط می‌دادیم و البته که در این میان، اول شوخی‌های ما و همکاران ما راجع به «از ما بهتران» شروع می‌شد و جالب اینکه تقریباً همه بچه‌ها خاطره‌ای از پدربزرگ و مادربزرگ درباره جن داشتند.
پس از ساعتی که از بحث‌ها و قصه‌های دروغ و راست «جنی» می‌گذشت، بحث جدی و واقعی ما شروع می‌شد، بحث بر سر اینکه، جن‌های عزیز هم مثل ما آدمها برای خودشان زندگی دارند، زن و بچه دارند، مؤمن و کافر دارند، مثل ما اختیار کارهای خوب و بد را دارند و در میان موجودات دیگر، نزدیک‌ترین موجود به انسان هستند.
در مسجد «جن» بعد از خواندن سوره‌های جن و الرحمن، هنگام بیرون آمدن از مسجد با پیرمرد مهربانی روبه‌رو شدیم.
پیرمرد با ریش‌های سفید و بلندش برخاست و با صدای گرفته‌اش به ما گفت که بایستیم.
یک چشمش نابینا بود و با یک چشم درشت و مهربان به ما زل زده بود.
عطر خوش‌بویی درآورد و به زبان عربی گفت: «این عطر را از مدینه آورده‌ام!» و مقداری از آن عطر را به من و همراهانم زد و با صمیمیت خداحافظی کرد و رفت.
چند قدم که رفتیم، به دوستانم گفتم: «بعید نبود از مومنین جن باشد!» دوستانم خیلی جدی گفتند: «راست می‌گویی، قیافه‌اش هم می‌خورد!» و من از شنیدن حرف آنها خنده‌ام گرفت و آنها نیز درحالی که می‌خندیدند، از چهره‌شان معلوم بود حرفشان را سبک سنگین می‌کردند تا ببینند درست گفته‌اند یا نه؟!»
انتهای پیام/