جاهطلبی دریایی ترامپ: بازگشت به امپریالیسم با ماسک امنیت ملی
ترامپ با تمرکز بر پنج گذرگاه دریایی، در پی احیای سلطهجویی آمریکا در نظم جهانی است.

کمپین ترامپ برای پایاندادن به حملات انصارالله به کشتیهای تجاری در دریای سرخ، بهخوبی اهمیت یک مسئله راهبردی را برای همه تحلیلگران سیاست خارجی آمریکا—درون و بیرون دولت—برجسته میکند: کدام ابرقدرت در نهایت کنترل گذرگاههای حیاتی تجارت دریایی جهانی را در اختیار خواهد داشت، آمریکا یا چین؟
اهمیت این موضوع زمانی بیشتر نمایان شد که ترامپ خواستار تضمین دسترسی آزاد کشتیهای آمریکایی به دو گذرگاه مهم شد: کانال سوئز و کانال پاناما—درخواستی که بلافاصله خشم منتقدان همیشگی را برانگیخت.
آنها ترامپ را به خودبزرگبینی و بیاطلاعی تاریخی متهم کردند، چرا که برخلاف کانال پاناما، آمریکا نه در ساخت کانال سوئز نقشی داشت و نه در مالکیت آن.
اما در واقع، این اقدام ترامپ نشان از درک دقیق او از الزامات راهبردی دارد.
ایالات متحده باید دسترسی آزاد به این گذرگاهها را برای ناوگان تجاری و نظامی خود حفظ کند—هم برای حفاظت از منافع تجاری و هم برای پیشیگرفتن از رقابت فزاینده با چین.
تفکر ترامپ یادآور راهبرد دریادار بریتانیایی، جان «جکی» فیشر است که پیش از جنگ جهانی اول، پنج «کلید راهبردی» را برای سلطه دریایی بریتانیا تعریف کرد: تنگه دوور، جبلالطارق، کانال سوئز، سنگاپور و دماغه امید نیک.
اگرچه برخی از آن نقاط امروز اهمیت سابق را ندارند (مثلاً دوور یا جبلالطارق)، اما کنترل گذرگاههای حساس جهانی همچنان برای ثبات تجاری و رقابت ژئوپلیتیکی حیاتی است—بهویژه که طبق گزارش اخیر سازمان ملل، ۸۰ درصد حجم تجارت جهانی از طریق دریا انجام میشود.
در لیست پنجگانه امروزی برای ترامپ، کانال پاناما باید در جایگاه نخست باشد.
این مسیر میاناقیانوسی حدود ۵ تا ۶ درصد تجارت جهانی را مدیریت میکند، اما برای ایالات متحده این رقم به ۴۰ درصد ترافیک کانتینری میرسد.
گسترش ظرفیت کانال در سال ۲۰۱۶ آن را دو برابر کرده و وابستگی ایالات متحده و کشورهای آمریکای لاتین به آن را بیشتر ساخته است.
حضور ارتش آمریکا—بهویژه نیروی دریایی—برای تضمین امنیت این مسیر، از همین منظر حیاتی است و حذف رقبا، بهویژه چین، اولویتی راهبردی بهشمار میرود.
کلید دوم، کانال سوئز است که ۱۲ درصد تجارت جهانی و ۳۰ درصد ترافیک کانتینری از آن عبور میکند.
ناوگان آمریکا نیز سالانه ۳۵ تا ۴۵ کشتی از جمله ناوهای هواپیمابر را از این مسیر عبور میدهد.
موقعیت این کانال در قلب خاورمیانه، برای حمایت از متحدان منطقهای آمریکا و تداوم عملیات در مدیترانه و دریای سرخ حیاتی است.
اما دسترسی به سوئز بیفایده است اگر تهدیدی در انتهای دیگر آن وجود داشته باشد.
تنگه بابالمندب که دریای سرخ را به خلیج عدن متصل میکند، نمونه روشنی از این مسئله است.
حملات موشکی انصارالله، بسیاری از کشتیها را ناچار کرده مسیر خود را دور آفریقا طی کنند.
این منطقه همچنین در نزدیکی پایگاه دریایی چین در جیبوتی قرار دارد—بزرگترین پایگاه خارجی چین.
از دیدگاه منافع راهبردی آمریکا، حضور دائمی دریایی در این منطقه برای مقابله با نفوذ چین و حفاظت از تجارت جهانی ضروری است.
آمریکا در این زمینه میتواند روی همکاری با هند، اسرائیل و عربستان سعودی حساب کند، اما بدون رهبری ایالات متحده، شاخ آفریقا ممکن است عملاً تحت سیطره چین قرار گیرد.
کلید راهبردی چهارم، تنگه مالاکا است که دریای جنوبی چین را به اقیانوس هند متصل میکند.
یکسوم حملونقل دریایی جهانی—بهویژه نفت و گاز مایع به آسیا—از این مسیر میگذرد.
برای اقتصاد چین و ژاپن نیز حیاتی است.
دولتهای اوباما و بایدن تا حد زیادی از اهمیت راهبردی این مسیر غافل شدند و کنترل دریای جنوبی چین را عملاً به پکن واگذار کردند.
استراتژی جهانی ترامپ میتواند با تقویت دسترسی به این تنگه، تعادل قدرت را در منطقه بازیابی کند و از بروز تنشهایی مانند مناقشه چین و فیلیپین جلوگیری نماید.
کلید پنجم، گذرگاه شمالغربی است که از جزیره بافین تا دریای بوفورت امتداد دارد.
این مسیر تازه، در اثر تغییرات اقلیمی قابل استفاده شده است و با ۹۰۰ مایل طول، طولانیترین آنهاست.
البته به دلیل یخبندانهای فصلی و زمانبر بودن، گزینه مناسبی برای حملونقل سریع نیست.
اهمیت اقتصادی این مسیر، در برابر جایگاه ژئوپلیتیکیاش رنگ میبازد.
چین، روسیه، آمریکا و کانادا در حال رقابت برای تثبیت موقعیت نظامی و امنیتی خود در این منطقه هستند، از جمله نصب سامانههای پدافند موشکی.
به همین دلیل، حضور فعال نیروی دریایی و نظامی آمریکا در این منطقه و حتی برنامههایی مانند خرید گرینلند، بخشی از اولویتهای ترامپ تلقی میشود.
البته نیروی دریایی آمریکا دیگر امپراتوری دریایی بریتانیا نیست و نقش پلیس جهانی را نیز ایفا نمیکند.
اما چشمپوشی از اهمیت گذرگاههای راهبردی یا واگذاری آنها به رقبایی مانند چین و روسیه، نهتنها منافع آمریکا، بلکه آینده اقتصاد جهانی را در معرض خطر قرار میدهد.
شاید جکی فیشر بیش از یک قرن پیش از دنیا رفته باشد، اما روح او هنوز باید در جلسات امنیت ملی کاخ سفید جایگاهی داشته باشد.
منبع: نشنال اینترست